موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
معرفی دو رمان به قلم حسن صنوبری

«تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید» و یک رمان دیگر

07 مرداد 1394 20:06 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.74 با 27 رای
«تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید» و یک رمان دیگر

شهرستان ادب: در ادامه، نگاهی به وضعیت کلی ادبیات داستانی کودک و نوجوان و معرفی دو رمان نوجوان تازه یعنی  «تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید» و «سفیدی پر کلاغ» را به قلم حسن صنوبری می‎خوانید.


پیش درآمد

اینجا می‎خواهم، دو رمان نوجوان خوب را از دو نویسندۀ خوب و جوان معرفی کنم. یکی از رمان‎ها را خودم هم هنوز نخوانده‎ام و بنابراین کمتر درموردش حرف می‎زنم. شاید شما الآن تعجب کنید که چرا کلاً می‎خواهم درمورد کتابی که نخوانده‎ام حرف بزنم، اما بعداً که حرف زدم قانع می‎شوید. آن کتاب که قصد دارم در تابستان پیشِ رو بخوانمش، «سفیدی پر کلاغ» نوشتۀ «سیدمهرداد موسویان» است و آن کتابی که خواندن آن را تمام کرده‎ام و کمی بیشتر از آن صحبت می‎کنم «تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید» نوشتۀ «حمید حاجی‎میرزایی» است.

 

درآمد

تلقی وحشتناکی از سوی تولیدکنندگان و ناشران نسبت به ادبیات کودک و نوجوان در سرزمینمان و شاید در جهان حاکم است. بسیار فراگیر و بسیار قدرتمند. تنها راه مبارزه با این بلیّه که مرزهای فکری ما و فرزندانمان (یعنی امروز و آیندۀ مان) را تهدید می‎کند؛ خواندن، نوشتن و معرّفی کتاب‎های خوب است.

 

رمان تجاری

در بین مخاطبان هم تلقی‎های گوناگونی نسبت به ادبیات کودک و نوجوان وجود دارد؛ اما در بین مولفان و تولیدکنندگان در کل شاید بتوانیم بگوییم دو گرایش و دو تلقی در زمینه ادبیات نوجوان وجود دارد، که دست بالا با اولی‎ست. و آن‎هم ادبیاتی است که از منظری فراتر از نوجوان و با زبانی فریب‏‎کارانه با او سخن می‎گوید. این ادبیات، قطعاً در ژانر و گونۀ ادبیِ «ادبیات عامه‎پسند» و «ادبیات تجاری» یا «ادبیات بازاری» قرار می‎گیرد. یعنی ادبیاتی که مؤلّف و ناشر در درجۀ اول کاری با ادبیات و زیبایی و حقیقت و رفاقت ندارند، بلکه هدف، تسلط بر بازارِ فروش است، به هر قیمتی شده. ولو همۀ تکنیکِ نویسنده، یک تهییج کوتاه و بی ارزش و حتی غیراخلاقی باشد. همانطور که در سیل ترجمه و اخیراً نگارش گونه‎هایی مبتذل از ادبیات فانتزی _علی الخصوص رمان فانتزی نوجوان_ شاهدش هستیم. داستان‎هایی که مهمترین مولفۀ‎شان «سرکاری بودن»شان است.

ادبیات عامهپسند در همۀ حوزه‎ها حضوری جدی دارد، اما در هیچ محدوده‎ای به اندازۀ محدودۀ کودک و نوجوان، تا این حد قدرت‎مند و البته خطرناک نیست. شاید بتوان بستر و علت قدرت‎گیری و قدرت‎طلبی ادبیات عامه‎پسند را در خود مخاطبش جستجو کرد. مخاطبی که زیاد است و بازاری که بسیار گسترده است.

 

مخاطب و بازار ادبیات کودک و نوجوان

«کودکان و نوجوانان»: به جز علاقه و نشاط عموم کودکان و نوجوانان برای خواندن و داشتن کتابی «برای خود»، باید توجه داشت همۀ پدران و مادران علاقۀ ویژه‎ای به خریدن کتاب برای فرزاندانشان دارند، چه آن‎ها که خواهانِ فرهیخته‎شدن، دانش‎اندوزی وکتاب‎خوان‎شدنِ فرزندانشان باشند. چه آنانکه دنبال سرگرمی و نشاط فرزندانشان باشند. و چه آنانکه بخواهند یک‎جوری سر فرزندشان را شیره بمالنند تا او از اتاقش بیرون نیاید و یک وقت سرشان غر نزند؛ هرسه گروه، متوجه ادبیات کودک و نوجوانند. فلذا بازار و فروش این ادبیات در میان کودکان و نوجوانان بازار پررونق و شگرفیاست.

«غیر از کودکان و نوجوانان»: کم پیش می‎آید یک کودک یا نوجوان توان فهم و حوصلۀ مطالعۀ ادبیات بزرگ‎سال را داشته باشد. اما خیلی پیش می‎آید ما بزرگ‎سالان بتوانیم و دوست داشته باشیمِ ادبیات موسوم به ادبیات کودک و نوجوان را بخوانیم. گروهی از بزرگسالان به خاطر صمیمیت و معصومیت و لطافت این ادبیات، جذبش می‎شوند. گروهی دیگر جویای هنر و زیبایی هستند و برایشان فرقی نمی‎کند عنوان کتاب نوجوان است یا بزرگسال، به نفس زیبایی و قدرت نویسندگی اهمیت می‎دهند. گروهی هم برای آزادی ذهنشان از فکر کردن به امور تلخ و دشوار زندگی واقعی (و مندرج در بسیاری از گونه‎های رئالستی ادبیات بزرگ‎سال) سراغ از این ادبیات می‎گیرند، مخصوصاً که ژانرهای تخیلی و فانتزی در این ادبیات حضوری پررنگ دارند. اینجاست که می‎بینیم گروه‎های بسیاری از بزرگ‎سالان با دلایل متعدد سراغ این ادبیات می‎آیند.

بنابراین، برخلاف تقسیم‎بندیِ علمی و گونه‎شناسانه که ادبیات کودک و نوجوان را صرفاً برای یک قشر معرفی می‎کند، تقسیم‎بندیِ مخاطب‎شناسانه به ما می‎گوید ادبیات کودک و نوجوان، یکجورهایی مخاطب عمومی دارد، لذا بازارش بازاری بسیار گستردهاست و این چیزی نیست که از چشم اهل بازار و فحولِ فروش و حکّامِ دکّان پوشیده مانده باشد.

 

علل خطیر بودن حوزۀ کودک و نوجوان

پس این شد دلیل و بسترِ شیوع و رواج ادبیات تجاری و ادبیات عامه‎پسند در محدودۀ ادبیات کودک و نوجوان. حال علت خطرناک‎تر بودن رواج این تلقی در این محدوده نسبت به دیگر محدوده‎ها چیست؟ پاسخ دوسطر است:

یکم: کودک و نوجوان نسبت به نسل‎های دیگر، ذهن و فکر پذیرنده‎تری دارد

دوم: ذهن و فکر کودک و نوجوان، یعنی آیندۀ جهان

اینگونه است که ما با خرید، تولید و تبلیغ «ادبیات تجاری کودک و نوجوان» نه‎تنها فکر و ذهن فرزندانمان، بلکه داریم آیندۀ جهان را دو دستی تقدیم کسانی می‎کنیم که هدفشان از نوشتن و انتشار نه زیبایی، نه دانایی، نه ادبیات، نه صمیمیت و نه حقیقت؛ بلکه اموری چون ثروت و شهرت است.

