شهرستان ادب: بهار فرصتی دوباره است برای تازگی و ترانگی. شهرستان ادب، ضمن تبریک سال نو، ستون اشعار خود را با غزلهایی از قربان ولیئی، عباس چشامی و مبین اردستانی، بهروز میکند. شعر قربان ولیئی از مجموعۀ «موسیقی نواحی جان» چاپ نشر شهرستان ادب انتخاب شده است و غزل زیبای مبین اردستانی نیز برای اولین بار منتشر میشود.
1
قربان ولیئی
ما سری تکان دادیم، ناگهان بهار آمد
زاهد پشیمان دید، با خدا دچار آمد
مجتهد به ما حق داد، تا جنون ما را دید
الوداع ای تقلید، دف تپید و تار آمد
ما سری تکان دادیم، در سماع بیخویشی
موج میزدیم و عقل با جنون کنار آمد
عقل عاشقی داریم، ما که مست هشیاریم
کم مبین که بسیاریم، رزق ما چو یار آمد
زاهدان! خدای ما رنگ دیگری دارد
فیالمثل همین امروز با گل انار آمد
یا همین دو روز پیش، محو آسمان بودم
باد مهربانی کرد، برگی از چنار آمد
برگ بیقرارم کرد، جذبهای شکارم کرد
پردهها به یکسو رفت، یار آشکار آمد
حق به قول دولابی هرکه را به طرزی کشت
صید چون منی را با تیر و تور و تار آمد
2
عبّاس چشامی
بهبه که در خیابان هم نوبهار دیدم
بر سیم برق گنجشک، بر شاخه سار دیدم
بهبه که تشنگی هم از تشنگی درآمد
از یاسها به دیوار صد آبشار دیدم
از روشنی شنیدم هر قدر گوش دادم
دیدم گذشتهها را بیهوده تار دیدم
امروز وقتی از نو تقویم را گشودم
هر فصل غیر از این را پا در فرار دیدم
این دفعه هرچه دیدم -نزدیک بود یا دور–
ایمان تازه میداد هرچند بار دیدم
امروز نیستم زرد، امروز سبز سبزم
امروز بر درختان خود را به بار دیدم
خوش آمدی بهارا، رفت از دلم که یک عمر
روز انتظار بردم، شب انتظار دیدم
هر قدر گل بریزی مینوشم و بسم نیست
مینوشم و بسم نیست از بس خمار دیدم
بهبه چه شسته و پاک، بهبه نمردم و باز
این شهر آهنی را آیینهوار دیدم
3
مبین اردستانی
تو کیستی که بهار از لب تو میشکفد؟
نه گل، که باغ انار از لب تو میشکفد
چهقدر دشت پر است از تمشک وحشی باز
چهقدر آینهزار از لب تو میشکفد
چهقدر باغ پر است از شکوفۀ گیلاس
چهقدر نقش و نگار از لب تو میشکفد
لبت قدیمتر از صبح خلقت عشق است
جهان به عشق دچار از لب تو میشکفد
شکفتن است نوآموزِ مکتبِ لبِ تو
جهان شکوفهتبار از لب تو میشکفد
گلیست شببو گفتن، شب نگفتن نیست
گلی در این شب تار از لب تو میشکفد
شکفته باد لب عاشقان به صحبت یار
که اذن گفتن «یار» از لب تو میشکفد
اجازهاش بدهی، هان! همین گل بوسه
ببین چه لحظهشمار از لب تو میشکفد
برای بازشکفتن اجازه میخواهد
و خود سپاسگزار از لب تو میشکفد
چه بوسهبارانی! هر گلی که پژمرده
ببار و باز ببار، از لب تو میشکفد
چه بوسهبارانی! هر دلی که پژمرده
ببار و باز ببار، از لب تو میشکفد