شهرستان ادب: یادداشت پیش رو، متن گفت و گوی مهدی رضایی با مجید اسطیری در ماهنامه ادبی چوک است، به بهانه انتشار مجموعه داستان تخران.
س: مسئله جالب در اكثر داستانهايت اين بود كه يك رگه طنز ديده ميشد؟ يك ديالوگ يا يك تصوير در گوشهاي از داستانها بههرحال لبخندي بر لب مينشاند. آيا اين رگه طنز يك تصميم آگاهانه در داستانهاست يا اينكه بهطور ناخودآگاه به سبك تو تبديل شده؟
پ: همينطور که ميگويي اين طنزي که در داستانها هست از حدود يک «رگه» معمولاً تجاوز نميکند. عموماً داستانهايم تلخ هستند و اين طنز هم اگر جايي ديده ميشود طنز تلخ است. لبخندي که بر لب مخاطب مينشيند از يک لحظه بيشتر نيست و از سر افسوس است. يک جوان روستايي ميخواهد از چند جوان متکبر شهري انتقام بگيرد و ما به روش انتقامگيري او ميخنديم. در يک داستان ديگر وضعيت اسفبار يک دختر معتاد با لحني نسبتاً طنز توصيف ميشود. اينها مطمئناً آگاهانه انتخاب شدهاند اما اينکه تبديل به سبک من شدهاند ناخودآگاه بوده.
س: در اين مجموعه، آثار بسيار متنوعي از لحاظ محتوا و فرم وجود دارد. عدهاي معتقدند كه مجموعه داستان از لحاظ محتوايي يا موضوعي بايد ربطي به هم داشته باشد. تو با اين حرف موافقي؟
پ: نهخير، مخالفم. من مجموعه داستان خوب را مجموعهاي ميدانم که همين تنوع محتوايي و فرمي در آن وجود داشتهباشد. مجموعه داستان، مثل رمان، وانمود يک زندگيست و بايد انعکاسي از همهء جنبههاي زندگي را در خود داشته باشد. واضح است كه اين حرفم به اين معني نيست كه داستانها هرج و مرج معنايي داشته باشند. اخيرا در جلسه نقد يک مجموعه داستان وجود همين تنوع را نشانه قوت اثر معرفي کردم و دوست ديگري مخالف بود. ايشان ميگفت مجموعه داستان هم بايد مثل يک آلبوم موسيقي در يک ژانر و داراي يک فضاي واحد باشد و اگر مجموعه خيلي متنوع باشد يعني نويسنده ميخواسته در همهء زمينهها طبعآزمايي کرده باشد. اين قياس اشتباه است. اتفاقاً نويسندهاي که داستانهايش همه در يک موضوع يا ساختار هستند متهم است به اينکه از روي دست خودش مينويسد. من مجموعههاي تك فضايي يا با فضاهاي نزديك به هم را هم قبول دارم. مثلاً مجموعه «سمت تاريک کلمات» کارهايش خيلي به هم نزديک بودند و خيلي از دوستانم گفتند که مجموعهء ضعيفي از آب درآمده. و نظر من هم همين بود. اينجور مجموعهها معمولاً در بازهء زماني کمي گردآوري ميشوند. اما مجموعه آرماني در ذهن من همانطور که گفتم وانمود يک زندگي است و نميتواند صرفاً بر اساس يک ژانر يا ساختار يا درونمايه يا فرم شکل بگيرد. اما از اين حرفها گذشته وجه اشتراك كارهاي من هم اين است كه همهشان يك نسبت مشخصي با جامعه دارند كه مسلماً مخاطب خوب من آن نسبت را كشف ميكند.
س: ميدانم كه قدمت بعضي از اين داستانها به يك دهه ميرسد و بارها و بارها خودم بازنويسي داستانهاي كوتاه تو را خواندهام. اما وقتيكه اثر منتشر شد باز هم شاهد تغييراتي بودم كه اثر را بهتر كرده بود. بهطور متوسط هر داستان را چندبار بازنويسي كردي؟
پ: زياد بازنويسي كردم. نميتوانم عدد بدهم اما همينقدر بگويم كه داستاني كه جايي چاپ شده بود و دوستان خواندهبودند و گفتهبودند قوي است يا حتي داستاني كه جايزه گرفتهبود را هم باز با معيارهاي خودم بازنويسي كردم. چندتايي را صددرصد و چندتايي را هم دستي درشان بردم. يك علت زياد بازنويسي كردنم اين بود كه فرآيند چاپ كتابم خيلي طولاني شد. يك بخشش تعلل خودم بود. يك بخشش عوض كردن ناشر و يك بخشش هم ارشاد. البته اينكه فرآيند چاپ اينقدر طولاني بشود كه آدم ديگر داستانهاي قديمش را نپسندد و مجبور به بازنويسي بشود خوب نيست و حتي كار دست آدم ميدهد. توي همين بازنويسيهاي مكرر بالاخره يك اشتباه رخ داد و اولين داستان مجموعه يك نسخه قديميترش بين مجموعه برخورد كه مشكل دارد. حالا دوست دارم هركس كتاب را باز ميكند از آخر به اول داستانها را بخواند! بههرحال من براي منتشر كردن اين چهارده داستان همين تعداد داستان را هم كنار گذاشتم. اينكه قديميترين داستان اين مجموعه قدمتش به يكدهه ميرسد يعني چيزي در آن داستان ميديدهام كه هيچ جور نميتوانستهام كنارش بگذارم.
س: تعلق خاطر تو به مذهب، دفاعمقدس و انقلاب هميشه در آثارت ديده ميشود. آيا از اين جهت اعتراضي از سوي مخاطبانت به تو نشده است با توجه به اينكه يكي از ژستهاي روشنفكرانه امروزي تقابل با اين موضوعات است؟
پ: نه بابا! چه اعتراضي؟! مخاطبان عام كه سرشتشان با اين مسائل پيوند خورده. آن دوستان نازنينمان هم كه اهل اين ژستها هستند در برابر داستان خوب تسليم ميشوند. فقط حواسشان را جمع ميكنند كه ژست يادشان نرود. اين تعلق خاطر البته در همهء داستانها الزاماً نيست. يك جاهايي عرصهء به ميان آمدن اين مسائل نيست و مثلاً داستان روانشناسانه است. اما وقتي ميخواهي از يك چيز مقدس بنويسي بايد همهء هنرت را به كار ببندي. آنجا همان دوستان نازنين هم دستانشان را ميبرند بالا.
من در همهء روزهاي زندگيام در كمين رفتارهاي پيچيدهء همين آدمهاي بهظاهر ساده نشستهام.
س: شخصيتهاي داستاني تو پيچيده نيستند. بلكه كاملاً ملموس و شناخته شدهاند اما بازهم به نوعي متفاوت جلوه ميكنند. بهنظرت علت اين مسئله چيست؟
پ: من سوالت را اينطور اصلاح ميكنم كه شخصيتهاي من ملموس و در عين حال پيچيده هستند. اما دست نيافتني نيستند و راحت ميشود تجسمشان كرد. خب فكر ميكنم علتش اين است كه من اگرچه نخبهگرا مينويسم يعني بيشتر براي مخاطب خاص داستان مينويسم اما از مردم عادي مينويسم. چون بهشدت اعتقاد دارم همه مردم انسانهاي پيچيدهاي هستند. نه فقط ما نويسندهها و شاعرها و هنرمندها. عوام بهشدت پيچيده هستند. تجزيه و تحليل كردن رفتارشان كار يك دقيقه و دو دقيقه نيست. من در همهء روزهاي زندگيام در كمين رفتارهاي پيچيدهء همين آدمهاي بهظاهر ساده نشستهام. در دوران دانشجويي با عشق فراوان با بچههاي شهرستاني و روستايي دمخور ميشدم. در دوران سربازي ميرفتم تو نخ رفتارها. حالا اينها منعكس شده در داستانها. چرا در آن داستان مرد رفت براي نجات كودكي كه پدرش داشت كنار ساحل خفهاش ميكرد؟ چرا در آن يكي داستان زن بچهء همسايه را بردهبود توي تراس و برايش لالايي ميخواند؟! نميدانيم! اين آدمها را روزي هزار بار دورو بر خودمان ديدهايم اما نميتوانيم بهسادگي رفتارشان را تجزيه و تحليل كنيم. قبل از اينكه مجموعه چاپ بشود يكي از دوستان همين مسئله را بهم گفت كه تو همهش از مردم عادي مينويسي. نه يك نويسنده توي داستانهات هست نه يك آدم روشنفكر نه يك استاد دانشگاه. من آنموقع خودم هنوز حواسم به اين مسئله نبود و از اين دريافت دوستم خوشحال شدم. با آن حرف، هم دنياي داستاني خودم را كشف كردم و هم تصميم گرفتم فقط توي همين فضا نمانم. بعد رفتم يكي از داستانهايم را صفر تا صد بازنويسي كردم كه ازش داستان «ژان پياژه بيژان پياژه» درآمد.
