موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
ویژۀ بیستم مهر _ روز بزرگداشت حافظ

چهره‎های حافظ | یادداشتی از الهام عظیمی

20 مهر 1394 16:38 | 9 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.73 با 33 رای
چهره‎های حافظ | یادداشتی از الهام عظیمی

شهرستان ادب: به مناسبت روز بیستم مهرماه، روز بزرگداشت حافظ شیرازی، یادداشتی می‌خوانیم از الهام عظیمی، در باب وجوه شخصیتی حافظ. شهرستان ادب این روز را به همۀ دوست‌داران این شاعر شیرین سخن، تبریک عرض می‌کند.

از حافظ نوشتن برای هر شاعری به مثابه نوشتن از پدرِ ادبی خود است. پدری که الفبای شاعرانگی را در صحیفۀ ذات شاعر مشق می‌کند و کودکی‌های شعرش را به بلوغ رسانده و در گذر ایام شاهد شعر شدن شاعر بوده است. باری شور و احترام در هم می‌آمیزد و نوشتن دشوار، از کلام حافظ مدد می‌گیریم که «لسان غیب خوش‌تر بنوازد این نوا را».

اما حافظی که قرن‌هاست با ما زندگی می‌کند و به‌واقع در ضمیرناخودآگاه فرهنگی ما زیست می‌کند، چگونه به این جایگاه رسیده است، جز آن‌که به قول صحیح دکتر ندوشن: «سرّ کار حافظ که این اندازه توانسته است در دل مردم ایران و هر فارسی زبانی راه پیدا کند، یکی آن است که دست گذاشته روی موضع دردها. اما دومین سرّ کار این مرد در بیان اوست؛ یعنی توانسته است بیانی که نزدیک می‌شود به جادوگری به کار اندازد. مغناطیس کلمات و آن نیروی درونی کلمات را بیرون آورد. این دیگر یک نبوغ استئنایی و خارق‌العاده لازم دارد؛ که: به هر الفی، الف قدی برآید! هر هزار سال یک بار ممکن است یک تمدن و یک جامعه بتوانند در زمینه‌ای چنین پدیده‌ای را شاهد باشند.»

و این نابغۀ ایرانی از سویی گوته را به شگفتی واداشته است، به شکلی که غزل گفتن چون او را آرزو می‌کند و او را شاعرِ شاعرانِ جهان می‌نامد، و این تبادل فرهنگی به‌گونه‌ای شکل گرفته است که در آلمان یادبودی از گفتمان گوته و حافظ ساخته شده است؛ از سوی دیگر حافظ، نیچه را به‌شکلی تحت تأثیر قرار داده است که یکی از اشعار خود را در دیوانش به حافظ تقدیم کرده است، با این شروع که: « میخانه‌ای که تو برای خویش/ پی‌افکنده‌ای/ فراخ‌تر از هر خانه‌ای است...»؛ از سوی دیگر ابراهیم امین الشورابی المصری، پژوهشگر عرب را شیفتۀ خود کرد و او کتابی به نام «حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران» نوشت و در آن اندیشه‌ها و اشعار حافظ را بررسی کرد. به‌طور قطع، تنها یک نابغه می‌تواند این‌چنین در چهارسوی جهان، کلامش را و اندیشه‌اش را بگستراند و جهانی را شیفتۀ خود کند.

اما این نابغه آیا جامع اضداد نیست؟ چگونه است که حافظ هم فقیه است و هم بر فقها می‌تازد؟ چگونه است که هم فلسفه می‌داند و هم بر عاقلان ریشخند می‌کند؟ چگونه است که حافظ هم «قرآن ز بر بخواند در چارده روایت» و هم زهره در فلک می‌خواند که «غلام حافظ خوش‌لهجۀ خوش آوازم»؟ و کدام سخن از سخن خود او در اقرار  به پارادوکس‌های وجودی‌اش واضح‌تر که:

حافظم در مجلسی، دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم!

