مصطفي مرداني دربارهء داستاننويسي كارور گفت: داستانهاي كارور معمولا از يك موقعيت ساكن شروع ميشود و حادثه پويا نيست و كنش داستان هم در جهت كاهش هيجان و دوري از عواطف حركت ميكند كه ميبينيم اين داستان هم همينطور است. محيط و فضاي داستان تشنجآور نيست. يك تلاش انفعالي براي ترك سيگار و بعد هم يك راز ساده كه زياد هم مهم به نظر نميرسد. در مورد ماجراي دوچرخه در داستان هم بايد بگويم با اين كه ماجراي دوچرخه ميتواند مهم باشد اما پدر خيلي انفعالي حركت ميكند. به خاطر فضاي ناشناخته، دوري از سيگار و فشار رواني كه از طرف پسرش به او وارد شدهاست. ميرشمسالدين فلاح هاشمي، نويسنده داستان بلند «گلهايي كه روي ديوار خشكيدند» به اكراه كارور از مينيماليست ناميده شدن اشاره كرد و گفت: به اعتقاد بنده اين داستان با توجه به تعريف خود كارور ( مينيماليسم ارائهء يك تصوير كوچك است) مينيمال نيست. گرچه با تعاريف كنوني از مينيماليسم شايد در دايرهء داستان مينيمال قرار بگيرد. كارور در داستانهايش بسيار متاثر از آنتوان چخوف است و داستانهايش به داستانهاي چخوف و البته بعدها به ارنست همينگوي نزديك است. زندگي در داستانهاي كارور ملموس و به ظاهر ساده است. اما بعد از پايان داستان انسان با حقيقتي شگرف در مورد شخصيتها مواجه ميشود. بنده اين نوع روايت و موضوع داستانهايش را برگرفته از نوع زندگي كارور ميدانم. او بسياري از اتفاقات داستانهايش را شايد تجربه كردهاست. فقر و داشتن پدري الكلي فضاي پرورش او را ساختهبود. خانم معصومه شهري ناصري شخصيتهاي داستان را معمولي توصيف كرد و گفت: هيچكدام از شخصيتها خاص نيستند. زن، مرد، بچه، همسايه. موضوع هم زندگي روزمرهء همين مردم است. همين شخصيتهايي كه با هم همدلي ميكنند. همدلي زن با مرد وقتي سيگارش را ترك كرد و همدلي پدر با پسر يا برعكس در دعوا و ماجراي دوچرخه. هر كلمه استخدام شده براي نمود بالاترين معني و كارور از حداقل حجم، حداكثر محتوا را برداشت كرده. مجيد اسطيري دربارهء اين اثر گفت: داستان با يك موقعيت معمولي شروع ميشود كه خيلي زود آلوده به ترس ميشود. ترس از ناآگاهي نسبت به اتفاقي كه براي پسربچه افتاده. فضاي داستان هم خيلي خوب اين ترس را همراهي ميكند آنجايي كه ميگويد پدر اين خيابانها را نميشناخت و از دامنهء زندگي پسرش جا خورد. كارور معمولا در داستانهايش از عنصر «ترس» استفاده كرده. البته ترس نه به معناي داستان ترسناك بلكه به معناي يك موقعيت ناشناخته. خودش هم گفته كه اندكي ترس هميشه در داستان مفيد است چون خونرساني مغز را افزايش ميدهد و مخاطب حواسش بيشتر به داستان جلب ميشود. من روند داستان را به اين شكل ميدانم كه در ابتدا دنياي شوخي بچه ها دامنگير دنياي جدي بزرگترها ميشود و در واقع بزرگترها با دعوا كردن نشان ميدهند كه بچه شدهاند. در ادامه دنياي جدي بزرگترها دنياي شوخي بچهها را عوض ميكند و از حرفهاي راجر ميبينيم كه بچهها دارند بزرگ ميشوند. علياصغر عزتيپاك، نويسنده رمان «آواز بلند» اين داستان را يكي از بهترين داستانهاي كارور دانست و افزود: اين داستان دربارهء مرد شدن و مرد ماندن است.ما بعد از ماجراي سيگار ميخواهيم به كشف جهان كودكانهء راجر بپردازيم. البته كشف داستانهاي كارور سخت است. اتفاق بزرگي در اين داستان افتاده است با اين كه به ظاهر حادثهء مهمي رخ نميدهد. بعد از دعوايي كه در داستان هست روند داستان برميگردد. پسر به كشفي از پدر خودش ميرسد. حالا كه پدرش را كشف كرده نگران از دست دادنش است. اين آزمون مرد شدن راجر و اشراقي در شخصيت اوست. اما در پايان هاميلتون ميبيند چيزهايي كه براي پسرش مهم شده را خودش دارد از دست ميدهد و انگار ديگر نميتواند الگوي خوبي براي پسرش باشد. اين داستان دو سه تا پيچ ظريف دارد كه اگر داستاننويسي ريموند كارور و آن دورهء امريكا را نشناسيم متوجهشان نميشويم. من هر بار اين داستان را ميخوانم هيجانزده ميشوم. مهدي كفاش، نويسنده رمان «يكي بود، سه تا نبود»، نيز دربارهء سبك داستاننويسي ريموند كارور گفت: مهمترين كاري كه كارور در مجموعه كارهاش ميكند لحن بيتفاوتش است. حالتهاي عاطفي را اصلا در داستانهايش نميبيند. مجموعهء داستانهايش يا متاثر از اين فضاست يا مستقيما در اين فضا رخ ميدهد. كارگاه داستان شهرستان ادب هر دو هفته يكبار، عصر يكشنبه در محل اين موسسه برگزار ميشود و حضور براي علاقهمندان به داستاننويسي آزاد است.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز