شهرستان ادب: «شعر روحانیان» و «روحانیان شاعر» از مقولاتی هستند که می توانند به خودی خود موضوع تحقیق و بررسی پژوهشگران باشند و مرور آثار اینچنینی گذشتگان در کنار رصد تازه-سروده هایی از این دست، مخصوصا در حوزه شعر آیینی می تواند راهگشا باشد. در یادداشت پیش رو خانم «عصمت زارعی» پنجره ای از شعر به سیمای شهید بزرگوارشیخ فضل الله نوری گشوده است.
چند روز پیش _یازدهم مرداد_ سالگرد شهادت عالم مجاهد و شهید مظلوم شیخ فضلالله نوری بود. زنده یاد علی ابوالحسنی (منذر) که چندین جلد کتاب در مورد این فقیه شهید به رشته تحریر درآورده است، در کتاب «خانه بر دامنه آتشفشان، شهادتنامه شیخ فضلالله نوری»، قصیده زیبایی از ایشان در مدح حضرت ولی عصر(عج) آورده است. گفتنی ست شیخ فضل الله در آن قصیده ی خواندنی، بیت معروف سعدی (ما از تو به غیر تو نداریم تمنا | حلوا به کسی ده که محبت نچشیده) را نیز تضمین کرده:
ای آنکه کسی سرو چو قد تو ندیده
چون لعل لبت غنچۀ گلزار نچیده
چون نرگس مستت به همه گلشن عالم
نه دیده چنین دیده و نه گوش شنیده
ای مظهر خوبان همه «خوب» اند تو «خوبی»
نوری است جمالت که ز انوار چکیده
خضر ار لب لعل تو نمی کرد تمنا
تا حشر به سرچشمه حیوان نرسیده
نشناخته گفتند گروهی که خدایی!
پس مرد شناسای تو را چیست عقیده؟!
واقف نشد از سر تو ای مخزن اسرار
جز عارف چل ساله که در خرقه خزیده
ذات تو معماست به بویش نبرد پی
آنکس که یکی جرعه زجامت نچشیده
دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی
کس یوسف کنعان به کلافی نخریده
می کرد تجلی اگر این یوسف ثانی
دلباختگان، دل عوض دست، بریده
در مردمک دیده و از دیده نهانی
پیدا و نهان! غیر خداوند که دیده؟
جز دیدن روی تو ندارد غرضی چرخ
زین گردش روز و شب با قد خمیده
دانی ز چه در پای گل سرخ بود خار
از بس که به گلزار به شوق تو دویده
پرسیده ای از خار چرا نوک تو سرخ است؟
از بس که به پای گل بیچاره خلیده
از هجر تو، در ساحت گلزار، عزادار
بلبل به نواخوانی و گل جامه دریده
دل فاخته سان بهر تو با نغمۀ کوکو
هر لحظه از این شاخ به آن شاخ پریده
از چیست که بلبل شده دلباخته گل؟
زین رو که یکی روز گلی دست تو دیده
زان روز که من باخته ام نرد محبت
دانسته ام آخر به کجا کار کشیده
دهری است زند زلف تو اندر دل ما نیش
افسون نکند چارۀ این مار گزیده
پنهان ز عدویی، زمحبان ز چه ای دور؟
جانها به لب از هجر تو ای ماه رسیده
عید است جهانی همه در وصل گل و مل
جز من که زرهجرت دلم از عیش کپیده
آیا شود آن دم که کنی تازه روانم
زان باد صباحی که ز کوی تو وزیده
آیا شود آن روز که بینیم بیکبار
آن یار؟! گذشتیم ز مرّات عدیده!
زین رو شده آهوی ختا شهرۀ آفاق
کاندر حرم قدس تو یک لحظه چریده
شد چشم سپید از پی دیدار، تو تا کی
از دامن وصل تو بود دست بریده؟
تا چند به هجران تو باشیم گرفتار
رحمی بکن ای آهوی از دشت رمیده
گو تهنیت عید بدان نور مجسم
کامروز خدا بر همه ی خلق گزیده
«ممتاز» به شب روز، دعاگو و ثناجو
هست از نظر لطف تو این طرفه قصیده
جز شربت لطف تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده
علامه امینی در مورد وی میگوید: «شعری صاف و روان داشت و «نوری» تخلص میکرد». آنچنان که در قصیده فوق آمده و جناب منذر تأکید کردند، «ممتاز» نیز تخلص میکرده است. نوحهای نیز از ایشان در سوگ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده است:
باز از نو محشری در گنبد گردون نگر
شورش محشر نگر
شاه خاور کرد از خجلت به مغرب رو نهان
زردرخ، سینه زنان
با علمهای سیه اندر قفا اخگر نگر
شورش محشر نگر
بازوی دین شد شکسته، خانه ایمان خراب
مضطرب این نُه قُباب
چاک از تیغ مرادی، تارک حیدر نگر
شورش محشر نگر
زیبد ار محزون نوری جان خود سازد فدا
در ازای این عزا
شاهد صدق مقالش، صدق این دفتر نگر
شورش محشر نگر
زنده یاد ابوالحسنی که خوشذوقانه در سرآغاز هر کتاب شعری از شاعران می آورد، در آغاز این کتاب هم شعری از استاد شفیعی کدکنی انتخاب کرده است :
تو در نماز عشق چه خواندی
_که سالهاست_
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند
خود نیز در سرآغاز کتاب «اندیشه سبز، زندگی سرخ» برای آن سالک الی الله سروده است:
باران زلال حرفهای تو
طراوت جهان بود
در روزگار سرد سنگ
ای مرد سربدار!
آیینهای بودی که حقیقت خویش را در تو میدیدیم
مهتاب در پیشانیت میشکفت
و آفتاب از چشمهایت میبارید
ای شیخ شهید!
اشراق چشمهای تو
فانوسِ
روشنِ
راه ماست.