شهرستان ادب به نقل از روزنامه وطن امروز: «چپیدهام توی لانه سگ. به خاطر توست نازلی؛ به خاطر توست که دارم بوی سگ میگیرم. بوی این گریت دین زرد طلایی، فرو رفته است توی تمام زیر و زبر این اتاقک. تمام نفسهایی که از پوزه بزرگ و سیاهش بیرون داده، حتی خمیازههایی که توی این 8 سال عمرش کشیده، مثل بخاری معلق و نامرئی، زیر سقف حلبی اتاقک مانده است و میزند توی حلقم. پایم را گذاشتم روی سنده خشک شدهاش. قبلترها میرفت ته باغ و یک گوشه که آقاجانت یادش داده بود، این چیزهای گنده را از خودش دفع میکرد.»
آنچه در بالا آمد پاراگرف ابتدایی رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» اثر محمدرضا شرفی خبوشان است. همین چند خط انگیزه ادامه دادن رمان را در وجود خواننده دوچندان میکند. همین که یک نفر که هنوز شخصیتش معلوم نیست به خاطر یک زن به نام «نازلی» حاضر باشد به پستترین کار ممکن تن دهد میتواند برای خواننده جذابیت و کشش ایجاد کند پس نویسنده در گام ابتدایی موفق ظاهر شده است.
این ورود به رمان به خواننده نشان میدهد که این شخصیت فاقد یک اراده محکم است و به خواست دیگران ممکن است تن به کارهایی پست و سخیف بدهد.
با خوانش رمان و آشنایی با شخصیت «البرز» که در حقیقت همان فردی است که در لانه سگ چپیده بود این گمان قوت میگیرد. البرز پسر نوکر خانه تیمسار ارتش شاهنشاهی است و نازلی دختر آن تیمسار. این 2 از کودکی با یکدیگر بزرگ شدند و علائق آنها به صورت مشترک شکل گرفت. البرز تبدیل به یک هنرمند نقاش شده که آوازهاش فراگیر شده است.
در حقیقت البرز نمادی از طبقه روشنفکران در روزگار پهلوی است. او در طول داستان بارها و بارها تسلیم نازلی که برخاسته از طبقه حاکم است میشود و به خواست او تن میدهد که همنشینی با سگ خانگی تیمسار برای جاسوسی از تیمسار یکی از کارهایی است که او اعتراف میکند به خاطر نازلی دست به انجام آن زده است. از همین رو میتوان «عاشقی به سبک ونگوگ» را بازنماییای از طبقه روشنفکران ایران در روزگار پهلوی خواند؛ گروهی که فاقد اراده بودند و به صورت عروسکان خیمهشببازی در دست ایادی رژیم پهلوی نقشآفرینی میکردند.
در این رمان نویسنده بخوبی توانسته نشان دهد حتی این قشر که خود را صاحب تفکر و اندیشه نیز میدانستند حتی از تحلیل شرایط روز عاجز هستند و اغلب مشغول نشخوار کردن خزعبلات روشنفکران غربی بوده و خودشان اغلب فاقد پایگاه فکری هستند.
نویسنده در خلق «عاشقی به سبک ونگوگ» از سبک جریان سیال ذهن استفاده کرده است. جریان سیال ذهن شکل خاصی از روایت داستان است که مشخصههای اصلی آن پرشهای زمانی پیدرپی، درهم ریختگی دستوری و نشانهگذاری، تبعیت از زمان ذهنی شخصیت داستان و گاه نوعی شعرگونگی در زبان است که به دلیل انعکاس ذهنیات مرحله پیش از گفتار شخصیت رخ میدهد. در این رمان پرشهای زمانی پیدرپی به نویسنده کمک کرده تا بتواند شخصیتهای خود را بهتر به خواننده معرفی کند. البرز با توجه به موقعیتها در زمان به عقب باز میگردد و این رفت و برگشتهای زمانی رمان شرفی خبوشان را شکل میدهد.
البرز از جایی که به واقعیات پیرامونش پی میبرد مسیر خود را عوض میکند و تصمیم میگیرد در میان مردم باشد و آن فاصلهای که با مردم داشته را جبران کند. او زمانی پی به جنایتهای نزدیکان دربار پهلوی علیه ملت میبرد که انقلاب اسلامی در آستانه پیروزی است و از همانجا تصمیم میگیرد بوم نقاشی خود را از اتاقش خارج کند و در وسط خیابان بگذارد تا بتواند آثاری رئال خلق کند.
در فصل پایانی رمان شاهد تغییر لحن رمان هستیم و این تغییر لحن نوعی آغاز دوباره رمان است و خواننده را با خود همراه میکند. در این فصل نویسنده از یک زاویه دیگر سرگذشت البرز را روایت میکند و خواننده را با پیشینه خانوادگی البرز آشنا میکند.
رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» اثر محمدرضا شرفی خبوشان را انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است. این رمان توانست در بخش رمان جایزه ادبی جلال آلاحمد به عنوان کاندیدا معرفی شود اما نتوانست حائز عنوانی شود. این رمان در قیاس با رمان برگزیده این بخش اثر قدرتمند و استوارتری بود اما سلیقه(!) داوران این بخش با این کتاب همراه نشد و نویسنده آن از دست یافتن به جایزه ادبی جلال آلاحمد که برای تقویت ادبیات متعهد شکل گرفته، باز ماند؛ جایزهای که در 2 دوره اخیر برگزاری آن تنها چیزی که از آن بیرون نیامده آثاری است که مقوم ادبیات دینی و انقلابی باشد.
در مجموع رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» یک اثر شایسته و در خور توجه است که نویسنده جوانش توانسته آن را خلق کند که میتوان در توصیف آن گفت: «آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری»!