عاشقی به سبک ونگوگ را میتوان از منظرهای گوناگون به تماشا نشست. میگویم تماشا چون باور دارم اگر کسی که در جایگاه ارزیابی قرار میگیرد - حتی منتقد ملزم به مطالعه اثر - قبل از ذره بین ارزیابی، چشم زیبایی بین و کل نگر خود را به روی اثر بسته باشد، ذره بین که هیچ، توسل به میکروسکوپ نیز دردی موشکافی و شناخت ظرایف و ظرفیتهای اثر هنری دوا نخواهد کرد.
به هر صورت «عاشقی به سبک ونگوگ» محمد رضا شرفی خبوشان که هم شعر میگوید و هم قصه مینویسد در جایگاه خود نمونه خوبی است برای پیدا کردن و نشان دادن زیباییهای یک رمان. البته که برای شناخت بیشتر آنچه که از جهان بینی نویسنده در پیکره اثر به حقیقت پیوسته و غنای از اینجا به بعد آنچه در جهان داستان نویسنده خواهد نوشت، دیدن نواقص نیز امری شایسته و بایسته است.
شخصیت اصلی این قصه جوانی به نام البرز است با یک پای لنگ، که همراه مادر، پدری که لال است و برادری که بزرگتر از اوست در خانه تیمسار خسروخانی از ذی نفوذان ارتش شاهنشاهی، خدمتگزاری میکنند و البته البرز همبازی نازلی دختر تیمسار هم هست. او برای ناراحت نشدن این دختر به هر کاری تن میدهد و حسی رقیق که کم کم در خیالش آن را عشق میپندارد در او نسبت به نازلی شکل میگیرد.
سالها میگذرد و البرز و نازلی هر دو نقاش میشوند. نازلی با کسی دیگر ازدواج میکند و زندگیاش به شکست میانجامد تیمسار دختر و مادرش را به آمریکا میفرستد و نازلی که به این رفتار پدرش مشکوک شد از البرز میخواهد که علت این رفتار پدرش چه و بوده در آن باغ قدیمی چه خبر است؛ و داستان از اینجا شروع میشود که البرز در لانه سگ زاغ سیاه تیمسار را چوب میزند.
**مبارزانی که به چاه انداخته میشدند
تیمسار و دوستانش برای سرکوب کردن مبارزات و انقلابیون در حال اجرای برنامه حذف فیزیکی مبارزان و انداختن آنها در چاه بزرگی در باغ قدیمی است. البرز در خلال صحبتهای تیمسار متوجه میشود که فرزند واقعی کسانی که کنار آنها بزرگ شده نیست و دچار حس بحران هویت میشود و میرود دنبال آن کسی که او را بنا به درخواست تیمسار و همسرش که بچه دار نمیشدهاند، به تهران آورده و ماجرای دیگری شکل میگیرد.
به طور کلی در این رمان نویسنده دو محور را مورد توجه قرار داده که اولی با حضور شخصیت اصلی داستان – البرز – به پیش میرود که ماجرای عشق به نازلی و بعد هم مخفی شدن برای فهمیدن ماجرایی که در باغ در حال وقوع است را به تصویر میکشد و محور دوم مربوط به اتفاقاتی است که توسط تیمسار و دوستانش و عبدالله برادر بزرگتر البرز که وارد نظام شده در حال رخداد است؛ و این حوادث در چهار فضا مجزا نگاشته شده است که در فصل اول با عنوان «شیدایی در سگ دانی» تلاش البرز برای انجام درخواست دیگری از سوی نازلی - کسی که وجود او را از آن خود کرده -، با زبانی تصویری و نثری بسیار هوشمندانه و سالم به پیش چشم ما به نمایش گذاشته شده است.
در فصل دوم با عنوان «هوایت را نفس میکشم» البرز وارد اتاق نازلی میشود و خود را غرق در هوایی میکند که معشوقهاش در آن نفس کشیده و همه چیز برای در این اتاق وجود نازلی را تداعی میکند. در این فصل نویسنده در خلال ماجرای تیمسار و طرح حذف فیزیکی مخالفان سلطنت، مساله هویت البرز را مطرح میکند و با این ابهام شخصیت اصلی داستان وارد یک چالش اساسی بر سر یافتن هویت خود میشود.
**پوست کندن از نقاش
فصل سوم که نویسنده نام آن را «پوست از من بردار» قرار داده، جایی است که البرز برای شناخت پیشینه و هویت خود سفر میکند و سراغ کسی میرود که او را به تیمسار خسروخانی تحویل داده و تیمسار هم وقتی دیده پسر یک پایش کوتاه تر از دیگری است او را پس زده و با تقبل خرج زندگیاش او را به خانواده خدمتکار در باغش سپرده. در فصل پایانی این رمان با عنوان «پوست کندن از نقاش» نویسنده ساختار روایت را تغییر داده و از زاویه ای دیگر همه آن گذشته را که البرز دنبال کشف آن بوده را در قالب حوادثی که منجر به مرگ پدر و مادرش و زنده ماندن او و رسیدنش به دست دوست تیمسار و... را در فضایی روستایی و دقیق به تصویر کشیده است.
از جمله شخصیتهایی که در این رمان بار معنایی و ماجرایی برایشان در نظر گرفته شده است میتوان به : البرز، نازلی، بابا کلیم، تیمسار خسروخانی، عبدالله، اشاره نمود که هر کدام با فراز و نشیبهای پرداختی از سوی نویسنده، به عنوان نقش آفرینان اصلی این قصه شناخته میشوند. که در میان اینان، میتوان گفت با کمی اغماض گرفت که شخصیت البرز به لحاظ حجم حضورش در داستان که منجر به ظهور خصوصیات و ظرفیتهایش شده، نیز شخصیت باباکلیم که در واقع پدر خانواده ای است که به عنوان خدمتکار در باغ تیمسار خسروخانی کار میکنند و البرز را نیز بزرگ کردهاند، با در نظر گرفتن محدودیتهای این شخصیت که لال است و به واسطه تصاویر بسیار هوشمندانه ای که از او در مقابل کنشهای داستان اراده شده، ماندگاری بیشتری در ذهن خواننده نسبت به دیگر حاضران در این قصه و ماجرا دارند. گرچه بد نیست اگر اشاره کنم که امکانات و لوازمی که در اختیار نویسنده است این فرصت را فراهم کرده که حد بالاتری از برون گرایی تصویری در واکنشهای شخصیتها را به عنوان پرداخت ویژگیها و شخصیت پرداخت ببینیم.
**خلاءهای درونی شخصیتها و کمبود بیرونی
شخصیتهای رمان هر کدام به فراخور موجودیت دارای یک نوع خلاء درونی هستند که نمود این کمبود را در رفتار بیرونیشان به شیوه دیگری بروز میدهند به عنوان نمونه، البرز که وجودش از سالهای پیش لبریز از حسی است نسبت به نازلی که گمان به عشق میبرد و خلاء باور شدن و حس حقارتی که همراه اوست، او را در حد یک امر بر برای لحظه های خوشی و ناخوشی نازلی نگه داشته. همین طور نازلی، دختر اغواگری که نه اخمهایش به اندازه ای است که البرز را نسبت به خود رم دهد و نه خندههایش آن اندازه که جسارت پیش آمدن به البرز را بدهد و اما خود از داشتن همه چیز و نداشتن محبت و عدم تکیه گاه در زندگیاش، پریشان و آشفته است و این دو یعنی البرز و نازلی دو نقاش که هر دو تابلوهایی با چشمهایی تار، با نگاههایی مات، و اسطوره ای از بود و نبود میکشند.
پیرامون شخصیتها، ماجرا و کنشهای داستان میتوان به این نکته که البته بحث پیشینی آن نگاه به نواقص احتمالی در طرح داستان و منطق پیرنگ است، اشاره کرد که نوع چینش ماجراها و حوادث در طرح به گونه ای است که محور اصلی و فرعی نسبت به هم حالت هم افزایی ندارند و یکدیگر را حمایت نمیکنند یعنی آنچه در محدوده تیمسارخسروخانی و دوستانش پیرامون کشتن مبارزان و انقلابیون برای سرکوبی قیام آنها رخ میدهد واکنشهای درخوری را در جهت پیشبرد ماجرا، وضوح هدف اصلی و نیز شخصیت پردازی و فضاسازی در دایره ماجرایی و شخصیتی البرز باعث نمیشود و همین طور بالعکس؛ و نکته دیگر مواجه شدن خواننده با لحظه اتفاق بدون آماده سازی و دادن سرنخهایی برای درک بهتر در لحظه وقوع که به عنوان مثال میتوان به جایگاه نافذ عبدالله در ارتش و همکاری نزدیکش با تیمسار در این کشتار اشاره نمود با توجه به این که عبدالله از خانواده ای سطح پایین است که قاعدتاً تیمسارخسروخانی نباید چنین بدون مرز با او سر یک میز بنشیند و همین مساله عشق آتشین و شیفتگی البرز نسبت به نازلی، که در پایان فصل سوم به نفرتی عمیق بدل میشود و مورد آخر در این زمینه توجیه ساختار فصل آخر است که نویسنده بعد از سه فصل پیشروی منطقی و در چارچوب و قواعد متعارف به یک باره فرم را تغییر میدهد و از منظری دیگر ماوقع قصه هویت البرز را بازگو میکند که در نسبت با دیگر فصلها مانند تابلویی میماند که نقاشی نیمی از آن را در قالب رئال و مابقی را سو رئال ترسیم نماید یا چیزی شبیه به این.
**رمانی نگاهی تمثیلی و تصاویری زیبا
نویسنده به تعبیه عناصر مختلف در ماجرا به سمت ایجاد لایه ای از معنا با استفاده از ظرفیتهای نشانه شناسی و معناشناسی و نیز کارکرد اسطورهها کرده است. که بعضاً نگاهی تمثیلی با تصاویری زیبا و نثری دل نشین، پتانسیل چنین دریافتهایی را در اثر ایجاد نموده که از جمله آنها، ماجرا و زندگی و عشق ونگوگ، چاه و دخمه ای که در فصول مختلف از زبان شخصیتها حتی در زمانهای مختلف ذکر میشود. ملخهایی که همه چیز را میخورند و همه جا هستند.
در پایان با تمام چیزهایی که گفته شد و چندین برابری که از ظرفیتهای این رمان در مقابل ذهن نگارنده نامکشوف باقی ماند، عاشقی به سبک ونگوگ را اثری خواندنی و درخور نموده است که لحظه و تصاویری ماندگار و حسی دوست داشتنی و تجربههایی نو در ذهن خواننده به یادگار میگذارد.
انتشارات شهرستان ادب «عاشقی به سبک ونگوگ» را با قیمت 10هزار تومان در 212 صفحه منتشر کرده است.