شهرستان ادب: سیداکبر میرجعفری شاعر و پژوهشگر معاصر، در اصفهان متولد شده، کودکی اش را در قم سپری کرده و از جوانی ساکن تهران شده است. شاید نام او را در ابتدای کتابهای ادبیات و زبان فارسی دبیرستان دیده باشید؛ او کارشناس دفتر تألیف و برنامهریزی کتب درسی است. مقالات او در مجلات شعر، رشد معلم، زمانه و... چاپ شده و با روزنامه همشهری و اطلاعات همکاری داشته است.
میرجعفری اگرچه شاعر طنزسرا نیست، اما بنای اشعار طنزی را گذاشت که همچنان ادامه دارند. اشعاری که نام «قزویات» گرفتند و اولینشان شعری بود از میرجعفری به مطلع:
باز اما علیرضا قزوه | شاعرِ ما علیرضا قزوه
و شعر دیگرش با مطلع:
با سیاست علیرضا قزوه | با کیاست علیرضا قزوه
اشعاری با ردیف «علیرضا قزوه» که مدح شیرین و طنزآمیزی از این شاعر معاصر است. امید مهدی نژاد، جواد زهتاب، سعید بیابانکی، ناصر فیض و محمدکاظم کاظمی از کسانی هستند که به کاروان قزویهسرایی پیوستهاند و شما میتوانید اشعار آنها را دنبال کنید.
بعضی از آثار اکبر میرجعفری عبارتند از:
گندم و بلدرچین: گزیدهای از اشعار او در قالبهای سنتی و جدید
شب شعر عاشورا: گزیدهای از اشعار عاشورایی شاعران شیراز
چند مجلس از دهه اول: مجموعه اشعار عاشورایی سپید میرجعفری
تبار بیانتها : گزیدهای از اشعار سه شاعر انقلابی (قیصر امینپور، سیدحسن حسینی، سلمان هراتی)
سیداکبر میرجعفری در «بفرمایید فروردین 94» در کنار دیگر دوستان بهاری حاضر شد و بهاریۀ زیر را خواند:
بنویسید: سال سختی بود
مرگ، دائم در اين حوالی بود
از پی ابرهای پی در پی
هرچه بارید، خشكسالی بود
بنویسید: ناگهان خرچنگ
پنجه در خون کودکی افکند
ما ولي سخت زندگی کرديم
کودکانم هنوز میخندند
بنویسید: ماهی قرمز
در رگ او نفس نفس میزد
او که قلاب مرگ را حتي
به لبش میگرفت و پس میزد
بنویسید: ماهی قرمز
جان ما بود، خون کودک بود
حجم آبی که تنگتر میشد
تنگ ما بود، طعم آهک بود
بنویسید: شعله ما بودیم
زیر آوار تيرگي پنهان
شب تلخی که راه افتادیم
در سیاهی میان کوهستان
هرچه رفتیم، راه با ما بود
هرچه رفتیم، راه آنجا بود
بیجهت راه رفتهایم اما
مقصد ما چقدر فردا بود
دوست! ای دوست! تو كجا بودی؟
آی آوار دوریات سنگین!
تو نبودی و من کجا بودم؟
پای آوار، اندکي بنشین
آخرین شعله چشمهایت بود
تو نبودی؛ اگر زمستان شد
و صفا کلبه بود، کوچک بود
زیر بوران و برف، پنهان شد
در شب سرد، در شب خاموش
در شب بیمناره و بیناقوس
در شب نم کشیدن کبریت
شعلهات مستدام ای فانوس!
تو نبودی و خوب میدانی
درههایی چه ژرف، یعنی چه
برف اگر حرف توست، حرفی نيست
خشکسالی و برف، یعنی چه؟
باید انگار بیحضور تیغ
زخم تا مغز استخوان برسد
تا صدایت به آسمانها نه
تا صدایت به دوستان برسد
به گل یاس و ارغوان بنویس
بی شما نیز زندگي كردیم
بی شما آه، بی شما حتی
مرگ را نیز زندگی کردیم
عطر نابی به نام فروردین
در رگ شعرهام منتشر است
من نوشتم که منتظر بودم
تا بخوانی: بهار منتظر است