 

رمان ترویجی

تلقیِ بد دیگری هم شبیه به همین تلقی بازاری از سوی مولفان وجود دارد که آنقدرها هم بد نیست و نمی‎توان آن را جزو ادبیات تجاری تقسیم‎بندی کرد، اما گاهی خیلی به ادبیات عامه نزدیک می‎شود، از طرفی در این تلقی هم نگاه به نوجوان از بالاست. این تلقی، نگارش بر اساس اهداف تبلیغی، ترویجی و آموزشی است. من نمی‎خواهم اسمش را بگذارم «ادبیات تعلیمی» چون ادبیات تعلیمی ما در گذشته صفحات بسیار درخشان، فاخر و نیز همدلانه و صمیمانه‎ای داشته است. این گونۀ خاص ادبیات ترویجی که بیشتر با گرایشات مذهبی است، برخلاف گذشته در ادبیات داستانی نمود بیشتری دارد تا شعر. دقت بفرمایید، منظورِ ما هر نوع داستان مذهبی و یا حتی هرنوع داستانی که جنبۀ آموزنده دارد نیست، بلکه آن ادبیاتی مد نظر است که در آن ادبیات، صمیمیت و خلوص ارتباط با مخاطب، فرع بر اهداف آموزشی و ترویجی قرار می‎گیرد. البته همین نگرش و تلقی هم گاه به دست هنرمندی چیره‎دست و جان‎روشن سپرده شده و نتیجه بسیار هم موفق بوده. اما بیشتر وقت‎ها چنین نیست و سرانجام می‎بینیم اگر هم بتواند با مخاطبِ نوجوانِ خود ارتباط برقرار کند، این ارتباط فقط محدود به همان دوران نوجوانی‎ست و چندسال بعد با عقل‎رس شدن نوجوانِ قصۀ ما، شاهدیم که او به این کتاب و تصنعش می‎خندد.

 

رمان هنری

اما دیده‎ایم و خوانده‎ایم داستان‎هایی را که مخصوص نوجوانان‎اند، از طرفی گاه حتی صبغۀ مذهبی و آموزشی هم دارند، با اینحال با گذر از سن نوجوانی از ارزششان کاسته نمی‎شود. حتی ممکن است در بزرگسالی دوباره هوس کنیم بنشینیم بخوانیمشان. وچه‎بسا دوست داشته باشیم فرزندانمان هم با این کتاب آشنا و بزرگ شوند. این چه داستانی است دیگر؟

این همان تلقی دوم از ادبیات کودک و نوجوان، یعنی ادبیات هنری و صادقانه است. یعنی چی؟ تعرف الاشیاء باضدادها. من در پاراگراف‎های قبل ضدش را گفتم. پس رمان هنریِ نوجوان ارزشمند، رمانی است که اولاً (به حکم رمان هنری بودن) زیبایی را فدای عوامل تجاری نمی‎کند. «نثر مد روز»، «روایت مد روز»، و «موضوعات مد روز» همه عوامل تجاری و غیرهنری ‎اند. یک هنرمند همیشه برای خودش حرفی دارد و بیزار است حرف یک نفر دیگر را بزند، چه رسد به اینکه بخواهد از یک سری الگوهای پیش پا افتاده و عمومی و امتحان پس‎داده استفاده کند. ثانیاً این رمان از بالا به نوجوان نگاه نمی‎کند، که با خطابه‎ای نصیحتشان کند (مثل ادبیات ترویجی) ، یا با فریبی سرکارشان بگذارد (مثل ادبیات عامه تجاری)، روش‎هایی که در طول زمان بی ارزش بودنشان ثابت می‎شود؛ بلکه نویسندۀ اینگونه رمان خود را در میان مخاطبان و یکی از ایشان می‎بیند. با نهایت صداقت و رفاقت و به عنوان یکی از کسانی که مثل بقیه حق حرفزدن دارند گفتگو را آغاز می‎کند و حرف دلش و تفسیرش را از جهان ارائه می‎کند.

ما باید واقعاً بین ادبیاتی که «برای بچه‎ها» (کودک و نوجوان) نوشته می‎شوند با ادبیاتی که «برای بچه فرض کردن»؛ تفاوتی ماهوی قائل شویم.

