موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
ویژۀ روز عاشورا

گنجینه اسرار عمان سامانی برای امام حسین (ع)

03 آبان 1394 00:14 | 5 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.8 با 59 رای
گنجینه اسرار عمان سامانی برای امام حسین (ع)

شهرستان ادب: میرزا نورالله فرزند میرزا عبدالله، ملقب به تاج‌الشعرا و مشهور به عمان سامانی در سال 1258هجری قمری در سامان از قریه‌های چهارمحال و بختیاری زاده شد و به سال 1322هجری قمری دعوت محبوب خویش را در دیار نیاکانی اجابت کرد. پیکر پاکش را در مسجد جامع سامان به آغوش خاک سپردند و چندی بعد، بنا بر وصیتش او را به وادی‌السلام نجف انتقال داده و در پناه حضرت مولا ارواح‌العالمین‌له‌الفداء جای دادند. او در خاندانی از اهالی عرفان رشد کرد و همین پرورش صوفیانه، نگاه او را به عالم تربیت نمود تا بتواند در کنار مشق شعر و تمرین ادبیات در محضر اساتید اصفهان، واردات قلبی و کشف‌ها و سرمستی‌های خود را با ذوق درآمیزد و در ساختار شعر ریزد. عمان از اعضای اصلی حلقۀ شعر ابوالفقرا در اصفهان بوده که پس از درگذشت او، در جلسات ملک‌الشعرا (عنقا) حضور می‌یافته‌ و قصیدۀ معروف لامیۀ خویش را در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در همین زمان سروده است:

به پرده بود جمال جمیل عزّوجّل
به خویش خواست کند جلوه‌ای به صبح ازل

چو خواست آن که جمال جمیل بنماید
علی شد آینه، خیرالکلام قلَّ و دل!

اصالت و رتبت عمان سامانی به خاطر آفریدن مثنوی بلند و ارزشمند گنجینه‌الاسرار است. این کتاب که حاصل توجهات ذوقی و عارفانۀ شاعر به داستان کربلاست، از آغاز آفرینش و ایجاد نشئات مختلف و مراحل وجود شروع شده و در تنۀ محکم خود به حرکت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به سرزمین طف و انتخاب شهادت می‌پردازد.
در ادامه پاره‌ای از این مثنوی شیرین را به دوستان تقدیم می‌کنیم:



«در بیان محاربه آن موحد صاحب یقین در میدان مشرکین و پیغام آوردن جبرئیل امین از حضرت رب‌العالمین و افتادن آن حضرت از زین بر زمین سلام‌الله‌علیه‌الی‌یوم‌الدین.»

گشت تیغ لامثالش گرم سیر
از پی اثبات حق و نفی غیر

ریخت بر خاک از جلادت خون شرک
شُست ز آب وحدت از دین رنگ و چرک

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکه‌تاز عرصه میدان عشق

دارم از حق بر تو ای فرخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جان حضرت جان‌آفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین

محکمی‌ها از تو میثاق مراست
روسپیدی از تو عشاق مراست

این دویی باشد ز تسویلات نفس
من توام ای من تو، در وحدت تو من

مصدری و ماسوی مشتق تو راست
بندگی کردی خدایی حق تو راست

هرچه بودت، داده‌ای اندر رهم
در رهت من هرچه دارم می‌دهم

کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی

شاه گفت ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما

گرچه تو محرم به صاحب خانه‌ای
لیک تا اندازه‌ای بیگانه‌ای

آن که از پیشش سلام آورد‌ه‌ای
و آنکه از نزدش پیام آورده‌ای

بی‌حجاب اینک هم‌آغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است

از میان رفت آن منی و آن تویی
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی

گر تو هم بیرون روی نیکوتر است
ز آنکه غیرت آتش این شهپر است

از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز

با وضویی از دل و جان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هرچه هست

وآن سپاه ظلم و آن احزاب جور
چون شیاطین مر نمازی را به دور

تیر بر بالای تیر بی‌دریغ
نیزه بعد از نیزه، تیغ از بعد تیغ

قصه کوته، شمر ذی‌الجوشن رسید
گفت‌وگو را آتش خرمن رسید

ز آستین غیرت برون آورد دست
صفحه را شُست و قلم را سرشکست

از شنیدن دیده بی‌تاب است و گوش
شد سخنگوی از زبان من خموش

آن که عمان را درآوردی به موج
گاه بردی در حضیض و گه به اوج

ناله‌های بیخودانه بس کشید
اندر اینجا پای خود واپس کشید

شرم‌سارم از معانی جوئی‌اش
عذرخواهم از پریشان گوئی‌اش

حق همی داند که غالی نیستم
اشعری و اعتزالی نیستم

اتحادی و حلولی نیستم
فارغ از اقوال بی‌معنیستم

لیک من دارم دل دیوانه‌ای
با جنون خوش، از خرد بیگانه‌ای

لغزشی گر رفت نی از قائل است
آن هم از دیوانگی‌های دل است

منتهی چون رشته باشد با حسین
شاید ای دانا کنی گر غمض عین

چون که از اسرار سنگی باز شد
نام او گنجینه‌الاسرار شد



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • گنجینه اسرار عمان سامانی برای امام حسین (ع)
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: