شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: حسن صنوبری یادداشتی درباره شعرهای نوجوانانه حامد محقق نگاشته است که در ادامه میخوانید
یک: «ادبیات تجاری»، «ادبیات ترویجی» و آنک «ادبیات هنری»
چندی پیش به بهانه دو رمان نوجوان خوب، یعنی «تاجیک؛ هیولایی که بیصدا گریه کرد، بلند خندید» نوشتۀ حمید حاجیمیرزایی و «سفیدی پر کلاغ» نوشتۀ سید مهرداد (میثم) موسویان، یادداشتی نوشته بودم و در مقدمه اندکی از فلسفه و وضعیت کلی ادبیات کودک و نوجوان امروز سخن گفته بودم. وقتی به کتابی مثل «از خودم سوال میکنم» و شاعری مثل «حامد محقق» میاندیشم آن فلسفه و آن کلیات دوباره پیش چشمم جان میگیرند. چند سطر از آن یادداشت:
«در بین مولفان و تولیدکنندگان در کل شاید بتوانیم بگوییم دو گرایش و دو تلقی در زمینه ادبیات نوجوان وجود دارد، که دست بالا با اولیست. و آنهم ادبیاتی است که از منظری فراتر از نوجوان و با زبانی فریبکارانه با او سخن میگوید. این ادبیات، قطعاً در ژانر و گونۀ ادبیِ «ادبیات عامهپسند» و «ادبیات تجاری» یا «ادبیات بازاری» قرار میگیرد. یعنی ادبیاتی که مؤلّف و ناشر در درجۀ اول کاری با ادبیات و زیبایی و حقیقت و رفاقت ندارند، بلکه هدف، تسلط بر بازارِ فروش است، به هر قیمتی شده ...
ادبیات عامهپسند در همۀ حوزهها حضوری جدی دارد، اما در هیچ محدودهای به اندازۀ محدودۀ کودک و نوجوان، تا این حد قدرتمند و البته خطرناک نیست. شاید بتوان بستر و علت قدرتگیری و قدرتطلبی ادبیات عامهپسند را در خود مخاطبش جستجو کرد. مخاطبی که زیاد است و بازاری که بسیار گسترده است...
تلقیِ بد دیگری هم شبیه به همین تلقی بازاری از سوی مولفان وجود دارد که آنقدرها هم بد نیست و نمیتوان آن را جزو ادبیات تجاری تقسیمبندی کرد، اما گاهی خیلی به ادبیات عامه نزدیک میشود، از طرفی در این تلقی هم نگاه به نوجوان از بالاست. این تلقی، نگارش بر اساس اهداف تبلیغی، ترویجی و آموزشی است. من نمیخواهم اسمش را بگذارم "ادبیات تعلیمی" چون ادبیات تعلیمی ما در گذشته صفحات بسیار درخشان، فاخر و نیز همدلانه و صمیمانهای داشته است ... لذا اصطلاح "ادبیات ترویجی" مناسبتر است... دقت بفرمایید، منظورِ ما هر نوع داستان مذهبی و یا حتی هرنوع داستانی که جنبۀ آموزنده دارد نیست، بلکه آن ادبیاتی مد نظر است که در آن ادبیات، صمیمیت و خلوص ارتباط با مخاطب، فرع بر اهداف آموزشی و ترویجی قرار میگیرد...»
در آن یادداشت پس از تعریف و توضیح تمایزهای دو ژانر «ادبیات بازاری» و «ادبیات ترویجی» در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، ادبیات سومی را معرفی کردم که آثار شاخص امروز هم در بین آنها قرار میگیرند: «ادبیات هنری». لابد میگویید شعر و داستان قرار است زیر مجموعه عالم «هنر» قرار بگیرند، اما به نظرم اکنون که نگاههای بازاری یا ترویجی در آنها قوت گرفتهاند –به خصوص در ادبیات کودک و نوجوان- از هنر عاری شدهاند؛ این است که برای کارهای خوب استثنایی مجبوریم هنر را در قالب پسوندی دوباره به این آثار پیوند بزنیم.
در عالم شعر نیز امروز بازار ادبیات کودک و نوجوان را انبوه مجموعهشعرهای سطحی و ضعیفی پر کرده است که یا با انگیزۀ اقتصادی سرودهشدهاند یا انگیزۀ اعتقادی –از نوع روبناییاش-؛ کارهایی که یا نمیمانند یا ماندگاریشان را باید حنجرههای قدرتمند موسیقی، گرافیک و تبلیغات تضمین کنند.
دو: قیصر امینپور و شعر نوجوان
پس از انقلاب چند شاعر با گرایشهای قدرتمند هنری و فارغ از این گرایشهای معمول سراغ شعر کودک و نوجوان رفتند، به خصوص شعر نوجوان. شاعرانی چون زندهیادان قیصر امینپور و سلمان هراتی، که در این بین جایگاه مرحوم امینپور استثنایی است. امینپور با مجموعهشعرهای موفقی چون «مثل چشمه، مثل رود»، «منظومۀ ظهر روز دهم» و «به قول پرستو» معیاری برای شعر هنری، اصیل و موثر با مخاطب نوجوان به وجود آورد. هرچند او در نثر نوجوان هم چنین اهتمامی را با کتابهایی چون «طوفان در پرانتز» و مخصوصا «بیبال پریدن» داشت. توفیق امینپور در برقراری ارتباط با مخاطب نوجوان جدا از صمیمیت و صداقت ذاتی شخصیت شاعر به تجربههای روزنامهنگاری او به ویژه در مجله «سروش نوجوان» باز میگشت.
پس از امینپور هرکاری که در حوزه شعر نوجوان اتفاق افتاد، درست یا غلط، نیک یا بد، تحت تاثیر او بود. شمار بالایی از شاعران ضعیف این حوزه از مقلدان او هستند و شمار بسیاری از شاعران خوب این حوزه از پیروان او. یک شاهد: بیشتر شعرهایی که مرحوم امینپور برای شعر نوجوان سراغشان رفتند در قالبهای چارپاره، مثنوی و نیمایی سروده شدهاند؛ اکنون هم به جز همین سه قالب در عرصه شعر کودک و نوجوان قالبی نمیبینید و البته دیگر از شدت تکرار، کار دارد به ابتذال میرسد. با اقبالی که امینپور توانست در بین مخاطبان پیدا کند، پس از او نسخههای مقلد و مبتذل شعر او رو به فراوانی گذاشتند و هرکس به خود اجازه داد در این زمینه قلمفرسایی کند. در زمینه شعر کودک و نوجوان! یعنی یکی از دشوارترین گونههای شعری امروز! امینپور پس از خود خلف چه بسیار پیدا نکرد، اما چه کمشمار خلف صالح!
کسانی که به این مقوله نگاه جدی داشته باشند امروز به سختی میتوانند شاعران جدی این عرصه و شعر هنریامروز برای مخاطب نوجوان را پیدا کنند. چهرههای جدی و موفق انگشتشمارند و هنوز تا قضاوت نهایی راه بسیار دارند. نادر چهرههایی مثل «غلامرضا بکتاش»، «مریم هاشمپور»،«حامد محقق» و...
سه: ساختار و محتوای شعرهای نوجوان حامد محقق
حامد محقق چهرۀ تازهنفس این عرصه است. فرزند استاد جواد محقق که او نیز روزگاری سراغ شعر نوجوان رفته بود، اما شعرهای حامد است که رنگ امروز را دارند. از حامد محقق به جز پراکندههایی که در نشریات خواندهام تاکنون دو مجموعه شعر خواندهام، یکی «مثل یک درخت» که مجموعۀ پیشین او بود و دیگری «از خودم سوال میکنم» که مجموعۀ تازۀ اوست. هردو مجموعه خواندنی هستند و متفاوت با فضای شعر امروز. حامد محقق به طور جدی دارد به قالب «نیمایی» در شعر نوجوان میاندیشد. استفاده از قالب نیمایی در شعر نوجوان ابداع اصلی مرحوم قیصر امینپور در این حوزه بود. او بود که از همیشه خاص بودن مخاطب شعر نیمایی نترسید، حصار مخاطبانیاش را شکست و ظرفیتهای شعر نیمایی در حوزه شعر کودک و نوجوان را شناخت و شناسند. خیلیها پس از او در این حوزه سراغ نیمایی رفتند، اما دشواری شعر نیمایی کار آنها را به تجربههای سست و ناتمام تقلیل داد. حامد محقق را ستایش میکنم چون اهتمام دارد بیشتاب و با قاعده سراغ این قالب برود و شاید اولین نمونههای نیمایی کوتاه با مخاطب نوجوان را او سروده باشد. این اهمیت ساختاری سرایش حامد محقق، اهمیت محتوایی محقق نیز همان دوریاش از انگیزههای ترویجی و بازاری و نگاهی انسانی و صادقانه به مخاطب نوجوان است. او قصد ندارد مخاطب نوجوان را فریب بدهد –چه با نیت خوب چه با نیت بد- او حتی قصد ندارد برای او بزرگتری کند، او میخواهد با مخاطب خود گفتگو کند، و البته بهای این گفتگو –که رسیدن به صمیمیت در زبان و نگاه و اندیشه است- را هم به طور کامل میپردازد. «عاشقانۀ نوجوان» گونهای نو و البته دشوار است که در شعر حامد محقق تجربه شده است. گونهای که اگر به دست شاعری توانا و اخلاقی سروده نشود نابود میشود و مبتذل.
از کتاب مثل یک درخت:
1
راه
خسته از سفر
بار روی دوش را زمین گذاشت
شهر آفریده شد
2
نشست روی تیر برق
پرندهای که تازه از سفر رسیده بود
دور و بر
درختِ خانهاش نبود
3
قطار چیست
غیر چند ...
چند ...
چند ...
آه
باز هم تمام شد قطار!
4
یاد تو
پشت پنجره نشست
مثل یک کبوتر سفید
با صدای در
پر زد و پرید
از کتاب از خودم سوال میکنم:
1
در میان خانۀ دلم
به جز خدا
و مادرم – که گاهگاه
پشت دفتر ریاضی مرا
نگاه میکند-
هیچکس خبر ندارد از کسی
که توی راه مدرسه
از کنار کوچۀ دلم گذشته است
من و او
نگاهها...
تاپتاپ قلب من:
خدا... خدا...
2
روبهروی کوچهمان
یک مغازه است
توی آن پر از
شعرهای تازه است
شعرهای آن:
پرندهها
در قفس رها
چهار: شعر کوتاه و مخاطب نوجوان
کوتاهسرایی، به نظر من مهمترین ویژگی شعرهای محقق است که میتواند مورد نقد و بررسی قرار بگیرد.
در شعر کلاسیک ما قالبهایی چون «رباعی» و «دوبیتی» و کوتاهتر از همه «مفرد» یا «بیت» نمایندۀ کوتاهسرایی بودند. البته اگر «خسروانی» و «نوخسروانی» و دیگر گونههای سهلتی را خیلی رایج ندانیم. با ترجمۀ «هایکو» از سرزمینهای شرقیتر، کوتاهسرایی در قالب شعر منثور (همان سپید) و شعر نیمایی هم رونقی دوچندان یافت، در تمام این سنن شعری شرقی، کوتاهسرایی با حکمت و تعمق و تامل همراه است. شعر کوتاه در اکثر گونههایش از هایکو تا رباعی شعر حکمت است. شعری است که باید آن را آهسته و با دقت و تامل خواند. چنین نگاهی است که باعث میشود به افزونی شعرهای خیلی کوتاه حامد محقق برای مخاطب نوجوان خوشبین نباشم.
سینما، فوتبال، تبلت، بازیهای رایانهای خشن و جذاب، انیمیشنهای طولانی، رمانهای فانتزی ... چگونه یک شعر کوتاه تامل برانگیز در چنین فضایی میتواند مخاطب نوجوانی برای خود دست و پا کند؟ اهل حکمت را یک سخن حکیمانه کافی است، اما اگر بعضی از این شعرها را برای مخاطب نوجوان با آنهمه شلوغی ذهن بخوانی، اولین چیزی که میگوید این است: «همین؟ بقیهاش چی؟»
این است که گمان میکنم در شعر نوجوان باید به نکاتی مثل روایت و قصهپردازی و همچنین وزن و قافیه و موسیقی بیشتر بها داد. من اگر بخواهم خودم یک روز در شعر نوجوان وارد شوم یک منظومه داستانی مینویسم. شعر کوتاهتر هم بگویم هایکو و شعر نیمایی سه سطری نمیگویم.
وقتی دو کتاب حامد محقق را از این منظر مقایسه کنم کتاب جدیدتر –یعنی «از خودم سوال میکنم»- امتیاز بیشتری میگیرد تا کتاب قبلی –مثل یک درخت-. دقت بفرمایید بحث خوبی و بدی شعرها نیست، بحث تردید در تناسب ساختار بعضی از شعرها با مخاطب است. اما اگر از این منظر کوتاه بیاییم، به سختی میتوان داوری کرد کدام یک از این دو کتاب بهتر است.
پنج: تصویرسازی و شعر نوجوان
تصویرسازی متن، هرچقدر در شعر بزرگسال امری امکانی به نظر بیاید در شعر کودک و نوجوان امری ضروری است. با توجه به مخاطب، ادبیات کمی مجبور است اینجا به کمک خواهر و برادران صوتی و تصویریاش سخن بگوید. اما اگر به اصل موضوع، یعنی تصویرسازی متن هنری و اثر ادبی توجه کنیم اقتضائاتی پدید میآید که در تمام گونههای هنری باید رعایت شود. سه حالت ممکن است اتفاق بیفتد؛ حالت نخست: تصویر و متن هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند یا اینکه ارتباطی کم وجود داشته باشد ولی در نهایت متن و تصویرمخل و مزاحم هم باشند. در این حالت سوال به وجود میآید که چرا این دو خط موازی که هریک دنبال کار خویش است باید در یک کتاب باشند؟ جبر انتشارات؟ نه هیچ ضرورتی وجود ندارد که هیچ، ضرورت است که این همنشینی اتفاق نیفتد. اما دو حالت دیگری قابل قبول است. حالت دوم: تصویر متن را همراهی کند. یعنی قلمو و تصویرِ تصویرگر و تصویرپرداز، تجسّمِ قلم و خیالِ شاعر (یا نویسنده) باشد. این اتفاق خوب و البته معمول و متداولی است برای مخاطب نوجوان که آسانتر با خیال متن درگیر شود. حالت سوم: تصویر با متن همکاری کند. یعنی به جای قلم، اینبار خیالِ تصویرپرداز با خیالِ شاعر و متنش، گره میخورد و قلموی او ماجرایی نو را رقم میزند. حالت سوم، حالت دوم را در دل خود دارد و چیزی بیشتر. چون که صد آمد نود هم پیش ماست. متاسفانه این حالت متعالی به طور استثنایی روی میدهد.
شش: تصویرسازی شعرهای حامد محقق
اگر این دو کتاب را از لحاظ تصویرسازی با هم مقایسه کنیم، بیشک «مثل یک درخت» کتاب بسیار بهتری است تا «از خودم سوال میکنم». روی جلد «مثل یک درخت» نام تصویرپرداز نیامده است، حال آنکه تصویرپردازیهای «مهدی بادیهپیما» عموما از جنس همان حالت متعالی سوم است. تصاویر بادیهپیما هم شعرهای محقق را فهمیده است هم شعرهای تازهای را در کنار آن سروده است؛ به همین خاطر است که کتاب «مثل یک درخت»، در مجموع یک کتاب خواندنی و خواستنی شده است و آدم دوست دارد آن را به نوجوانان هدیه بدهد اما متاسفانه درمورد کتاب «از خودم سوال میکنم» این اتفاق کمتر افتادنی شده است.
اگر «مثل یک درخت» بین حالت دوم و سوم همراهی متن و تصویر متردد است، «از خودم سوال میکنم» بین حالت اول و دوم مردد است. بعضی شعرهای کاملا تصویری اصلا تصویرپردازی نشدهاند (مثل شعر «تاب» و «شعرهای در قفس رها» و...) و بعضی شعرها نه تنها توسط تصویر درک نشدهاند بلکه تصویر هم به تنهایی حرف دلانگیزی با خود ندارد. از جمله تصویر شعر «از جلو نظام» و تا حدی شعر «جای پای پرنده». البته در این کتاب هم تصویرسازیهای خوب صورت گرفته است (از جمله تصویر شعر «برگها» و تصویر شعر «مادر پرندهها» و تاحدی تصویر شعر «زنگ بیمعلمی»؛ اما دو مشکل اساسی باعث میشود فراتر از بررسی موردی، تصویرسازیهای خانم «نرجس السادات محمدی» را مخل و ناهماهنگ با روح کلی کتاب بدانم.
