شهرستان ادب: «مرتضی امیری اسفندقه» را با قصیدههایش میشناسیم. شاخصۀ شکیلِ شعرهای این شاعر لحظاتِ حسّی فراوان، زبان عاطفی و روان و نگاه شاد و شفاف او به هستیست. از «اسفندقه» در هر قالبی به جز سپید شعرهایی خواندنی منتشر شده است. از کتابهای او میتوان به «بازوان مولایی»، «رستاخیز حرکات»، «قتیل قبله»، «چین کلاغ»، «کوار»، «ورمشور»، «دهلی ستاره بود» «ولی دوشنبه آه»، «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» و «نِماشُم» اشاره کرد.
شعری که در ادامه میخوانید شعریست از تابستانِ سالِ 1381. شاعر آموزگار ما در این چهارپاره به سه ماه تعطیلی تابستان نگاهی آموزگاری دارد و دانشآموزان را نیز به این نگاه توصیه میکند.
□
بچّهها! سهمّاه تعطیلی رسید
مدرسهها بچّهها تعطیل شد
باز آمد فصل تابستان داغ
فصلِ باغ و میوه و زنبیل شد
باغ میخندد به رویِ باغبان
ابر، دستِ چشمه را رو میکند
رازهایِ غُنچه افشا میشود
کوچهها را باد جارو میکند
خوشخوشک از راه آمد فصلِ گرم
نرمنرمک رفت فصل نوبهار
فصلِ تابستان شد و صحرا و دشت
فصلِ تابستان شد و دریاکنار
فصلِ تابستان رسیده بچّهها
هر کسی کار خودش، بار خودش
کوچهها بوی هیاهو میدهد
هر کسی آتش به انبار خودش
فصلِ تاب و فصلِ توپ و شانسی
فصلِ آلاسکا و فصل فالی است
دورهگردیهایِ من آغاز شد
سینیِ من باز امّا خالی است
فصلِ دوغ سرد، فصلِ بستنی
فصل آب حوضها زیبا و زشت
ظهرِ داغ و کوچههایِ دوردست
کوچههای تشنۀ یخدربهشت
مدرسهها بچّهها! تعطیل شد
بچّهها سهماه تعطیلی رسید
ماه دیدار عموها، عمّهها
ماه گردشهای فامیلی رسید
بچّهها دارید کمکم میروید
میروید و مدرسه جا مانده است
میروید و یک مدادِ ناتمام
در کلاس درس تنها مانده است
میروید و چهرۀ تخته سیاه
بی شما دارد که درهم میشود
میزهای مدرسه ساکت شدند
مدرسه دارد پر از غم میشود
بیدِ مجنونِ حیاطِ مدرسه
از تماشا جا نماند بچّهها!
بچّهها فرّاش پیر مدرسه
مدرسه! تنها نماند بچّهها!