شهرستان ادب: گزارش روزهای اول، دوم و سوم اردوی آفتابگردان بانوان (شهریور94) پیش از این منتشر شد. اکنون به خوانش گزارش متن و حاشیۀ آخرین روز اردو میپردازیم:
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی...*
صبح روز آخر بود؛ خیلیها چمدانهاشان را بسته بودند و خیلیها همه کارها را گذاشتهبودند برای دقیقۀ آخر. بعد از صرف صبحانه، بیمعطلی کلاس چهارم اردوی آفتابگردانها برگزار میشد تا دخترها دربارة حضور شاعران در دنیای رسانه بیشتر بدانند. اما بعضیها برای شروع کلاس تنبلیشان میآمد و به آقایِ دکتر «اسماعیل امینی» میگفتند: «ساعت شروع کلاس خیلی زود است. » که این غرغرها هم به خاطر زنده نگهداشتنِ شب پیش بود.
:: کلاس چهارم: شاعر در دنیای رسانهها
کلاس آقای «امینی» با صحبت دربارة افة شاعری شروع شد؛ اینکه خیلی از شاعرها فکر میکنند باید شلخته باشند، همیشه دیر کنند و تحت تأثیر عوارض، عواقب و تظاهرات شاعری باشند. درحالیکه ما در طول تاریخ، شاعران خوب و منظم زیادی داشتهایم. و گفتند: «شاعر، علاوه بر شاعری، شخصیتی در اجتماع و خانواده دارد. چرا باید الکی غمگین باشد یا اخم کند؟ «شاعر بودن» چه فایده ای دارد اگر زندگی آدم را تحت تأثیر خودش قرار بدهد؟» بعد اشاره کردند به این صحبت از فروغ فرخزاد که «بعضیها مثل دفتر و مداد، همیشه ناامیدی همراهشان هست.»
آقای امینی از «مخاطبان شعر» حرف زدند؛ از اینکه نوع مخاطبی که ما برای شعرمان در نظر میگیریم، روی شعر ما اثر میگذارد. ایشان با بیان اینکه ما به نسبت گذشته بیشتر شعرهایمان را عرضه میکنیم، گفتند: «در گذشته جلسۀ ادبی کم بود و نهایتاً میتوانستیم شعرمان را برای دوست نزدیکمان بخوانیم. آن روزها از چیزی حرف میزدند که قرار بود به خدمت انسانها بیاید و چندین کتاب در خودش داشته باشد. حالا آن چیزی که آن روز نوعی افسانه بود، امروز با ماست. ما به وسیلۀ آن به راحتی شعرهایمان را منتشر میکنیم و زمانِ تولید تا زمانِ عرضة شعرها بسیار کوتاه است.» ایشان گفتند: «همین وسیله بر ذائقۀ شاعران تأثیر گذاشته است و مثل شعرخوانی پشت تریبون میماند؛ چون میتوان از آن واکنشِ آنی گرفت و این نکته دو حالت دارد: از یک نظر خوب است؛ اینکه با ذائقۀ آدمهایی که شعر ما را میخوانند یا میشنوند آشنا میشویم. اما از یک سو به ما لطمه میزند و اگر شاعر متوجه شخصیت شعری خود و نظام اندیشهاش نباشد، به تدریج تشویق یا لایک کردن مخاطبان میتواند او را به سمتی ببرد که متعلق به او نیست.» آقای امینی ادامهدادند: «گاهی مخاطبِ اثر، یک بیت از شعر را تشویق میکند و آن را در نظرات مینویسد. اما آنچیزی که باعث میشود یک سطر از شعرِ دهسطری شما مورد توجه قرار بگیرد، قسمتهای جالب شعر هستند، نه لزوماً بخشهای خوب و عمیق آن.» بعد، برنامة نود را مثال زدند و گفتند: «اگر اتّفاقِ جالبی وسط بازی فوتبال رخ دهد، مثل ترکیدن توپ بعد از شوت کردن یا نشستن کلاغ روی زمین فوتبال، آنوقت با اینکه ربطی به متن بازی ندارد، اما میتواند حواشی زیادی در روزنامههای ورزشی به دنبال داشته باشد و کمتر به تاکتیکهای بازی توجه شود تا آن حاشیه.» آقای امینی این اتفاق را موجب تأسف خواندند و گفتند: «این مسأله نشان میدهد ما با مخاطبانی زندگی میکنیم که خیلی جدی نیستند و در این میان شعر تبدیل به خدمتگزار شده است، خدمتگزارِ مخاطبی که علاقهاش به شعر نیست، بلکه به چیزهای جالبِ شعر است.» به گفتة آقای امینی، این اتفاق تلخیست که مخاطبان شعر، همانطور که یک خبر عجیب و غریب را نقل میکنند، یک بیت شعر را نقل میکنند؛ به عبارتی شعرِ شاعر که حاصل رنج، هنر و تجربة اوست در کنار موضوعاتی مثل تولد یک اردک چهارپا قرار میگیرد.