شاید اگر این تصویرسازیها همراه این متن نبودند و در عالم دیگری بودند بسیاریشان را میستودم، اما در چنین موقعیتی آن دو مشکل به طور جدی احساس میشود. یکم: روح کلی و رنگآمیزی تصاویر خانم محمدی اندوهی شدید را در بر دارد و حتی تا حدی افسردگی و دلمردگی؛ چیزی که نه راوی دنیای نوجوان است و نه هماهنگ با روح کلی شعرهای حامد محقق، شعرهایی که با مادر بزرگ، پدر بزرگ، عشق، تاب، مدرسه و کودکی رنگآمیزی شادی دارند. دوم: ایرانی نبودن تصاویر و نمادها و نشانههایش. به جز تصویرپردازی شعر میرزا کوچک خان، اکثر تصاویر انگار مبتنی بر یک شعر اروپایی هستند و انگار راوی جهانی بیگانه با فرهنگ و تمدن ما و فرهنگ و جغرافیا و تاریخ مندرج در شعر حامد محقق. اگر این تصویرسازیها را جدا از متن میدیدم احتمال خیلی کمی میدادم طراح ایرانی و مشرقزمینی باشد و احتمال خیلی کمتری میدادم نامش «نرجس السادات محمدی»!
نقد و بررسی موردی و دقیقتر تناسب تصویر و متن در این دو کتاب را برای یادداشتی دیگر میگذارم. اما اینجا یک خاطره جالب را تعریف میکنم:
هفت: برخورد با نظر صریح آن مخاطب خاص
وقتی بیشتر مطالب این یادداشت نوشته شده بود، سوار بر اتوبوس عازم محل کار بودم. هردو کتاب حامد محقق را همراه داشتم تا برای جمعبندی نهایی مرور کنم. غرق در خواندن کتابها بودم که حس کردم در طرف دیگر اتوبوس چشمانی مرا میپاید. نگاه کردم، یک آقا پسر نوجوان شادمان، کوله بر دوش، با چهرهای نمکین و گونههایی برآمده چشم بر کتابهای من دارد. به مطالعهام ادامه دادم؛ چند ایستگاه گذشت و وقتی دوباره به او توجه کردم دیدم چشم از کتابها برنداشته، آنهم چشم مشتاق. برای بازکردن سر صحبت گفتم: البته این کتابها برای دورۀ سنی شماست که من دارم میخوانمش. هر دو را تعارف کردم. مثل یک درخت را برداشت، گفت این کتاب به نظرم خیلی قشنگ است، موضوعش چیست؟ گفتم شعر. گفتم پسرها کمتر اهل مطالعهاند. گفت "اتفاقا من خیلی کتاب میخوانم و خیلی کتاب دوست دارم". گفتم: جدی؟ گفت: "من تبلت ندارم! حتی گوشی پدرم هم یک گوشی ساده است که فقط کاربرد تماس دارد". گوشیام را از جیبم درآوردم نشانش دادم، گفت "دقیقا مثل همین!" گفتم با این حساب تو در آینده یا شاعر میشوی، یا داستاننویس یا دستکم دانشمند! سرجایم نشستم به ادامه مطالعه «از خودم سوال میکنم» و او هم مشغول مطالعه «مثل یک درخت» شد. دو خواننده کتاب شعر از دو نسل در یک اتوبوس. چند دقیقه گذشت و گفت: "چه جالب که این شعرها خیلی کوتاه هستند ولی خیلی عمیق!" اینجایش را دیگر تعجب کردم! گفتم تو واقعا پسر باهوشی هستی! بعد یکی دوتا از شعرها را نشانم داد و به من فهماند که معنایشان را فهمیده و دوست داشته ... «مثل یک درخت»م را هدیه دادم به مخاطب اصلیاش، خیلی خیلی خوشحال شد و تشکر کرد؛ در پایان سن و اسمش را پرسیدم، گفت به کلاس هشتم میرود و دوازده سال سن دارد، تا جایی که یادم مانده اسم آن نوجوان امروز و نخبۀ روزگاران آینده «امیررضا حقیقتجو» بود، شاید هم «احمدرضا حقجو» ... علیایحال تفاوتی ندارد، این پاراگراف هدیه و قدردانیام برای حامد محقق بود به خاطر صداقت، صمیمیت و جدیتی که در شعر نوجوان با خود دارد.
حسن صنوبری مرداد 1395