نثر محمود دولتآبادی، صاحب رمانهایی مانند کلیدر، جای خالی سلوچ، سلوک و روزگار سپری شده مردم سالخورده، چونان درختی تنومند و پرریشه است که هرکدام از آنان سرچشمهای دارند. چشمه نخستین، فلکلور یا ادبیات شفاهی است که سرشار از افسانهها، متلها و قصههاست. در این راه، دولتآبادی از خواهرخوانده مادرش، ملای تازه وارد دهشان، غلام مسلمی و از زنهای دهشان در شبهای پشم و پنبهریسان آموخته و از این چشمه هم به قدر تشنگی نوشیده تا رسیده است به رمانسِ معروفِ امیرارسالان نامدار (رک: چهلتن و فریاد، 1373: ص 257-259)
از آن پس کوبیده و آمده تا رسیده به چشمهی دیگر، چشمه ترجمه: «دُن کیشوت به ترجمه محمد قاضی، تریستان و ایزوت به ترجمه خانلری و ایلیاد و اودیسه به ترجمه سعید نفیسی اولین کوششهایی است در کاربرد نثر کهن در ترجمه» (گلشیری، 1361: ص45) و انتشار «چنین گفت زرتشت» نیچه با ترجمه اسماعیل خویی و داریوش آشوری که درک تازهای از امکانات زبان فارسی به دولتآبادی میدهد: «درنگ کردم در این معنا که ریشههای چنین زبانی با نخستین زمینههای تأثیرپذیری من [زبان مادری]، خویشاوندی زیادی دارد ... چنین زبانی باید پیشینه و پدر و مادری داشته باشد. پس شدم در طلبش هر طرفی جامهدران و من خود آموزگار خود بودم و در مقطع خستگی و سرخوردگی از زبانی که قانعم نمیکرد، گشتی به گذشته زدم. بار دیگر از خود گاتها و سپس ادبیات منثور از آغاز باززایی زبانفارسی در سده سوم و چهارم تا سعدی و غنای زبان در بیان عارفان. وَه که چه روزها و شبهایی را گذرانیدم؛ درست چون طفل گرسنهای که از پس ساعتها گرسنگی و کژتابی و کلافگیِ چشمه زندگی خود، پستان پرشیر مادر را مییابم. حالا دیگر جسارت نوشتن در من استواری مییافت؛ بلکه استوارتر؛ چون من در شکوفایی باززایی زبان فارسی قرن چهارم و پنجم تجسم آشکار یافت و «ساخت زبان مادریام» را یافته بودم؛ زلالی بیان عطار، استواری زبان نظامالملک، متانت و استحکام زبان بیهقی و روانی زبان ناصرخسرو همان تجلی زیبایی زبان مادری من بود. من خراسانی بودم؛ اما یک نکته دقیق را همیشه در خودآموزیهایم به یاد داشتم و آن، اینکه در هیچ سرزمین، هرچند غنی و پرنعمت، دچار و گرفتار نشوم و خود را در آن گم نکنم. مهمترین ارمغان من، درک همین معنا بود که آنچه چنان زیبا، استوار، پرشکوه و خیالانگیز مینماید، ریشه در بافت زبان مادری من دارد؛ زبانی که من بیش از پانزده سال با آن سخن گفته بودم و مادرم هنوز با همان «ساخت و بافت» با من گفت و گو میکرد. پس زبانی فراخورد مضمونی که بیش از بیست سال ذهن مرا با خود ورز داده بود [نوشتن کلیدر]، داشت فراهم میآمد» (چهلتن و فریاد، 1373: ص366-367).
بنابراین چشمه سومین نثر کلاسیک و شکل مکتوب فارسی دری، ـ که در خطه خراسان سینه به سینه منتقل شده ـ رخ مینماید.
محمود دولتآبادی درباره امتیاز زبان خراسانی میگوید: «آنچه زبان خراسانی را ممتاز میکند، وجود تاریخ مکتوب و شخصیتهایی است که با این زبان کار کردهاند و امتیازی که برای خود زبان دری، فی نفسه، میتوان قائل شد، این است که از چنان نفوذ و قدرتی برخوردار بوده است که طی سه قرن ممنوعیت هم نتوانستهاند محو و نابودش کنند ... امتیازی که در خطه ما هست، این است که این خطه به هرحال ضمن آن همه تاراج و تطاول که شده در هر دورهای کسانی را داشته که با این زبان کار بکنند؛ به نحوی تنظیمش کنند و در بعضی لحظات تاریخی آن را به اوج برسانند؛ مثلاً عطار یا نظامالملک» (همان: ص376-377).