س: نظراتي كه از سوي مخاطبانت دريافت كردهاي طي اين مدت چطور بوده است؟
پ: خب اين اولين كتاب من است كه فعلاً فقط سهماه از انتشارش گذشته و فقط يك جلسه نقد برايش برگزارشده. البته برآيند آن جلسه خيلي خوب بود و دو منتقد و كساني كه كتاب را خواندهبودند راضي بودند.
س: اثر بعديات را كي به دست انتشارات ميسپاري؟
پ: خدا ميداند، با اين تنبلي من!
س: چند داستان تو در مميزي ارشاد حذف شد. جاي كدام يكيشان را در اين مجموعه خيلي خالي ميبيني؟
پ: نه، دو داستان مجموعه قرار بود كنار گذاشتهبشود كه با چانهزني ناشر اين مشكل حل شد و البته همهء ناشرها در اين اندازه قدرت چانهزني با ارشاد را دارند. من ميخواهم از يك مميزي ديگر بگويم. مميزي ناشر. خب ميدانيد كه دو تا از شناختهشدهترين ناشران كشور اين كتاب را پذيرفتهبودند. اما همين ناشري كه بعداً تعطيل شد بدون ذكر دليل قانعكننده دربارهء يك داستان آييني مجموعه سختگيري ميكرد و خواست آنرا حذف كنم و من گفتم كه بازنويسياش ميكنم و نهايتاً هم كه مجموعه را از آن ناشر پس گرفتم. بگذريم. بههرحال هركسي قدرت دارد، بايد عدالت هم داشتهباشد. چه دولت باشد چه يك ناشر اسم و رسم دار.
س: ميدانم كه مجوز گرفتن تو براي اين كتاب هم داستان خاص خودش دارد. مرحله انتشار اين مجموعه داستان را براي مخاطبانت بگو.
پ: در همين اندازه كه گفتم كافيست. فقط به اين بايد اشاره كنم كه در ضرورت وجود مميزي حرفي نيست اما روند مميزي بايد اصلاح بشود. امروز كه كتاب را تحويل ميگيرند بگويند از فلان تاريخ تا فلان تاريخ جواب ميدهيم. و البته وقتي مبتذلترين فيلمها ميآيند روي پردهء سينما، سختگيري براي كتابيكه قرار است 1000 نسخه ازش منتشر بشود چه فايدهاي دارد؟!
س: آينده نشر آثار داستاني را در سالهاي آينده چطور ميبيني؟
پ: اين بيشتر از اينكه به ناشرها و دولتها مربوط بشود به نويسندهها و مردم مربوط ميشود. اميدوارم نويسندهها پركار باشند و جذاب بنويسند و از مردم و براي مردم بنويسند تا مردم هم بخرند و بخوانند.
س: در آستانه هشتمينسال فعاليت كانون فرهنگي چوك هستيم و تو يكي از اعضاي تشكيل دهنده اين كانون بودهاي. نظرت نسبت به فعاليتهاي كانون طي اين سالها چيست؟
پ: خيلي خوب فعاليت كردهايد و من به تو و همراهانت خستهنباشيد ميگويم. هرجا هم كه انتقادي داشتهام صريح به خودت گفتهام و باز هم ميگويم! برايتان و براي همهء مخاطبان داستان در ايران بهترين آرزوها را دارم.