شهرستان ادب: طنز و رندی دو مقولۀ درهمآمیختۀ شعر حافظ شیرازی هستند. به مناسبت بیستم مهر؛ روز نکوداشت حافظ خوب است یادی از این دو خصیصه و آموزۀ شاعر بزرگ سرزمینمان کنیم.
«بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد»
کمتر میشود دیوان حافظ را بگشایی و شروع به خواندن کنی و اندک طنز و مطایبهای در ابیات پیش روی خود نیابی. ظرافت و رندانگی سخن حافظ، خود به خود، لبخندی از سر کشف و شگفتی بر لبان خواننده مینشاند. طنزی که هرچند بیانی انتقادی از مسائل روزگار شاعر است، اما متعالی و عالیست و مقصودی کلان دارد که با گذر زمان رنگ نباخته است.
حافظ از واژگان و اصطلاحات سیاسی و اجتماعی پیرامون خود به نفع ساخت شبکۀ این طنز بهره جسته است. کلماتی چون شحنه، محتسب، مفتی، واعظ، پیر مغان، زاهد، فقیه و ... در این شبکه، در هالهای از ریا نمایش داده شدهاند. در مقابل این جبهۀ باطل، حافظ به صف آرایی و کسب اعتبار و حقانیت برای واژگانی چون رند، فقیر، مست، صنم باده فروش، ساقی و ... پرداخته است و با تطهیر این واژگان -که شاید پیش از او سابقۀ چندان خوبی در ادبیات معاصر نداشتهاند و به قول یکی از استادان، حتی سابقهدار نیز بودهاند!- در بیان مطلب انتقادی و کنایه گونه خود توفیق یافته است.
«واعظان کاین جلوه درمحراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند»
البته واژهای چون واژۀ رند پیش از حافظ نیز در شعر شاعرانی چون سنایی، خیام، عطار، سلمان ساوجی، سعدی و ... نیز کاربرد داشته اما عموما یا در معنای منفی به کار رفته -که مترادف است با کلماتی چون لاابالی، زیرک، منکر و...)- یا در لباس فردی بیقید و از هر دو جهان آزاد که یقینا جایگاه و مقامی را که حافظ برای این واژه قائل شده است، ندارند. مگر در شعر سنایی که پیش از او با بیانی فرازمینی و در حد بیان حافظ از این واژه یاد کرده است:
« تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان
شایستۀ سکان سماوات نگردی»
اما حقیقتا ارتباط میان طنز و واژگانی از این دست چیست؟ دکتر شفیعی کدکنی در یادداشتی تحت عنوان«طنز حافظ» تعریف شخصی خود را از مفهوم طنز اینگونه ارائه میدهد که طنز تصویر هنریِ اجتماع نقیضین و ضدین است. وی معتقد است جامعهای که حافظ در آن می زیسته سرشار از این تناقضات سیاسی و اجتماعیست و ارکان این جامعه نیز در شعر شاعر موج میزند. در واقع ریای برخاسته از شخصیت حاکمانی نظیر امیر مبارزالدین، منشأ بیان انتقادی و اعتراضی شعر حافظ است.
«خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد»
و ابیاتی از این دست که از تک تک کلمات آن مفهوم تناقض و تضاد به دست می آید. تضاد و تناقضی که حکومت زمانۀ شاعر به دلیل دستآویز کردن شرع و مذهب و کشیدهشدن به ورطۀ ریا، دچار آن است.
« خدا زان خرقه بیزارست صدبار
که صد بت باشدش در آستینی »
طنز تلخ موجود در این ابیات، چنان است که گاه به جای لبخند میلرزاند و گریان میکند. طنزی که خندهاش هم از گریه غمناکتر و تلخیآفرینتر است. طنزی متفاوت با هجو و هزل زمانۀ حافظ که رندانه در شعر او جا خوش کرده است و فغان سر میدهد:
«چنین که صومعه آلوده شد به خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست»
در پایان باید معترف شویم که شکلگیری چنین طنز بیپیرایه و پاکیزهای تا عصر حافظ بیسابقه بوده و میتواند برای شعر دوران حاضر سرمشق و سرلوحهای شایسته باشد. ویژگیای که به ماندگاری شعر وی در گذر از قرنهای متمادی انجامیده است.
«محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببرد
قصۀ ماست که در هر سر بازار بماند»