یادداشتی از حسن صنوبری در حاشیه جلسه رونمایی از کتاب واژگان واژگون
حاشیه ای بر متن «واژگان واژگون»
05 مرداد 1392
07:20 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.26 با 27 رای
شهرستان ادب: یادداشتی از حسن صنوبری در حاشیه جلسه رونمایی از کتاب «واژگان واژگون» که دیروز در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
به نام خدا
«بگذارید پنجره ی باستان بر ناشتایی انسان باز باشد»
(احمد عزیزی)
درآمد: وقتی خبر «برگزاری جلسه رونمایی از کتاب واژگان واژگون سروده محمدرضا طهماسبی» را خواندم، با توجه به شناختی که از شعر ایشان و همچنین بعضی از منتقدان حاضر در جلسه داشتم حدس زدم فرجام و گزارش جلسه تا حدودی چگونه خواهد بود. باری جلسه از حدس من نیز ناخوشایند تر بوده است.
در صفحه ی مجلات و بر سکوی جوایز حضور شاعران و کتاب هایی را به طور همیشگی شاهدیم که نه شعرهای خیلی خوب دارند نه شعرهای خیلی بد. نه بسی مایه شگفتی اند و نه خیلی مایه تاسف. شعرهای این جماعت به طرز شدیدی «متوسط»، «معمولی» و «محتاط» است. اینان کارمندان رسمی شعرند که در زمان و مکان مشخص و معین و محدود خود روی نقشه ی ادبیات تحرکات مختصری دارند، یک روز با درخواستی رسمی استخدام شده اند و به وقتش هم از پیشه ی شاعری بازنشسته می شوند. به همین خاطر است که در فراز و فرود روزگار خویش از آسیب ها و خطرات در امان می مانند، اما پس از پایان دوره رسمی خدمت، با آمدن «آنکه غربال به دست دارد» برای همیشه از کاروان شعر باز می مانند. و از همین روست که حضور یا عدم حضور ایشان برای ادبیات علی السویه است.
من برای محمدرضا طهماسبی از این جهت احترام قائلم که شعر او از جنس شعر ترسو و تقویم زده ی آن جماعت همیشه پیش ِ رو نیست. شعر طهماسبی جسور، تاریخ ساز و پیش-روست. حق دارید بپرسید شعر تاریخ ساز از نظر نگارنده به چه شعری می گویند؟ طبیعتا می گویم شعری که جاری ست و حرکت دارد و خود را محدود به اعتدال زودگذر زمانه و عرف مورد پسند منتقدان نمی بیند. از ویژگی های این شعر پا گذاشتن در کوچه هایی ست که رهروی بسیاری ندارد، نه برای خودنمایی، بلکه به حرمت کشف و باز کردن راه. به قول نادر ابراهیمی: برای «کوبیدن برف های نکوبیده». ما در شعر این شاعران جسارت را می بینیم و آزمون و خطا را. قطعا حیات شعری این شاعران با چمنی یک دست شده تزئین نشده است. این حیاط هم کوتاه دارد هم بلند، هم گل دارد هم خار، و این خار بهای آن گل است. این خار تنها مسیر رسیدن به آن گل است. بها و مسیری که تنها با دست و پای خونین شاعر تاریخ ساز پرداخته و پیموده شده است. تلخی قصه اینجاست که آن جماعت تقویم زده دزدکی به این باغ سرخ سرک می کشند و گل هایش را می چینند. یعنی چه؟ یعنی این شاعر بیچاره برای رسیدن به این اتفاق ادبی باید رنج بسیاری بکشد و آن جماعت همیشه منتظرند تا باغ جسارت همسایه به بار نشیند، وانگهی آغاز می شود مضمون دزدی و تکرار و تقلید یک دستاورد هنری تا تهی شدن کاملش از روح و معنا و طراوت.
نیما، اخوان، فروغ، سهراب، شهریار و همه شاعرانی که ما امروز آنها را می ستاییم از زمره ی شاعران تاریخ سازند. اینها پیش از رسیدن به قله ی فتح، در دو جبهه جنگیده اند. یکی جبهه ی منتقدان زمان، که جسارت و خلاقیتشان را هدف گرفته اند و دیگری جبهه ی خودی، که تلاش و تکاپو و دقتشان را. جو رایج رسانه به ایشان می گوید که دست از دیگرگون بودن بردار و پا را از مد و عرف مورد پسند زمانه فراتر مگذار. و ضعف، خستگی و تنبلی درونی به ایشان می گویند تو تا همینجا هم که آمده ای شاهکار کرده ای و کار را تمام، پس دست نگاهدار و به خود و متمایز بودن خود افتخار کن. شاعری که مغلوب حرف یکی از این دو شود هیچ گاه شاعر بزرگ و تاریخ سازی نمی شود. با چنان شاعران شکست خورده ای نه تنها ادبیات یک ملت پیشرفت نمی کند بلکه اصلا ایشان چیزی به نام ادبیات نخواهند داشت. از شکست خوردگان جبهه ی اول که مثال آوردن کار دشواری نیست، همه ی شاعرانی که به سلامت می زیند و به سلامت می میرند و جاودان نمی شوند. از شکست خوردگان جبهه ی دوم هم به نظر نگارنده میتوان از نصرت رحمانی نام برد. شاعری که هم نبوغ دارد و هم نگاه نو، اما کار را تمام نمی کند.
دلیل دیگری که باعث می شود به محمدرضا طهماسبی احترام بگذارم باز بودن پنجره ی شعر او به دنیای شعر گذشته است. نمی گویم همه شاعران بزرگ، ولی بیشترین و بهترینشان این را فهمیده اند که آینده بی گذشته فتح نمی شود و سنت راه و راهگشای نوآوری ست و نو آوری خود یک سنت الهی. پس در شعر طهماسبی به جز جسارت، رجوع به سنت هم دردسر ساز شده است و این دردسرها عموما گریبان زبان را می گیرند. غزل منزوی و غزل شهریار درخشان ترین و نوترین غزل روزگار بودند و هنوز هم در این دیار کسی در غزل راه به جای نمی برد مگر اینکه از این دو کوچه بگذرد و به تجربیات این دو شاعر نظر داشته باشد؛ با اینحال اگر دقت کنیم می بینیم زبان در شعر این دو بزرگوار هم، چنین راه سخت، گستاخانه و سنگلاخانه ای را پیموده است.
پس نکوهش طهاسبی به خاطر جسارت و رجوعش به سنت خیلی کار جالبی به نظر نمی رسد. یعنی می خواهم بگویم حرف خاصی نیست و لازم نیست یک منتقد جدی باشی تا بفهمی شعر طهماسبی چندجایی به خاطر رویاروییش با شعر کهن از لحاظ زبانی آسیب دیده است. این نکته برای هر مخاطبی در اولین برخورد ذهن با عین روشن می شود. از دیگر ناخوشایندی های این جلسه این است که هر سه منتقد یک حرف را تکرار کرده اند و آن هم همین حرف ساده را. متوجه نمی شوم در روزگاری که بیشتر شاعران جوان هیچ گذشته ای و هیچ پیوندی با گذشته ندارند چرا باید یک شاعر جوان به خاطر نمک آرکائیسم در زبان اینقدر تنبیه شود. من نمی گویم همه ی تجربه های ایشان در این زمینه موفق است، اما قطعا تجربه های موفقی هم وجود دارند که اتفاقا به زبان امروز امکانات و گستردگی (به قول جدیدی ها: پهنای باند) بیشتری می دهند و البته که پلی می شوند برای قطع نشدن کامل ارتباط دنیای امروز با گنجینه ی ادبیات کهن. و اتفاقا این مسئله خود از دستاوردهای غزل امروز است، دوستانی که از تحولات امروزین غزل سخن می گویند را ارجاع می دهم به مقدمه ی کتاب «از شوکران و شکر» سروده ی پیشوای غزل امروز و غزل نیمایی.
ناخوشایندی دیگر این بود که این جلسه جلسه ی نقد و بررسی به آن معنای تیره و تارش نبود، اینجا جلسه ی رونمایی از کتاب یک شاعر جوان بود با همه معانی روشن و درخشانش. در جلسه رونمایی اگر قرار بر نقد هم باشد هم باید نقاط قوت اثر گفته شود هم نقاط ضعفش. البته ما توقع نداشتیم که به جسارت ها یا آن اهمیت رجوع به سنت در شعر ایشان اشاره ای می شد و تقدیری از آنها انجام می گرفت، اما دست کم توقع داشتیم به شعرها و بیت ها و اتفاقات درخشان و بی خلل این مجموعه شعر هم اشاره می شد، در حالیکه اینجا حتی حق ایراد گرفتن را هم ادا نکردند. نقد وقتی به کار می آید که اگر گفتیم مشکلی وجود دارد سپس بگوییم راه برون رفتش چیست. آن هم با توجه به جهان همین شعر و شاعر مورد بحث. و الا سرزنش های خار مغیلانی حاصلی جز یاس و ملال ندارند.
در این زمانه که آسان ترین کار نابود کردن ادبیات است، در این روزگار که آسان ترین کار این است که بی هیچ خلاقیت و دانشی خود را شاعر بدانیم و بخوانیم، امیدوارم شاعرانی مثل محمدرضا طهماسبی که هم جان و جنم شاعری دارند هم حاضر به هجرت از خانه ی زبان مادری و فروش میراث سرزمین پدری نیستند، بیش از پیش امیدوار و سلحشور مشق شعر کنند و هیچگاه کار را تمام نشده ندانند.
در پایان برای رفع ملال و همچنین بازگشت از حاشیه به متن، غزلی زیبا از کتاب «واژگان واژگون» بخوانیم:
بس پُر برکت شبیه گندم ،این خوشه ی دسته دسته ، مادر
نانی است شریف و تُرد هر چند، خرد است و خمیر و خسته ، مادر
تن باشد اگر تکیده در تب ،جان باشد اگر رسیده بر لب
من کودکِ قلوه سنگ در مُشت ،آیینه ی دل شکسته مادر
بر پهنه ی قیل و قال قالی ، همراه ترنج و ماهی و گل
در کف سند بهشتش اما، در خانه ی ما نشسته ، مادر
چون فرش ،کلافِ مِهر از خویش بگسست و گِره به پای من زد
زین روست که دل به دارِ دنیا هی بسته و هی گسسته ، مادر
دیده است غم مرا اگر چه ،خود عینک او ته استکانی است
من چای به لب نبرده خوانده است این قصه به چشم بسته ، مادر
خورشید از آسمانمان رفت ، تاریک نشسته ایم و خاموش
این صیدِ به بند مانده ماییم آن مرغِ ز دام رسته ، مادر
تسنیم و رحیق نوش جانت وان سایه ی روحبخش طوبی
تو رفتی و ما به گریه گفتیم: «بادا سفرت خجسته مادر!»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.