چشمه جهارم بیان حماسی فردوسی است: «من در کلیدر، بین دو بیت سعدی و فردوسی از یک مضمون واحد: {خدا کشتی آنجا که خواهد برد / اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد} از سعدی و {بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای / اگر جامه بر تن دَرَد ناخدای} بیان فردوسی را برگزیدهام و دلیل این است که در این کار، از سرِ نیاز، نیازِ درونی و حسی خواستهام یا اراده کردهام که اندام خسته و نیمهخمیده انسان ایرانی را ایستاده و به قامت ببینم و بنگرم و تا این خسته و نیمخمیده به قامت استوار بایستد، الزاماً کلام و بیانی میبرد که هم فراخورد چنان چشماندازی باشد؛ باصلابت، فاخر و استوار.» (همان: ص381-382)
دولتآبادی از نثرنویسان معاصر هم آموخته است؛ در دادن تکیهکلام به آدمهای داستانی و حذفهای بیقرینهاش از جلال آلاحمد متأثر است و «حدود امکانات خویشاوندی کلمات را از ابراهیم گلستان» (همان: ص229) و دقت و وسواس در نوشتن را از هوشنگ گلشیری فرا میگیرد و میآموزد و این، ورود به چشمه پنجم است.
چشمه ششم شاعران معاصر هستند: «من خودم را نه کمتر از نثرنویسان معاصر، مدیون شاعران معاصر میدانم؛ چون شاعران برجسته ما به نحو شایستهتری توانستهاند گذشته زبان فارسی را با بیانی تازه و نو به امروز و به ما منتقل کنند. آیا نویسنده فارسی زبان نمیتواند نباید از اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و اسماعیل خویی یاد بگیرد؟» (همان: ص229). « از شاملو، روش کاربرد کلام و زبان را میآموزم؛ کلامی که با قدرت و زیبایی شایسته، به مرز مستی و بازگشت به لحظه لبریز شدن و لبپر زدن میرسد و از طریق شاملو به هزار سال نثر پارسی راه پیدا میکنم که او، عصارهاش را به دست آورده است.» (همان: ص228)
چشمه هفتم، زبان امروزه نویسنده است که ترکیب و تلفیقی از زبان محلی (لهجه) و زبان معیار (رسمی) اوست. دولتآبادی با آمیختن این زبان با نثر کهن فارسی، به نثری منحصر به فرد دست مییابد؛ نثری که پس از صدها سال نام او را به آوازی خوش سر خواهد داد.
هوشنگ گلشیری که خود نیز نثری شستهـرفته، بسیار دقیق و فاخر دارد، اینچنین از نثر و زبان دولتآبادی تمجید میکند؛ گرچه ایرادهایی هم بر آن وارد ساخته است: «دولتآبادی با سود جستن از معدودی لغات محلی و چندین فعل و شکسته آوردن فعل معین «خواستن» و نیز آوردن بعضی تعابیر سبزواری، به زبان رمان اگر نگوییم رنگ محلی، رنگی نامتعارف داده است و این، خود دستآوردی است و دستمریزادها دارد.» (گلشیری،1361: ص48)
مهدی اخوان ثالث هم در این باره در مجله آدینه مینویسد: «یکی از کارهای با ارزش و واقعی که در آن صورت گرفته، عرضه یک زبان تازه به فرهنگ و ادب ماست؛ یعنی از یک زبان محلی، یک زبان ادبی ساخته است.» (اخوان ثالث، 1368: ص19) و در ادامه مینویسد: «در نثر جز دولتآبادی، دیگرانی هم داریم که کارهای خوبی دارند؛ هرچند که دولتآبادی جزء موج نو نثر نیست.» (همان: ص19) معتقد است که در شعر همزمان با دولتآبادی، یک چهره مانند او نداریم (ر.ک: همان: ص19) که حکایت از یگانگی و بیهمتایی نثر دولتآبادی دارد.
با وجود این، نثر دولتآبادی همین است که مرحوم گلشیری و زندهیاد اخوان ثالت گفتهاند و هم این نیست، چرا که ـ همچنان که آمد ـ زبان فقط زبان محلی نیست، بلکه زبان معیار امروزی هم که تخاطب مردم تهران است ـ هست. و حتی زبان مردم کرمان و دزفول و بندرعباس هم هست و فراتر از آن زبان نثر کلاسیک و بیان حماسی نیز و از آن بیشتر، چیزی بالاتر از اجزای ذکر شده؛ به تعبیری دیگر دولتآبادی در هفت چشمه زلال و پاک خود را میشوید و در فرایندی پیچیده، با زبانی مطهر و نثری پاکیزه به روایت زندگی مردمی ـ که میشناسد و خود از آنان است ـ با چشم دل خود میپردازد.
این زبان با همه مردم ایران سخن میگوید و نثر او در حد و اندازهای ـ که با مخاطب رابطه برقرار سازد ـ در هر داستان و هر رمان وی، شکل و رنگ و لحنی متناسب با فضای آن داستان و رمان به خود میگیرد.
منابع و مأخذ:
اخوان ثالث، مهدی، (1368)، یک زبان تازه، مجله آدینه، شماره35، خرداد ماه.
چهلتن، امیرحسین و فریاد، فریدون، (1373)، ما نیز مردمی هستیم، تهران: نشر چشمه و نشر پارسی.
گلشیری، هوشنگ، (1361)، حاشیهای بر رمانهای معاصر، حاشیهای بر کلیدر، نقد آگاه (مجموعه مقالات)، تهران: آگاه.