شهرستان ادب: در دو یادداشت قبلی مروری بر حضور ضد آمریکایی شعر نیمایی در عرصه شعر اجتماعی داشتیم. محمدرضا شفیعی کدکنی به عنوان نسل نخست (با شعر
نیویورک) و محمدعلی معلم دامغانی به عنوان نسل دوم (با شعر
طرحی از تائیس) نمایندگان این حضور بودند. اینک اگر بخواهیم سراغِ سومین حضور ضد آمریکایی شعر نیمایی برویم باید از مجموعه سروده های مرتضی امیری اسفندقه در این موضوع نام ببریم. سروده های که همین دیروز از کتابشان
رونمایی شد.
مرتضی امیری اسفندقه را پیشتر بیشتر با قصیدههایش میشناختند و در سالهای گذشته از او فقط چند شعر نیمایی منتشر شده بود؛ اما همان چند شعر هم (مثل «کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟» یا «خروس») شعرهای بسیار موفقی بودند. در سالهای اخیر انتشار شعرهای نیمایی امیری اسفندقه نشان داد او در شیوه نیمایی هم چیرگی خاصی دارد. از آن جمله مجموعه شعرهای ضد آمریکایی «دارم خجالت می کشم از اینکه انسانم» است که در سال ۱۳۸۲ و در پی حمله آمریکا به عراق، در همدردی با مردم مظلوم کشور همسایه مان عراق و ستیز با ستمگری آشکار آمریکا سروده شده و به تازگی منتشر شده است. باید توجه داشت شاعر این مجموعهی همدردی با مردم عراق، دو برادر خود را در جنگ ایران و عراق از دست داده است.
البته باید توجه داشت نیماییهای امیری اسفندقه _اگرچه پررنگترین_ ولی آخرین حضور ضد آمریکایی شعر نیمایی نیستند. چه اینکه شما در ترانههای ضد آمریکایی شاعران جوانت ری چون «رضا شیبانی اصل» و «محمدمهدی سیار» هم میبینید ایشان با رویکردِ نیمایی سراغ ترانه سرایی رفتهاند.
شعری که می خوانید اولین شعر مجموعه «دارم خجالت می کشم از اینکه انسانم» است.
«روایت واره سوگانه»
چنین شکسته شما را
کدام معجزه
آیا
نجات خواهد داد؟
بهار ِ زخمیتان را
کدام دست نوازشگر
بلند می کند از روی خاک و خون آیا؟
شما که جای پرستو
شبح شبح خفاش
به آسمان اسفبار شهرتان کوچید
و کوچه هاتان را
هراس باران کرد
ملخ به مزرعه هاتان
و موش صحرایی
به خانه هاتان زد
و خاطرات شما را
موریانه ها
خوردند
چگونه بیمارستان
شبیه قبرستان است؟!
و قبرهای قدیمی
چگونه ناگاهان
دهانشان وا شد؟!
و اسکلتها
آری
و اسکلتها
نه!
بر آمدند از خاک
به کودکان شما خیره می شوم، آنی
چه پیرمردانی!
چقدر کوچک و کال
چقدر غنچه ی پرپر!
چقدر خاکستر!
زمین بمیردتان!
زندگی بمیردتان!
یکی نبود بگوید
گناه آهو چیست؟
شغال و گرگ اگر در کمین روباهند
دلم برای شما مثل شمع می سوزد
شما که دست پدرهاتان
خضاب کرده ی خون ِ برادران من است
به خانه بر می گردید
به خانه ای که در آن جای بازی ِ خواهر
و جای چرخِ برادر
و چادر مادر
و جای هرچه به جز تیشه و تبر
خالی ست
به خانه ای که در آن آب نیست
آینه نیست
به خانه بر می گردید
به قتلگاه
به غارت
به هروله
هاوار
به وحشت و آوار
به خانه های پر از هیچ تو سری خورده
و بوی مانده ی مرده
و بوی لاشه و لوش
و لاشخورهایی
که دخمه دخمه به دنبال نعش می گردند
و کَفچه مارانی
که مرغ و ماهیتان را دریده،
می نگرند
حدیث گنج و خرابه؟
درست می گویی
در این خرابه ولی
این خرابه
این خانه
به غیر جمجمه گنجی نمی شود پیدا
دوباره زورقتان را
کدام دست و چگونه
به دجله می اندازد؟
کدام سحر مبین
سبوی خالیتان را
دوباره آب زلال از فرات خواهد داد؟
چنین شکسته
شما را
کدام معجزه آیا
نجات خواهد داد؟
بهار ۱۳۸۲