شهرستان ادب: میگویند تولد فردوسی حماسهسرا مصادف است با روزهای کهنسالی و دیده فروبستن رودکی سمرقندی. گویا در این نقطه از تاریخ ادب، پدر شعر پارسی چشم فرو میبندد تا پدر شعر حماسی این سرزمین، چشم به جهان بگشاید. شاهنامه؛ این سند ارزشمند تاریخ و تمدن را قلم نیرومند مردی به نظم و خیال درآورده است که نمیتوان تصور کرد در مرام پهلوانی، کم از رستم، یکهتاز حماسههای خود داشته باشد.
بیهوده نیست که بزرگان ادب پارسی، فردوسی را از بزرگترین حماسهسرایان جهان، و اثر جاودانۀ شاهنامه را بزرگترین اثر شعر و ادب پارسی برشمردهاند. شاید جذابترین و در عین حال، سوزناکترین بخش شاهنامه، در خاطر هر ایرانی، غمنامۀ رستم و سهراب باشد. آنجا که پهلوانی چون رستم، به رغم صفات درخشانی چون جوانمردی و گذشت، در نبردی خواسته و ناخواسته، جگرگوشۀ خود را به هلاکت میرساند. البته نمونۀ مشابه آنچه در داستان رستم و سهراب به وقوع میپیوندد، در افسانهها و ادب ملل دیگر نیز، در تاریخهای قبل و بعد از سرودن شاهنامۀ فردوسی، به تحریر درآمده است؛ اما داستان رستم و سهراب، در عین تشابهات ظاهری با این آثار، پیچیدگیها و نقاط مبهم خاص خود را دارد. در این غمنامه، همهچیز دست به دست هم میدهد تا آنچه از پهلوانی چون رستم انتظار نمیرود، به وقوع بپیوندد. پهلوانی که با وجود بیاطلاعی از نام و نشان حریف خود نیز میتوانست با پذیرش صلح، یا کمی نرمخویی، چنین پایان تلخی را رقم نزند؛ اما بیگذشت، و جنگجویانه به استقبال صحنۀ واپسین و لحظۀ کشتن سهراب خود میشتابد. اتفاقی که سهراب، متواضعانه آن را به گردن زمانه میاندازد و رستم را در وقوع آن بیگناه میداند:
«بدو گفت: کاین بر من از من رسید/ زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این گوژپشت/ مرا برکشید و به زودی بکشت...»
اما برخی از شاهنامهپژوهان، رخدادهای این تراژدی را تنها از جانب قضا و قدر، و صرفاً از نوع بازیهای تلخ تقدیر قلمداد نمیکنند؛ بلکه معتقدند تقابل میان رستم و سهراب، تقابل میان آیین کهن و نوست؛ و رستم با وجود تمام خصال نیکوی خود، به دلیل نقطهضعفی که در قدرتطلبی دارد، در مقابل سهراب، احساس ضعف میکند و با تغافل پیشه کردن، به کشتن فرزند خویش گردن مینهد.
مصطفی رحیمی، نویسنده و مترجم ایرانی معتقد است: «سهراب طرحی دارد دگرگونکننده. بههمریختن نظام توران و ایران کار کوچکی نیست. با بههمریختن این نظام، همهچیز به هم میریزد و رستم این را برنمیتابد. فراموش نکنیم که رستم در درون نظام خاصی قهرمان ملی است، و میخواهد این نظام را نگه دارد.»1
در صورت پذیرش این تأویل، میتوان گفت دوراهیای که قهرمانی چون رستم بر سر آن قرار دارد، سرانجام او را به سمتوسوی قدرتطلبی و فرزندکشی میکشاند؛ تا این قهرمان ملی را نیز در معرض آزمونی قرار دهد که به رغم پیروزی در آن، محکوم به شکست شود؛2 تأویلی که پیکان اتهام را به سمت رستم میگیرد.
اما در آغاز روایت این بخش، شاید ابیات مقدمهگونۀ فردوسی، داستان را از هرگونه تأویل و تشریحی بینیاز کرده باشد. ابیاتی که فردوسی در آن آشکارا، مرگ را برخلاف باور عوام، بیداد نمیداند و با اشاراتی نهفته به رویدادهای قصه، قضاوت زودهنگام دربارۀ این داستان را جایز نمیشمارد و از خواننده میخواهد که خاموشی اختیار کند:
«چنان دان که داد است و بیداد نیست/ چو داد آمدش جای فریاد نیست
جوانی و پیری به نزدیک مرگ/ یکی دان چو ایدر بُدَن نیست برگ
دل از نور ایمان گر آگندهای/ تو را خامشی به که تو بندهای
بر این کارِ یزدان تو را راز نیست/ اگر جانت با دیو انباز نیست
به گیتی در آن کوش چون بگذری/ سرانجام نیکی برِ خود بری»
سرانجام، داستان رستم و سهراب و مواجۀ این دو پهلوان، با وجود غمناکی، و حزنی که در پایان به دل خواننده میگذارد، انگار یادآور و نمایانگر این مفهوم است که هر اسطوره و الگویی ممکن است در مواجهه با تقدیر و تغییر زمانه، دچار آسیبِ شکست شود. چرا که هر وجود کاملی میتواند نقطۀ نقصانی نیز در خود داشته باشد.
با وجود آنکه فردوسی در روند روایتهای خود معمولاً وارد عرصۀ قضاوت نمیشود، اما انگار قصه، خود به خواننده هشدار میدهد که مراقب سهراب درون خویش باشد. سهرابی که ناگهان یکروز از ناکجاآباد وجود او سردرمیآورد و بر مِهر و عطوفتش مُهر بطلان میزند و مرام و مدارای او را به چالش میکشد...
1-غمنامۀ رستم و سهراب، دکتر جعفر شعار- حسن انوری، دیدگاهها ص49
2- همان، ص 50