چون سخن به این مقام افتاد، نگاهی می‌افکنیم بر ابعاد شخصیتی حافظ، آن‌چنان که از خلال دیوان بهشتی‌اش پیداست:

1.       حافظِ قرآن:

بر همۀ پژوهشگران مبرهن است که حافظ، به استناد اشعارش، شاعری بوده است که قرآن را از بر داشته است:

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری

 و نه تنها به‌قول هم‌درسش محمد گل‎اندام «محافظت قرآن» را می‌دانسته و به‌قولِ معروفِ خودش «در چارده روایت»، بلکه با علوم قرائت و تجوید به‌‌نحواحسن آشنایی داشته است.

نکتۀ قابل توجه، تأثیرپذیری شدید حافظ از اسلوب قرآنی است؛ چنان‌که استاد ندوشن نیز می‌گوید: «البته سبک بیان قرآن خیلی در او تأثیر گذارده، چون خودش هم حافظ قرآن بوده و خیلی از زیبایی‌ها و ظرافت‌های هنری شعری خود را از قرآن گرفته.» و خودِ او مقرّ این سخن است و شاکر این نعمت، که می‌گوید: «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم»

2.       حافظِ عارف و صوفی:

باوجودی که بر اساس اسناد و مدارک تصوف اسلامی، حافظ هرگز در سلسله مراتب تصوف وارد نشد و خرقه از پیری نگرفت، نمی‌توان او را از عالم تصوف و عرفان برکنار دانست؛ عده‌ای او را اهل فرقۀ ملامتیه، عدۀ دیگری اهل قلندریه، حتی اویسیه و ذهبیه دانسته‌اند. اما بنا بر نظر دکتر انجوی شیرازی، باید توجه کنیم که حافظ اگرچه در جای‌جای دیوانش سخن از وجوب «پیر دلیل، دلیلِ راه، خضرِ راه، خضر پی‌خجسته» و... گفته است، در حقیقت از مسیر تکامل انسانی سخن می‌گوید و با شکل خانقاهی تصوف، همواره مخالف بوده است و بر آن می‌تاخته است:

ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات
تا خرقه‌ها بشوییم از عُجب خانقاهی

اما از سوی دیگر می‌گوید:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

و یا «در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست». در حقیقت، حافظ به‌گونه‌ای است که نه می‌توان او را از تصوف و عرفان به‌دور دانست و نه می‌توان او را عارف و صوفی نامید؛ هم هر دو است و هم هر دو نیست!

3.       حافظِ فیلسوف:

تأملات فلسفی حافظ در اشعارش به‌هیچ‌روی قابل چشم‌پوشی نیست؛ او اگرچه در ضدیت عقل ابیات درخشانی دارد، اما هم‌اوست که می‌اندیشد و می‌پرسد:

چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

آن‌که پرنقش زد این دایرۀ مینایی
نیست معلوم که در گردش پرگار چه کرد

عیان نشد که چرا آمدم، کجا بودم؟
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

...و تفکرات این‌چنینی او، مخاطب را به سمت و سوی تفکرات خیامی می‌برد.

4.       حافظِ خوش‌لهجه و آوازخوان:

از اشعار خود حافظ این‌گونه برمی‌آید که او «خوش‌آواز» بوده است:

غزل‌سرایی ناهید، صرفه‌ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

و از وجهی از سخن گل‎اندام که می‌گوید: «سماع صوفیان بی غزل شورانگیز او گرم نشدی و مجلس می‌پرستان بی نقل سخن ذوق‌آمیز او رونق نیافتی.»، می‌توان این‌طور برداشت کرد که حافظ در مجالس مختلف، غزل‌خوانی و آوازه‌خوانی می‌کرده است و اشعار طربناک خود را به آواز دل‌انگیزی می‌خوانده است.

5.       حافظِ طاعن و رند:

زبان کنایه‌آمیز حافظ هنوز هم که هنوز است، تزویرکاران را می‌گزد. رندی‌ او برجسته‌ترین ویژگی شخصیتی‌اش است که او را از شاعری صرفاً غزل‌سرا  به شاعری اجتماعی و تیزبین رسانده است. دکتر ندوشن می‌گویند: «این مرد هیچ نکته‌ای را بی یک رشحۀ طنز بیان نمی‌کند. از بس یک روشن‌بین شکّاک بوده. همه چیز را تا لعاب طنز ندهد، آرام نمی‌گیرد.»

ای دل طریق رندی از محستب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد!

رشتۀ تسبیح اگر بگستت، معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین‌ساق بود!

من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه‌سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند!