آقای امینی گفتند: «در حال حاضر جوری شده است که انگار مخاطب شعر به تماشای سیرک آمده؛ بنابراین شاعرهای تازه، مثل بازیگران سیرک رفتار میکنند و شعرهایشان اسبابِ سرگرمی کسانیست که دنبال سرگرمی هستند. در حالیکه کار شعر خیلی جدیتر از سرگرمی است و وقت، حوصله و فداکاری زیادی میخواهد. شعر، در این حد نیست که من چیزی بنویسم و منتشر کنم تا بقیه سرگرم شوند، بازتاب داشته باشد و دیگران آن را لایک کنند. دل خوش کردن به این مخاطبان باعث میشود که من از اندیشه و هنر خود دست بکشم و از آن بخش از شعر که ژرفتر است و به لحاظ هنری، حوصله و تأمّل میخواهد، صرفنظر کنم. من که شعر را اینگونه ننوشتهام؛ شعر من حاصل پشتوانه، مطالعه و تجربه است که ممکن است دو-سه ماه برای پنج بیت از آن وقت گذاشته باشم. به من برمیخورد اگر کسی شعرم را اینگونه بخواند.» بعد، آقای امینی مثالی آوردند از بانوانی که بعد از آشپزی، غذایشان را تزیین میکنند و بیتوجهی به تزیین و زیبایی غذا از سوی اطرافیان، میتواند آنها را ناراحت کند، چرا که زحمت کشیدهاند و دوست دارند کارشان دیده شود: «این غذا درست است که قرار است جسم ما را سیر کند، اما باید روح ما را هم سیر کند.» آقای امینی تأکید کردند: «کسی که کار هنری میکند، باید مخاطبی را در نظر بگیرد که او هم فهم و شعورِ درک زیبایی و ظرافت دارد و برای پسند و هنر او احترام قائل است. ما الآن با انبوه مخاطبانی مواجه هستیم که اصلاً در پی شعر نیستند و دغدغة شعر، زبان، تخیل و هنر را ندارند. بلکه آمدهاند که همان حرفهایی که در مترو، تاکسی و مهمانی با خانواده و دوستشان میگویند را از زبان شاعر بشنوند و چون آمادگی شنیدن حرف تازه ندارند، آن را نمیخواهند. »
ایشان تعریف کردند: «چندروز پیش مشغول گوش دادن به رادیو بودم که مجری یکی از شعرهای قیصر امینپور، که خیلی سر زبان افتاده، را خواند: «تا نگاه می کنی/ وقت رفتن است/ باز هم همان حکایت همیشگی... » و این مجری آنقدری زحمت نکشیده بود که برای هفتاد میلیون شنونده، شعری دم دستی پیدا نکند؛ ضمن آنکه بخشی از شعر را به اشتباه خواند: ناگهان چقَدَر زود دیر شد! این یعنی او هیچ درکی از زیبایی، تناسب نظام هنری، قافیه و... ندارد. اگر اینگونه است، اینکه کسی بیاید و بگوید که وای! دیرم شده و دارم میروم، پس او هم شعر گفته است.» آقای امینی ادامه دادند: «شاید تمثیل زیبایی نباشد؛ اما گاهی باید از سر سوز و خشم این شعر مولانا را خواند که: «گاو در بغداد آید ناگهان/ بگذرد از این سران تا آن سران/ زان همه جشن و خوشیها و مزه/ او نبیند غیر قشر خربزه... » یعنی برای آن حیوان فرقی نمیکند که از بازار رد شود یا از کنار گالری هنری؛ او پارچههای رنگارنگ، ادویه و مغازههای مختلف را نمیبیند. تنها پوست خربزه را میبیند و دنبال خوراک خودش است.» به گفتۀ آقای امینی کسی که شعر مینویسد، باید دقت کند کسانی که دنبال قشر و پوستة خربزه هستند، راهنمایان خوبی برای اینکه ما چه بگوییم و چه نگوییم نیستند.
ایشان با انتقاد از گروههای مجازی که پر از قشر خربزه است، گفتند: «در بعضی از این گروهها، پرت و پلاهایی مینویسند و آن را به سیمین بهبهانی، مولانا و... ربط میدهند. اگر بنویسید این شعر برای مولانا نیست، یا میگویند همه که مثل شما استاد ادبیات نیستند، یا جالب بود که گذاشتم. این یک نکته است. اما نکتۀ دیگر مسألة انتصاب است که گاهی شعر سعدی را به اشتباه به نام حافظ منتشر میکنند که خیلی مشکل نیست. اما ما با آدمهایی طرف هستیم که شعر را نمیشناسند، وزن و قافیه را نمیدانند و تصوری از شعر و زیبایی آن ندارند. در حالیکه زیبایی شعر به رعایت فنون آن است، مثل فنون خوشنویسی.»
آقای امینی گفتند: «در گذشته، آدمهای بیسوادِ ما شاهنامه میخواندند، اما اینروزها آدمهای باسواد و تحصیل کردة ما این کتابها را نمیخوانند و به جای آن شعرهایی با ایراد وزنی و قافیهای میخوانند و بازنشر میکنند. این خیلی بد است که جمعی از شاعرها همتشان را صرف رضایت این مخاطبان میکنند و چون شعرشان دههزار لایک خورده است، پس فکر میکنند خیلی خوب شعر میگویند؛ اما آیا ده هزار نفر از چه جنسی، از چه قشری و با چه درکی از شعر و هنر؟ این بخش به ضررِ شاعر تمام میشود.»
ایشان با اشاره به اینکه هر شاعری دوست دارد شعرش خوانده و دست به دست شود، از آفتابگردانها پرسیدند: «آیا نسبت ما با شعر نسبتی عارضیست؟» و در توضیحِ نسبت عارضی، فردی را مثال زدند که فرضاً به خاطر آیندة شغلیِ خود در رشتۀ راه و ساختمان تحصیل میکند، اما چون بازار آن را پر رونق نمیبیند، بعد از مدتی سراغ رشتۀ حقوق میرود. چرا که با تحصیل خود نسبت عارضی دارد و درصورتی که آن رشته منافع او را تأمین کند، در آن خواهد ماند. به اعتقاد آقای امینی این نگرش نسبت به تحصیل یا تغییر شغل در یک مغازه هیچ اشکالی ندارد، اما آیا نسبت شاعر با شعر هم نسبتی عارضیست؟ یعنی ما شعر میگوییم تا زمانی که طرفدار داشته باشیم و برای ما شهرت بیاورد و اگر این اتفاق نیفتاد، آن را رها میکنیم؟ آقای امینی گفتند: «شعر، ابزار رسیدن به چیزی نیست. شاعر، ناگزیر شعر میگوید و سرریز اندیشه و تجربهاش را روی کاغذ میآورد. بخشی از شعرهایش را منتشر میکند و بخشی را نه. اما مسأله این است که آیا شهرت داشتن مهم است یا شعر خوب گفتن؟ این بستگی به روحیة آدم دارد که کدامیک از اینها برایش اولویت دارد.»
نکتة دیگری که آقای امینی به آن پرداختند، باب شدن دورهایِ شیوهای در شعرهاست. اینکه در نوجوانیِ ایشان «کارو» باب بوده و خیلیها از روی سبک او شعر میگفتند. یا بعدها تقلید از سبک سهراب سپهری باب شده؛ به عبارتی انبوهی مشابه سپهری شعر مینوشتند. آقای امینی افرادی که از سبک دیگر شاعران تقلید میکنند را به تعبیر مرحوم بدیعالزّمان فروزانفر، «وجود مکرّر» خواندند. یعنی کسی که شبیه دیگری شعر بگوید، وجود مکرّر است. به همینخاطر گفتند: «اگر من تلاش میکنم که مثل مولانا، سعدی و شاعران دیگر شعر بگویم یعنی شاعر نیستم. شعر، کشف است. این خیلی عجیب است، اما شاعرانی داریم که میگویند: شعر گفتهام مثل شعر قبلی خودم یا مجموعهای درآوردم در تراز مجموعة قبلیام. این یعنی وجود مکرّر. یعنی شاعر، هیچ کاری نکرده است. در حالیکه یک شاعر باید بکوشد و حوزة دیگری را کشف کند.» ایشان همچنین به استفاده از کلماتی مثل «یعنی» در شعرها اشاره کردند و گفتند: «زمانی دو سه تا شعر با کلمۀ «یعنی» درآمد؛ مثل عشق یعنی...، وطن یعنی... و غیره. تا جایی که در یک دوره، از سیصد شعری که در جشنوارهها شرکت داده شد، صد و پنجاه شعر، «یعنی»دار بود. بنابراین، راه طی شده را دوباره طی کردن ثمری ندارد.»
به اعتقاد آقای امینی نکتة شگفت دیگر این است که به باور بسیاری از شاعران، بخصوص شاعران پیش کسوت، لزوماً کسی که زیاد شعر میگوید، شاعر خوبی معرّفی میشود و این خیلی نظر بدیهی و سادهلوحانهایست. اینکه آن شاعری که سیصد بیت شعر سروده، شاعرتر از کسی باشد که پنج بیت شعر سروده است. همچنین، آقای امینی گفتند: «متأسفانه کسی که کتاب شعرش را چاپ میکند و به شهرت میرسد، بعد از یکسال خبرنگاران و دوستانش به او زنگ میزنند و دربارة کتاب جدیدش از او سؤال میکنند؛ انگار شعر، کارخانة پراید و سمند است و شاعر، هرسال باید شعرهای تازه تولید کند. اگر دو سال بگذرد و مجموعهای چاپ نکند، همهجا میگویند آن شاعر دو سال است که شعر کار نکرده. و متأسّفانه شاعر خودش را مکلّف میکند که هرسال مجموعة جدیدی بسازد.» ایشان در ادامه گفتند: «در بعضی جلسات شعر نیز، شاعرانی میآیند و میگویند این شعر که میخوانم تکراریست. مگر شعر محصول یکبارمصرف است که تکراری شود؟ ما شعرهای خوبی داریم که قرنها از سرودن آنها گذشته است. »
ایشان همچنین گفتند: «بعضیها اعتقاد دارند شعر باید از جایی بیاید؛ شعر اما، از مطالعه و تمرینات زیاد میآید. کسیکه خوشنویس میشود، از تمرینها و کاغذ سیاهکردنهای زیاد خوشنویس میشود. وقتی شما به یک نمایشگاه خوشنویسی میروید، آیا فرد خوشنویس فقط به اندازة تابلوهای نمایشگاه کاغذ کثیف کرده، یا پشت آن چندهزار کاغذ و نوشتن و تمرین است؟» آقای امینی از اینکه شاعرانِ جوانِ ما، بخصوص آنها که شهرت دارند، هیچکدامِ شعرهایشان را دور نمیاندازند، ابراز تأسف کردند و هنر سینما را مثال زدند که کارگردان فرضاً از سیساعت فیلمی که تهیه میکند، تنها هشتاد دقیقة آن را ارائه میکند، اما در شعر چنین اتفاقی نمیافتد و ما دورریز نداریم. شاعر از بین شعرهایی که سروده، شعری برای چاپ کتابش، انتخاب نمیکند و این باعث میشود که شعرهای خوبش بین شعرهای دیگر گم شوند.
ایشان بهعنوان نکتة پایانی، سؤالی طرح کردند و از دختران آفتابگردان خواستند که روی آن تأمل کنند. اینکه: «وقتی شعری مینویسیم یا شعری میخوانیم، مهمترین چیزیکه به کلام معمولی ما حیثیت شعری میدهد چیست؟»
دخترها هرکدام نکاتی را گفتند؛ صورخیال، درونمایة شعر، کشف، نگاهِ تیز، عاطفه و اندیشة شاعر. آقای امینی گفتند که شعر، مجموعهای از تمام این مشخصههاست. در یک شعر، «عاطفه» قوی است و در شعر دیگری موسیقی برجستهتر. و به عنوان مثال از مولانا خواندند: «هر روز دلم در غم تو زارتر است/ وز من دل بیرحم تو بیزارتر است/ بگذاشتیام، غم تو مگذاشت مرا/ حقا که غمت از تو وفادارتر است». و گفتند که حیثیت این شعر به عاطفة آن است و چیزهای دیگر در آن کمرنگتر آمده. یا مثلاً دربارة شعرِ «کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی/ می باشد و می باشد و می باشد و می/ من باشم و من باشم و من باشم و من/ وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی... » گفتند که معنی، تحت تأثیر زبان قرار گرفته است. بنابراین از آفتابگردانها خواستند هر شعری که میخوانند، در ذهن خود آن را نقد کنند و دنبال حیثیت آن بگردند. و استفاده از قافیههای متفاوت که میتواند به شعر حیثیت ببخشد را در این ترجیعبند سعدی مثال زدند: «بگذشت و نگه نکرد با من/ در پای کشان، ز کبر دامن/ دو نرگس مست نیم خوابش/ در پیش و به حسرت از قفا من/ ای قبلة دوستان مشتاق/ گر با همه آن کنی که با من/ بسیار کسان که جان شیرین/ در پای تو ریزد اولا من/ گفتم که شکایتی بخوانم/ از دست تو پیش پادشا من/ کاین سختدلی و سستمهری/ جرم از طرف تو بود یا من؟/ دیدم که نه شرط مهربانیست/ گر بانگ برآرم از جفا من/ گر سر برود فدای پایت/ دست از تو نمیکنم رها من/ جز وصل توام حرام بادا/ حاجت که بخواهم از خدا من/ گویندم ازو نظر بپرهیز/ پرهیز ندانم از قضا من/ هرگز نشنیدهای که یاری/ بییار صبور بود تا من/ بنشینم و صبر پیش گیرم/ دنبالة کار خویش گیرم».
بعد، «فائزه فرزانه» از دختران دورة چهارم آفتابگردان، گفت: «گاهی ما شعری میخوانیم که وزن، قافیه و کشفهای خوبی دارد. اما در مقایسه با بعضی شعرها که این نکات در آنها کمرنگ است، کشش و جذابیتی ندارد!»
آقای امینی گفتند: «دو نکته مطرح است؛ یکی اینکه شاعر گاهی حرف معمولی را پیچیده میگوید تا سطحی بودن سخنش را بپوشاند که معمولاً در دانشگاه، اساتید تازهکار این کار را میکنند. اما اساتید قوی، مطالب عمیق را صمیمی و ساده بیان میکنند و این نکته در گذشته و زمانی که بین شاعران برای جلب توجه دربار رقابت بوده نیز دیده شده است. شاعران از اصطلاحات فلسفه، نجوم و... استفاده میکردند تا بگویند سوادش را دارند. مثل انوری که در این شعر میخواسته برای شاه عمری بیش از چهارصد هزار سال دعا کند: «تو را عطیة عمری چنان که هیلاجاش/ بود کبیسة سالش عطای کُبری را... » درواقع این پیچیدگی اصلاً برای شعر نبوده، بلکه برای از میدان به در کردن رقیبان بوده است. نکتة دیگر تنبلی آدمهاست که علاقهمند به شعرهای سهلالوصول هستند.» در اینجا آقای امینی مثالی آوردند از جلسة نقد کتاب «گلها همه آفتابگردانند» اثر زنده یاد قیصر امینپور و گفتند: «پیش از جلسة نقد از دوست منتقدم پرسیدم کتاب را خواندی؟ او گفت: بله، اما چیزی نداشت. من اما آن کتاب را دهبار خوانده بودم و کلی یادداشت کنار شعرها نوشتم و قرار بود دربارهاش صحبت کنم؛ چون این کتاب خیلی چیزها در خودش دارد. اما سطحی خواندن کتاب چنین مسائلی را ایجاد میکند. همان منتقد، مصراعِ «تو قاف قرار من و من عین عبورم... » را در روزنامه نوشته بود و از قیصر انتقاد کرد که نباید از واژة «عین» به خاطر اینکه از ادات تشبیه قدیمیست استفاده مینمود. در حالیکه اینها از بیذوقی آن منتقد بود. چرا که «عین» حرفِ اول عشق، و به معنای چشم و چشمه هم هست که شعر قیصر را شاعرانه کرده است.»
در پایان کلاس، آقای امینی گفتند که در دانشگاه برای ایجاد خلاقیت در شاگردانشان بیتهایی که خیلی معروف نیستند را پای تخته مینویسند و از دانشجوها میخواهند یک هفته به آن بیت فکر کنند و نقد آن را بگویند. ضمن اینکه کلمهای از شعر را حذف میکنند تا دانشجوها به میزان ذوقی که دارند کلماتی را جایگزین آن کنند و اینکار ابتکاراتی به دنبال دارد. بنابراین از دخترها خواستند که این تمرین را با شعر خود و شاعران دیگر انجام دهند.
کلاس تمام شد؛ کمی بعد اما، زمانِ آغاز آخرین کارگاه نقد شعرِ دومین اردوی دورة چهارم آفتابگردانها از راه میرسید.
:: کارگاه نقد شعر پنجم
آقای «سعید بیابانکی»، آقای «اسماعیل امینی» و خانم «مریم کرباسی» روی صندلی نقد نشستند و از «فاطمه خراسانی» از شهر بابک کرمان به عنوان اولین شاعر برای خواندن شعر، دعوت شد: «باورت میشود خودم باشم؟/ نوة کلهشق شیطانت؟/ هرچه هم دستهگل به آب دهم/ میدوم در پناه دامانت... ». آقای بیابانکی ضمن تحسین شعر او گفتند که این شعر از زبان راحت و روانی برخوردار بود. به اعتقاد آقای امینی، اینکه شاعر برای شعر گفتن به موضوعی نزدیک نگاه کرده و حرفی تکراری نگفته، خوب است و مصالح شعر از همینجا میآید که باعث باورپذیری این شعر هم شده. ایشان پیشنهاد کردند که بهتر است برای بعضی کلمات، پشتوانه و مراعات النظیرهایی در شعر آورده شود که کارکرد هنری داشته باشد.
«فائزه فرزانه» از استان فارس، دو چارپاره خواند: «به گل گونهات حسودی کرد/ غنچۀ سرخ لالهعباسی/ نکند دل بدزدی از مردم/ از پس ویترین عکاسی... » و «دل من خواست روی ماهت را/ خواهشش را چگونه رد بکنم؟/ با تلسکوپ نشستهام که تو را/ بین سیارهها رصد بکنم... » آقای بیابانکی گفتند که هر دو چارپاره به لحاظ ساخت خیلی موفق بودند و در توضیح قالب چارپاره گفتند که چارپاره روایتی تصویریست که هر بند باید تصویری به مخاطب ارائه کند و چارپارة معروفی را از «سیمین بهبهانی» مثال زدند: «بچهها صبحتان بخير، سلام/ درس امروز «فعل مجهول» است/ فعل مجهول چيست، ميدانيد؟/ نسبتِ فعل ما به مفعول است... » و چارپارة دیگری از «نادر نادرپور» خواندند: «پیکرتراش پیرم و با تیشة خیال/ یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام/ تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم/ ناز هزار چشم سیه را خریدهام...» و گفتند که فائزه فرزانه این شگرد را کشف کرده و توانسته تصویر شاعرانهای ارائه کند. آقای امینی هم شعر او را از نظر خلاقیت، شعر خوب و محکمی معرفی کردند که تعابیر خوبی در خود دارد. بعد، فائزه فرزانه قبل از دعوت از شاعر بعدی، نیمایی کوتاهاش را خواند: «باد شاخه را تکاند/ مهر دانه را یواش/ بر دل زمین نشاند...».
«فائزه شفیعی» شعرخوانیاش را با این جملات آغاز کرد: «ضمیرهای جانشینِ اسم را نمیخواهم/ بگذار اسمت مدام تکرار بشود» که مورد استقبال آقای بیابانکی قرار گرفت. بعد هم غزلی با این شروع خواند: «حالوهوای زخمی اسفند بهتر است/ از صدهزار شادی و لبخند بهتر است/ تو شهرزاد قصه که باشی برای من/ حتی هزارویکشبِ در بند بهتر است... ». این غزل به اعتقاد اساتید غزل خوبی بود، هرچند آقای بیابانکی از فائزه شفیعی خواستند به جای کلمة «زخمی» از واژة دیگری استفاده کند. آقای امینی هم گفتند استفاده از واژگان و تصاویرِ غیر معمول خوب است، به این شرط که دلیل محکمی به دنبال داشته باشد. مثل این شعر از مولانا: «از دوست به یادگار دردی دارم/ کان درد تو را ز دست آسان ندهم». در آخر فائزه شفیعی خواند: «از اول محرم/ گوشوارههایم را درآوردم/ اما چادر را که نمیشود برداشت/ من با خودم روضه حمل میکنم»، و آقای بیابانکی گفتند: این خیلی خوب است که گاهی برای حرف زدن دنبال قالبهایی مثل غزل نرویم و آن را بهگونهای غیر از شعر بیان کنیم.
«کاش ردپای تو در این خیابان مانده باشد/ یا کمی از خاطراتت زیر باران مانده باشد/ باد جاری میکند عطر تو را در بوی باران/ شهر حق دارد اگر گیج و پریشان مانده باشد... » آقای بیابانکی تصویر و کشف مصراعِ «رودها تصویری از انا الیه راجعوناند» را در شعر «ملیحه شجاعیزاده» تحسین کردند و آقای امینی دربارة استفاده از جملههای عربی در شعرهای فارسی گفتند: اینکه ما عیناً آیات قرآن یا عبارات عربی را در شعر استفاده کنیم، حل التحلیل است که استفاده از آن در شعر اشکالی ندارد؛ مثل «انا الیه راجعون» در شعر ملیحه شجاعیزاده. اما اگر در آیات و احادیث تغییرات زیادی اعمال کنیم، به مفهوم شعر آسیب میزند.
بعد، از «هدیه طباطبایی»، شاعر کاشمری برای شعرخوانی دعوت شد: «ساعت به وقت توست کماکان در این اتاق/ در انتظار دیدن مهمان در این اتاق/ ابر سیاه غمزدهای میدهد خبر/ از احتمال بارش باران در این اتاق... ». این غزل به اعتقاد آقای بیابانکی غزل موفقی بود و ایشان دلیل توفیق آن را چرخیدن روی پاشنة مرکزی شعر که همان ردیف بود عنوان کردند و نقل قولی آوردند از نیما که قافیه، زنگ مطلب است. بنابراین ردیف را در شعر، میخ مطلب نامیدند و گفتند: ردیف، معنا و مضمون را نگه میدارد. استفاده از این ردیف در شعر هدیه طباطبایی هم تعبیرات چندلایهای به مخاطب ارائه میکند و این از نقاط قوت شعر اوست. آقای امینی هم ضمن تحسین این غزل، در رابطه با قیدها و حروف ربط در شعر گفتند: ما غالباً به قیدها و حروف ربط بیتوجهایم و خوب است که شاعران ما با تغییر در قیدها و حروف ربط در اشعار شاعران، استفادۀ درست از آنها را تمرین کنند.
«بشری صاحبی»، از اعضای دورة تکمیلی این غزل را خواند: «قسم خوردم به چشمان تو هرگز دل نمیبندم/ کمک کرده غرورت تا بمانم پای سوگندم/ نبوده بین ما حتی نگاهی و همین یعنی/ به قانون حیای عشق، پابندی و پابندم... » که به اعتقاد آقای بیابانکی از مطلع و مقطع خوبی برخوردار بود. آقای امینی استفاده از بحر هزج یعنی مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل را برای سرودن از حرفهای عاطفی شاعر، مناسب و نشانة هوشمندی او دانستند.
«در شرح لبخند تو من حساس بودم/ یعنی دچار نوعی از وسواس بودم/ هر بار از چشم تو حرف تازه جوشید/ من شاعر یک بیت بااحساس بودم... ». «فاطمه سادات مظلومی» از تهران این غزل را خواند و آقای بیابانکی ویژگی بارز این شعر را زبان روان و استفادة خوب شاعر از گزارههای عاطفی عنوان کردند. آقای امینی هم از آفتابگردانها خواستند به افعالی که در شعر استفاده میکنند، دقت داشته باشند تا فعلها به اشتباه حذف نشوند.
خانم «الهام عمومی» از شاعران آیینی، چند رباعی و غزلی آیینی خواندند که این رباعی یکی از آنهاست: «صد آینه در چشم خمارش پیداست/ سرهای بریده سرِ دارش پیداست/ بر پشت نگاه اولش جا ماندم/ سالی که نکوست از بهارش پیداست». و بعد از «اعظم حسن زاده» دعوت شد که غزلش را بخواند: «رفتی و با کسوف چشمانت، روز در انتظار جا مانده/ عشق دور جهان نمیگردد، گوییا از ملال جا مانده/ فکر پروانگی که زد به سرت، باغ را دست آسمان دادم/ تکدرختی شبیه من حالا توی این شورهزار جا مانده... ». آقای بیابانکی استفاده از این وزن برای غزلهای امروز را رایج خواندند و گفتند: تلاش کنید که وزن ابتکاری درست کنید و از به کار بردن وزنهایی که این روزها در شعر شاعران زیاد استفاده میشود، بپرهیزید. آقای امینی هم به دخترها توصیه کردند که مراقب باشند، قسمتهای ذهنی و انتزاعی شعر، پررنگتر از نمودهای عینی آن نباشد.
«المیرا شاهان» چارپارهای از زبان دختر یک شهید خواند: «غروب افتاده در دامان خاکآلود من اما/ زمین اندازة آغوش تنهایم نخواهد شد/ منِ سی ساله را این خاک میخواند به سوی تو/ ولی حتی کسی بعد از تو بابایم نخواهد شد... ». آقای بیابانکی به آفتابگردانها گفتند که بهتر است برای نوشتن چارپاره از وزنهای کوتاهتری استفاده شود و شاعران، وزنهای طولانی را در قالبهای دیگر شعری به کار گیرند.
«تمام درددلهایم در گوش مترسکها/ تمام بوسههای من همه نوش مترسکها/ چه شبهایی که دور از تو نشستم گریه میکردم/ به یاد عطر موهایت سر دوش مترسکها... ». «سمانه احمدیان» از شهرستان الیگودرز، این غزل را خواند که به اعتقاد آقای بیابانکی تصاویری امروزی داشت و این اتفاق مبارکیست. خانم کرباسی هم کشف شاعرانه را در این شعر تحسین کردند.
جلسۀ نقد رو به پایان بود و دخترها منتظر شنیدن شعرهای اساتید بودند. آقای بیابانکی غزلی خواندند با این آغاز: «اگرچه عاقبت کار عشق رسواییست/ هراس موج ندارد دلی که دریاییست/ از این زمانه که جز داغ بر دلم نگذاشت/ دلم پر است، پر از لالههای صحراییست... » و بعد از تشویق دخترها، یکی از غزلهای تازهشان را با این مقدمه که زبان آن، زبانی کهنه است خواندند: «آسمانا! مرحمت کن روزی امسال ما را/ باز کن با دست نرمت سبزة اقبال ما را/ هیچکس حالی نمیپرسد در این خورشیدسالی/ باغهای خشک ما را، سیبهای کال ما را... ». آقای امینی بعد از شنیدن این شعر گفتند: «به اعتقاد من، زبان ما، قدیم و جدید ندارد که اگر اینگونه باشد، ما باید شعرهای سیمین بهبهانی را کنار بگذاریم. در حالیکه استفاده از واژگان قدیمی، اشکالِ شعر ما نیست» وخانم کرباسی هم ضمن تحسین غزل آقای بیابانکی گفتند: «به اعتقاد من، با اینکه ایشان بهراحتی واژگان قدیمی را در شعرهایشان استفاده میکنند، اما انقدر روان و ساده شعر میگویند که من گاهی با خودم میگویم چقدر شعر گفتن ساده است. در حالیکه این مهارت آقای بیابانکی در نوشتن شعر است».
بعد، آقای امینی دخترها را به شنیدن یکی از شعرهای طنزشان میهمان کردند: «خیزید و خر آرید که دوران خران است/ نرخ بشر ارزان و خر امروز گران است/ از رونق بازار خر انسان نگران است/ حق، دست بشر نیست و حق با دگران است/ ای اهل خبر گرچه خر از بیخبران است/ هرجا روی از خر خبری هست در اخبار... ».
حسن ختام برنامه با شعرخوانی بانوی خراسانی، خانم «فاطمه تفقدی» بود که غزلی برای امام رئوف(ع) خواندند: «خمیازه از کسالت خود برگشت، یک لحظه گر گرفت و هیاهو شد/ جنگل دوباره توی حرم لغزید، دختر دوید سمت تو آهو شد/ باران وزید و پنجرهات آرام، رو به شکوه خلسة او وا شد/ دختر گرفت دامن چشمت را، دختر درختِ وحشی گردو شد... ».
جلسة نقد که تمام شد، آفتابگردانها کنار اساتید ایستادند و عکسهای دستهجمعی گرفتند. دیگر چیزی نمانده بود به لحظة خداحافظی.
:: اختتامیه: پرسش، پاسخ و...
آقای «مؤدب» و آقای «عرفانپور» کمی دربارة اردوها گفتند و ضمن تذکرهایی در خصوص اهداف آفتابگردانها، دربارة پذیرش در دورههای تکمیلی شعر برای دخترها صحبت کردند. این جلسة پرسش و پاسخِ صمیمانه، به آفتابگردانها این فرصت را داد که هر پرسشی در این خصوص دارند از آقای مؤدب و آقای عرفانپور بپرسند تا مجهولها برایشان معلوم شود.
***
اتوبوسِ بازگشت، منتظر ایستاده بود. چمدانهای رنگی و کولهپشتیهایی که کلی وسیله در خود داشتند، توی دستها و روی شانة بچهها، دانهدانه سوار اتوبوس میشدند. بعضیها شمارههای همدیگر را یادداشت میکردند و بعضی، گالری عکسهایشان را با هم شریک میشدند.
ساعت سه بود؛ همه با هم خداحافظی کردهبودند...
*سعدی.