 

 تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید

«تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید»

نویسنده: حمید حاجیمیرزایی

انتشار: چکه، ۱۳۹۳

اگر این رمان بهترین رمانی نبود که امسال خواندم، این یادداشت را نمی‎نوشتم؛ چون علاقۀ ویژه‎ای به تبلیغ و ترویج ادبیات داستانی ندارم. «بهترین» برای من به جز خواندنیبودن و دلنشینبودن، دو ویژگی دیگر هم دارد، یکی تمایز و نوآوری (شکل نو)، دومی: به اندیشه واداشته‎شدن (حرف نو).

خیلی از کارهایی را که شروع می‎کنیم به خواندن از همان اول می‎دانیم داریم چه می‎خوانیم و تا آخر هم کار را با نمونه‎های مشابهش می‎سنجیم. ولی شما در تاجیک به یک مهمانی تازه دعوت شدهاید که هیچ نمونه و بدلی ندارد. درمورد شخصیت‎های فرعی نمی‎توانم با همین قاطعیت حرف بزنم، اما مطمئنم شخصیت اصلی و قهرمان این رمان را در هیچ کتابی ندیده‎اید. حتی نمونه‎های پیش پا افتاده‎تر و مبتدی‎ترش را. تاجیک یک رمان جدید است و یک جهان جدید. این همان ویژگی است که در اکثریتِ آثار هنری، حتی آثار خوب هنری کمتر پیدا می‎شود. از طرفی این نگاه جدید در بستری خیالی اتفاق نیفتاده، بلکه نویسندۀ تاجیک سراغ یکی از انسانی‎ترین و ملموس‎ترین موقعیت‎هایی رفته که همۀ ما در آن قرار گرفته‎ایم. موقعیت‎هایی که به شدت مهم و سرنوشت‎سازند، هرچند از سوی ما و اکثر هنرمندان مورد غفلت قرار گرفته‎اند. بی‎شک پایه‎های شخصیتی ما را همین موقعیت‎های عجیب در نوجوانی شکل می‎دهند.

هنرمندانِ اهل حقیقت، عموماً دغدغۀ چگونگی زیست و حضور انسان در اجتماع را دارند، بسیاری از ایشان در لحظات اجتماعی و تاریخی دغدغۀ خود را پی می‎گیرند و گروهی دیگر در لحظات انسانی. تاجیک از نوع دوم است. حمید حاجیمیرزایی هم در این کتاب با انسان گفتگو می‎کند آن‎هم با انسان اجتماعی، اما دیالکتیکِ اثر او با مخاطب، رنگی از تاریخ و سیاست و ایدئولوژی و قومیت و... ندارد که مخاطبی بتواند با پیراستن آن‎ها، خود را از گفتگو با این اثر و اندیشه درآن برهاند. حاجی‎میرزایی اینجا از وجهۀ فردی انسان به وجهۀ اجتماعی او حرکت می‎کند، اما آنقدر دور نمی‎شود که درونیات و فردیت انسانی نادیده گرفته شود. نمی‎دانم می‎توان از اصطلاح «رمان اخلاقی» برای توصیف تاجیک استفاده کنم یا نه. آن‎هم با حصول اطمینان از اینکه توصیفِ من با توصیفِ آندسته از رمان‎های ترویجی که ازشان گلایه کردم هم‎پوشانی نداشته باشد. بگذارید مسئله را اینطوری مطرح کنم: برای خیلی از ماها کتک‎خوردن یک پیرمرد مظلوم از یک جوان قلدر در خیابان آنقدر اهمیت ندارد که براندازکردن یک آدم خوش‎تیپ در همان خیابان. از کنار یکی به راحتی رد می‎شویم و برای دیگری با دقت وقت می‎گذاریم. برای خیلیها دزدیدن چارصد دختر مدرسه‎ای توسط بوکوحرام در آن‎سوی دنیا ارزش خبری و عاطفی کمتری دارد نسبت به شکست تیم محبوبشان _باز در آن سوی دنیا_ . اگر بعضی از ما الآن اینقدر بی‎تفاوت و بی‎شرافتیم، شاید به این خاطر است که وقتی نوجوان بودیم و در مدرسه همین وقایع را در مقیاس‎های کوچک‎تری می‎دیدیم سعی میکردیم بی تفاوت باشیم و برای آسیب ندیدن، تابع جمع.

بگذریم.

صداقت و صمیمیتِ نوجوانانۀ روایت و نثر میرزایی در این رمان باعث می‎شود همه _و به‎ویژه مخاطب نوجوان_ با سرعت با این کتاب ارتباط برقرار کنند، در عین حال حرف داشتن و فلسفه داشتن میرزایی در رمانش ما را به تأمل فرامی‎خواند. این خاصیت پارادوکسیکال این رمان است که از یک طرف می‎شود آن را راحت و سریع خواند و از طرفی نمی‎شود _یا نباید_ آن را راحت و سریع خواند. این نتیجۀ هم‎نشینی پارادوکسیکال «صمیمیت و روانی» با «اندیشه‎مند بودن» یک رمان است. فلذا، می‎توان نتیجه بگیرم این از آن رمان‎هایی است که اگر در ابتدای نوجوانی خوانده بودمش در همان زمان هم خیلی دوستش می‎داشتم، اما حتماً در آینده و بزرگ‎سالی باز به این کتاب برمی‎گشتم، چون می‎دانستم هنوز برایم حرف دارد.

این اولین رمانِ منتشرشده از حمید حاجی‎میرزایی است اما او پیش از این هم با جدیت درعرصۀ کودک و نوجوان فعال بوده است. من از میرزایی داستان کوتاه، نقاشی و حتی تصویرسازهای زیادی با موضوع کودک و نوجوان را در نشریات مختلف از جمله «همشهری بچه‎ها»، «کولهپشتی» (روزنامه شهروند)، «یادبان» (اینترنتی) و... دیده‎ام و خوانده‎ام. در داستان کوتاه‎های او نیز دو عنصر متضاد صمیمیت و اندیشه‎مندی حضور جدی دارند، چیزی که باعث می‎شود داستان و رمان او برای مخاطبِ نوجوان باشد اما فقط برای مخاطب نوجوان نباشد.

 

سفیدی پر کلاغ

«سفیدی پر کلاغ»

نویسنده: سید مهرداد موسویان

انتشار: شهرستان ادب، ۱۳۹۳

سیدمهرداد موسویان هم مثل حمید حاجی‎میرزایی _و البته پیش‎کسوت‎تر از او_ کارش را با داستان کوتاه شروع کرده است تا اکنون به رمان سفیدی پر کلاغ برسد. او هم حوزۀ تخصص و فعالیتش ادبیات نوجوان است و در این زمینه سابقه‎ای طولانی دارد. من از او قبلاً یک مجموعه داستان نوجوان با عنوان «شهید خودم» خوانده بودم. مجموعه‎داستانی که به من قبولاند هنوز در ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران کسانی هستند که واقعاً در کارشان جدی هستند. قبل از اینکه کتاب را بخوانم به خودم گفتم مخاطب نوجوان با مخاطب بزرگسال فرق دارد و حوصلۀ یک داستان ولو زیبا و اندیشه‎مند را ندارند وقتی خشک و خالی باشد. نویسندگان مشهور رمان نوجوان (مخصوصاً حوزۀ رمان فانتزی) ابزارهای زیادی برای سرگرم کردن دارند، اژدها، جادوگر، هیولا، موجودات فضایی، خون و حتی در پرده سخن گفتن از مسائل غیراخلاقی. حال ابزار موسویان که هم ایرانی است هم مسلمان هم داستان‎هایش اجتماعی هستند (نه فانتزی و تخیلی) برای جذابیت و برای ارتباط گرفتن با مخاطب نوجوان چیست؟ وقتی کتاب را خواندم دیدم «طنز». دیدم موسویان برخلاف بسیاری از نویسندگان ایرانی و مسلمانِ مخاطب نوجوان که به مسئلۀ ارتباط فکر نمی‎کنند و کتاب‎های ارزشمند و اخلاقیشان فقط خاک می‎خورد، به موضوع ارتباط با مخاطب خود فکر کرده و به خوبی بلد است از طنزهای ظریف و نوجوانانه استفاده کند. بی که داستانش «داستان طنز» باشد و یا اینکه طنزهایش شوخی‎های سطحی و مبتذل.

خواهید دید که ادامۀ یادداشت و معرفی رمان بیش از اینکه بر دوش من باشد بر دوش خود نوجوانان است.

خاطره: یک روز صبح در اولین ساعت باز شدن نمایشگاه کتاب امسال، به عنوان فروشنده‎ای افتخاری در غرفۀ شهرستان ادب بودم. تنها بودم. اولین میهمانانم تعدادی نوجوان بودند. کم هم نبودند، شاید ده نفر. هم دختر هم پسر. از سال آخر دبستان تا سال اول دبیرستان. الآن هرچه فکر می‎کنم باورم نمی‎شود  چرا مهم‎ترین سوالم را ازشان نپرسیدم: «شما با هم چه نسبتی دارید؟!» اگر تعدادشان کم بود می‎گفتم فامیل هستند. اگر با یک جنسیت طرف بودم می‎گفتم هممدرسه‎ای هستند. بنابراین هیچکدامشان نبودند. ادامۀ داستان: رمانِ «به سفیدی پر کلاغ» را برداشتند و با هم با صدای بلند و البته پر هیجان شروع کردند به گفتگو. حرف‎هایشان را خوب نمی‎شنیدم. کمی صبر کردم، ولی باز هم اتفاقی نیفتاد. اول می‎خواستم رهایشان کنم به حال خودشان، اما جذابیتِ گفتگو و گپ زدن با نوجوانان چیزی نبود که بتواند دست از سرم بردارد. از روی صندلی بلند شدم، رفتم طرفشان و بحث را شروع کردم: «من خودم آن رمانی که دست شماست را نخوانده‎ام، اما از همین نویسنده مجموعه‎داستانی خوانده‎ام که به نظرم خیلی کار قشنگی بود. با اینکه آن رمان را نخوانده‎ام حدس می‎زنم این مجموعه‎داستان زیباتر باشد. البته فکر نکنید من یک فروشنده‎ام و به عنوان یک فروشنده این را می‎گویم، من هم مثل شما یک کتاب‎خوان حرفه‎ای و سخت‎گیرم ...» تازه داشت چانه‎ام گرم می‎شد که دو سه نفرشان حرفم را قطع کردند و شروع کردند به صحبت؛  آنقدر با هیجان و آنقدر کامل که آرام آرام ترجیح دادم دوباره روی صندلی‎ام بنشینم و فقط گوش بدهم. آن‎‎ها برایم توضیح دادند که به زیبایی «شهید خودم» کاملاً واقف‎اند و لازم نیست من برایشان بگویم، چه اینکه دو سه سال پیش در نمایشگاه وقتی به طور اتفاقی از این غرفه رد می‎شده‎اند این کتاب را خریده‎اند و خوانده‎اند و بسیار پسندیده‎اند و بعد باز هم آن را برای بقیه خریده‎اند و بعد پیگیر کارهای نویسنده شده‎اند تا اینکه این رمان منتشر شده، بعد سریع «سفیدی پر کلاغ» را خریده‎اند و بیشترشان آن را خوانده‎اند و حالا هم آمده‎اند تا برای بقیه‎شان بخرند، و "در ضمن شما که شهید خودم را خوانده‎اید باید خیلی زود سفیدی پر کلاغ را هم بخوانید و مطمئن باشید این رمان از آن مجموعه‎داستان قشنگ‎تر است".

دیدار صمیمی‎مان با خرید چند سفیدی پر کلاغ توسط ایشان و قول و قسم مکرر من مبنی بر اینکه خیلی سریع خودم این رمان را بخوانم به پایان رسید. اینجا بود که فهمیدم سیدمهرداد موسویان اتفاق خیلی مهمتری است که من بخواهم کشفش کنم.


اردی‎بهشت ۹۴



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «تاجیک؛ هیولایی که بی‎صدا گریه کرد، بلند خندید» و یک رمان دیگر
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.