6.       حافظِ مداح:

در رندیِ حافظ همین بس که در غزل، مداحی می‌کند! قدمای حافظ قصیده‌ای می‌سرودند در ابیات طولانی و تشبیب و تغزل و تنه و شریطه و... را همه به خدمت می‌گرفتند تا مدح شاه زمانشان را کنند؛ در حالی‌که حافظ غزلی می‌گوید که در آن هم از سوز دلش می‌گوید، هم با معشوق سخن می‌گوید، هم بر زاهد زمانه می‌تازد و هم در یک بیت مداحی می‌کند و در یک بیت طلب صله!

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصۀ میدان تو باد

منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد!؟

و سخن دکتر ندوشن در این باره بسیار حائز اهمیت است که: «حافظ رندتر و زیرک‌تر و بی نیازتر از آن بوده که مداحی کند. اما ستایش کسانی را که به آن‌ها علاقه داشته، یا صاحب قدرت بوده‌اند کرده. قدرت اصولاً جاذبه دارد. این ستایش‌ها به طرز بسیار ظریفی در غزلیات جای گرفته‌اند. غزل برای دل خودش می‌گفته، ولی به تلمیح اشاره‌ای هم به فردی ممکن است داشته باشد. ستایش حافظ از قدرتمندان، بیشتر به این قصد بوده که آنان او را در برابر دشمنان فراوان عقیدتیش حفظ کنند و این روش مؤثر واقع شده است. من خیال نمی‌کنم بشود اسم این را مداحی به آن معنا گذاشت. بلکه یک نوع سلوک اجتماعی است که در آن زمان شخص برای حفظ خود در اجتماع می‌بایست به کار برد.»

و در غزلی که در سوگ ابواسحاق اینجو سروده است، می‌گوید:

راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی
خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود

7.       حافظِ عاشق:

شاید این وجه از حافظ، برای دوست‌داران او بیش از وجوه دیگرش پررنگ باشد. حافظی که عاشق است بر همه عالم و همۀ عالم را از آن معبود لایزال می‌داند. هنر شاعری حافظ در توصیف لحظات عاشقانه‌اش اوج می‌گیرد و تا آن‌جا حقیقی می‌نماید که مخاطبان عرصه‌های تاریخ او معشوقی با نام «شاخه‌نبات» برای او متصور شده‌اند و زمان فال گرفتن، حافظ را به شاخه نبات قسم می‌دهند تا حقیقت فال آن‌ها را بیان کند.

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما

من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن‌جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

و بسیاری ابیات معروف دیگر او که در حافظۀ ما نشسته است وشاید اگر از ما بخواهند سه بیت از عشق بخوانیم، به احتمال بسیار حداقل یکی از آن ابیات از آنِ حافظ خواهد بود.

8.       حافظِ شاعر:

و حافظی که شاعر است؛ شاعری که حافظ است.  حقیقتاً نه تنها «عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ» که تمام دنیای را و نه تنها تمام دنیا را که نهاد بسیاری از افراد را فراگرفته‌ای و حقیقتاً قدسیان سخنی زمینی را برتر از این نمی‌جویند که از بر کنند.

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره یک ساله می‌رود

و طفل شعر حافظ که اکنون پیری جاودانه شده است، ره عمر بشریت را طی کرده است و طی می‌کند.

و کوتاه سخن آن‌که « شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است / آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش» و خوش توصیه‌ای کرده است لسان‌الغیب که « ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن»!

 و بسیاری دیگر از وجوه شخصیتی حافظ؛ حافظِ فقیه، حافظِ تعلیم‌گو و واعظ، حافظِ مست، حافظِ هشیار و... که همه نشان از وسعت شخصیتی وی دارد و به گفته‌ای او انسانی فردیت‌یافته است که تمام وجوه شخصیتی خود را شناخته، کشف کرده و به منصۀ ظهور رسانده است و به‌درستی با آن‌ها ارتباط برقرار کرده است.

در پایان این سخن، لازم است اشاره شود که حافظ ما را از قضاوت شخصیت پیچیده‌اش برکنار داشته است و با تواضعی رندانه می‌گوید:

من اگر رند خراباتم و گر زاهدِ شهر
این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • چهره‎های حافظ | یادداشتی از الهام عظیمی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: