شهرستان ادب: امروز دوم آذر، سالروز درگذشت نویسندۀ معاصر، غلامحسین ساعدی، است. به این مناسبت، یادی میکنیم از کتاب «گمشدۀ لب دریا» که از آثار او برای گروه کودک و نوجوان است:
«زاهد دهلش را زمین گذاشت. «بهتون نگفتم. میبینین چهجوری میخنده. چه خوشحاله. دیگه بچۀ خودم شده. بچۀ آبادیه. نه بچۀ دریاست و نه بچۀ غربتی. ما رو دوست داره که برگشته پیشمون. یه چند روزی صبر کنین یواشیواش بهتون عادت میکنه، اُخت میشه. کار خدا رو چی دیدی. یهو دیدی زبونش واشد. شاید غریبی میکنه؟ نه که میگین بچۀ دریاست. خب بزرگ که شد باهاتون میاد دریا.» داستان «گمشدۀ لب دریا» جزء آثار نوجوانانۀ غلامحسین ساعدی است؛ که از این نظر در کنار دو اثر «نان کلاته» و «کلاتهکار» او قرار میگیرد. البته عنوان این داستان علاوه بر آنکه نام کتابی از تقی پورنامداریان با موضوع تأمل در معنی و صورت شعر حافظ است، مخاطب را ناخودآگاه یاد بیت معروف حافظ می اندازد که: «گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/طلب از گمشدگان لب دریا میکرد»
قصه در فضای یک روستای مجاور دریا اتفاق میافتد و حکایتگر زندگی عادی مردان و زنان دریاست؛ و نقطۀ عطف آن مواجهۀ این مردمان با کودک گمشدهایست که به میان خود آوردهاند. کودکی با چشمانی تیلهای و دورنگ. یکی سیاه و دیگری به رنگ آبی دریا. صالح و پسر کدخدا نخستین شخصیتهایی هستند که با او آشنا میشوند و او را که به گمانشان کسی را ندارد، به روستای محل زندگی خود میبرند. اما اهالی از همان آغاز در نگهداری او دچار مشکل میشوند؛ تا آنکه یکی از شبها پسرک را به مرد زاهد روستا که فرزندی ندارد و تنها زندگی میکند، میسپارند.
زاهدِ این قصه نیز مخاطب را مجدداً به یاد همان «بیدل»ای می اندازد که در شعر حافظ خوانده است: «بیدلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.» خصوصا در صحنۀ فرار کودک به سمت دریا و دویدن زاهد به دنبال او. شاید بتوان گفت زاهد گوهر وجودی خود را که به قول حافظ «از صدف کون و مکان بیرون است»، و گمشدۀ او نیز محسوب میگردد «طلب از گمشدگان لب دریا»یی چون پسرک میکند و در نهایت نیز این گوهر را مییابد که تناقض زیبایی در داستان ایجاد کرده است و در نهایت پسربچه که در کنار هیچ یک از اهالی روستا آرام و قرار نمیگرفت، بعد از آنکه زاهد مانع فرار او میشود، و حتی پس از آنکه روستاییان او را در بیابان و بر سر راه کولیها و غربتیها میگذارند، بالاخره راه خود را پیدا میکند و اینبار با پای خود به روستا بازمیگردد و در کنار زاهد، آرام میگیرد؛ صدای دهل زدن او را میشنود و برای اولینبار اهالی روستا لبخند پسربچه را نظاره میکنند.
قصۀ «گمشدۀ لب دریا» به دلیل نمادینه بودن و رمز و رازهای نهفته در خود، میتواند بسیار تأویلپذیر باشد؛ اما آنچه شاید در این داستان وجود داشته باشد، رد پایی مبهم از درونمایۀ غزل مذکور حافظ و عرفان موجود در آن است که با توجه به اسم اثر به ذهن متبادر میشود. البته این اثر با وجود ظاهر نوجوانانۀ خود، در ارائۀ مقصود خود به گروه سنی مخاطبانش شاید چندان وفادار نباشد؛ چراکه زبان و رمزهای آن مرتبط با دنیای بزرگسالان است و گمشدگان آنها؛ که بعید نیست کودکی و نوجوانیشان باشد و باید دل به دریا بزنند تا آن را بیابند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز