شهرستان ادب به نقل از فارس: «پرتو نوری نیست. هوا دم دارد. تا دمیدن صبح هنوز هم زمان باقی است؛ شاید بیشتر از یکی، دو ساعت. نگهبان شب ایستگاه راهآهن محلی، خمیازه میکشد و همزمان، چراغ فانوسی را مقابل چشمان خیسش به چپ و راست تکان میدهد. دیزل کهنه، چرخ به روی ریل میساباند و تن لهرش را میان سایۀ تاریک درختان نارون و سپیدار حاشیۀ ایستگاه میکشاند و دور میشود. واگنهای کهنه و تاریک هم به دنبالش ایستگاه را ترک میکنند.» «سال گرگ» اینچنین آغاز میشود تا از همان ابتدای امر به مخاطب نشان دهد به تاریخ سالی پا گذاشته، مهیب و هراسآور و «جواد افهمی»، فانوس در دست، آمده تا زوایای مختلف این سال تاریک را برایش روشن کند.
«سال گرگ»، تازهترین اثر جواد افهمی است که پیشتر «سوران سرد» را از او خواندهایم. او در این کتاب که در چهارمین جشنوارۀ داستان انقلاب هم مورد تقدیر قرار گرفته است، روایتگر برههای حساس از تاریخ پیش از انقلاب است؛ سال 54، سالی که او خود، «سال گرگ» مینامدش.
در اسفند سال 1354 اطلاعیهای از سوی جامعۀ روحانیت منتشر شد که اعضای سازمان مجاهدین خلق را که گرایشات مارکسیستی پیدا کرده بودند، به عنوان اهالی کفر شناخته، متعلقات و وسایل شخصی آنها را برای مسلمانان نجس دانست. این اعلام برائت، در حقیقت زمانی رخ داد که برای جامعۀ دینی آن زمان محرز شد که سازمان مجاهدین خلق از تئوری و اندیشۀ اولیۀ اسلامی خود خارج شده و خود را به عنوان یک گروه چپگرا معرفی کرده است. این حقیقت که سازمان منافقین در ابتدای امر، گروهی اسلامی با رویکرد مبارزاتی دینی بوده است، بر بسیاری از مردم پوشیده بوده است و آنچه اکثر مردم امروزه در مورد این گروهک تروریستی میدانند، ماهیت فعلی آن است. جواد افهمی در کتاب خود، همین انشعاب و تغییر رویه را دستمایه قرار داده تا روایتگر تاریخ انحراف مجاهدین خلق باشد.
رمان افهمی، رمانی است نیمهمستند- نیمهداستانی. او با دست بردن در تاریخ و افزودن شاخ و برگ تخیل به حقیقتها، روایتی آفریده است که نه بازگویی بیچون و چرای تاریخ است و نه تخیل صرف نویسنده. اصلیترین شخصیت کتاب، «شهرام» است؛ شخصیتی برگرفته از «تقی شهرام» که مهرۀ اصلی در تغییر ایدئولوژی و انحراف فرقۀ منافقین بوده است. دیگر شخصیتها و اتفاقات نیز، هر کدام ریشهای در واقعیت دارند؛ اما چنان که خود افهمی بارها در طول داستان به آن اشاره میکند، هر جا مجالی دست داده، او خود وارد عمل شده و خلأهای تاریخ را با روایتهای ذهنیاش پر کرده است.
اولین نکتهای که مخاطب هنگام خواندن «سالگرگ» با آن مواجه میشود، مهارت و قدرت بالای نویسنده در توصیف است؛ همان عنصری که برگ برندۀ افهمی است. چنان که ذکر شد، از همان صفحات آغازین کتاب تا میانه و انتهای داستان، توصیفاتی بهشدت قوی و مجذوبکننده حضور دارند که دست مخاطب را میگیرند و او را در فضای وهمآلود و تاریک سال 54 قرار میدهند. زبان جاندار و خواندنی هم به مدد افهمی آمده تا در خلال این توصیفات، جملاتی ماندگار و دلنشین خلق کند؛ به این نمونه توجه کنید: «دلم میخواهد دست دراز کنم و شاخۀ نارون را توی دستم بگیرم و همانطور ساکت و بیحرکت بمانم تا رگهایم با رگهای درخت یکی شود و مثل او سبز شوم. تنها و تنها به آفتاب فکر کنم. انتظار ابرهای توفانی را بکشم و بارانی که در خاکم نفوذ کند و ریشههایم را خیس کند و سیرابم سازد، اما اینجایم؛ کنار تو و دارم گذشته را مرور میکنم.» (ص 227)
نویسنده در هر بخش داستان که به توصیف شخصیتها و وقایع مشغول بوده، موفق بوده است؛ چرا که جملات دمِدستی و تکراری را کنار زده و با بهرهگیری از دایرۀ واژگانی غنی خود، اتفاقی داستانی را رقم زده است. اما گاه و بیگاه، با دست کشیدن از این زبان پرمایه، به لحنی تصنعی و آموزگاروار رسیده است. استفاده از کلماتی مانند «دوست من»، «پسر»، «مرد»، «رفیق» و ... هنگام مورد خطاب قرار دادن شخصیتها که بیشتر به دیالوگهای بیمحتوای سریالهای زرد شبیه است، یکی از این مثالهاست. علاوه بر این، در بسیاری از صفحات کتاب، تلاش نویسنده برای دادن اطلاعات به مخاطب، او را دلزده میکند. پیش بردن داستان طی گفتگوی شخصیتها و اکتفا نکردن به تواناییهای دانای کل، یکی از مهارتهای داستاننویسی است؛ اما جواد افهمی با استفادۀ بیشازحد از مهارت، آن را به نقطۀ ضعف اثر خود تبدیل کرده است. شخصیتهای او گاه و بیگاه، لحنی از بالا به پایین دارند و انگار با خطکشی در دست، بالای سر مخاطب ایستادهاند تا تاریخ را در ذهن او فرو کنند. این استفادۀ بیش از حد از دیالوگها در جهت جلو بردن داستان، موجب میشود خواننده احساس کند که نویسنده، ذوقزده و بیتوجه به مزاج مطالعاتی او، به دنبال بازگفتن اطلاعات خود است. به عنوان مثال، در یکی از بخشهای کتاب که روایت درگیری حزبی در دانشگاه تهران و حضور نیروهای سازمان امنیت است، میبینیم که «فرشته اسفندیاری»، یکی از شخصیتهای داستان، حین فرار و دویدن از پلهها، در حالی که هر لحظه ممکن است دستگیر شود، طی مونولوگی طولانی، مشغول بازگویی خاطرات زندان خود است! ( صص 26-210) اینجاست که مخاطب از خود میپرسد آیا در واقعیت هم هنگام یک درگیری آنچنانی، آدمها میتوانند با چنین هیجان و بیخیالی، مشغول خاطرهگویی شوند؟! در همان حوالی، باز میبینیم که در بحبوحۀ شورش، دیالوگها طولانی و ملالآورند، حال آنکه انتظار میرود با ریتمی تند، نفسگیر و بیگفتگو همراه باشیم. غالباً در رمانهای تاریخی، هیجان نویسنده برای ارائۀ اطلاعات خود، منجر به چنین اتفاقی میشود، اما از جواد افهمی انتظار میرود که درک بهتر موقعیتهای داستانی، از شارّ اطلاعاتی خودداری کند!
یکی دیگر از نقاط قوت «سال گرگ»، صداقت و امانتداری آن است. نویسنده بیآنکه به وجهۀ کنونی سازمان مجاهدین خلق توجه کند و یا در پی این باشد که با ارائۀ تصویری منفور و زشت از آنها، با تحسین مخاطبین مواجه شود، ابعاد مثبت و منفی سازمان را، بیکم و کاست و صادقانه به تصویر میکشد. این صداقت تا آنجا پیش میرود که امر به مخاطب مشتبه میشود! چرا که تا میانۀ کتاب، با روایت شکنجهها و زندانی شدن شهرام، شخصیت محوری کتاب، مواجهیم و بنا به آنچه از کتب پیشین در ذهن داریم، میپنداریم با یکی از مبارزین انقلاب طرفیم! اراده و عزم راسخ شهرام در تحمل شکنجههای طولانیمدت و دردناک، بلندپروازی و ایدهآلگرایی او و فرار سخت و مشقتبارش، همه، این تصور را در ذهن ما تقویت میکند که با شخصیتی انقلابی روبروییم. در این میان، افهمی سعی ندارد که روحیۀ سرسخت و مبارزاتی شهرام را پنهان کند و مشابه آنچه این روزها مرسوم است، با قلب حقایق، او را شخصیتی بیمایه و ضعیف نشان دهد. او با همین رویکرد صادقانه، زندگی شهرام را روایت میکند تا مخاطب در میانۀ اثر، خود بفهمد نه با یک مبارز مذهبی، که با رهبر گمراهی مواجه است که میرود تا همۀ همکیشانش را به ورطۀ هلاکت برساند.
اتفاقاً همین صداقت نویسنده است که کتاب او را از دیگر آثار مشابهش متمایز میکند؛ چرا که مخاطب قدمبهقدم با داستان پیش میآید و میبیند چطور دست کشیدن از اسلام و آرمانهای انقلاب دینی میتواند موجب گمراهی و ضلالت یک شخصیت شود. این صداقت و اعتدال در شخصیتپردازی به نویسنده کمک کرده است مخاطب را کاملاً با خود همراه کند، چنان که در میانۀ داستان، دقایقی کتاب را کنار بگذارد و در سکوت از خود بپرسد چطور میشود شخصیتی مثل شهرام که با نگاهی دینی و آرمانی در سازمان فعالیت میکرده است، گمراه شود و همۀ همکیشانش را به گمراهی بکشاند و حتی کار را تا آنجا پیش ببرد که به دنبال ترور معدود اعضای مسلمان باقیماندۀ گروهکش باشد؟
جواد افهمی با استفاده از تکنیک شکست زمان و به مدد روایت غیرخطی، از چند زوایۀ دید در داستانش کمک گرفته است. به این ترتیب، مخاطب در گذر از فصلی به فصل دیگر، با زاویۀ دید تازهای مواجه میشود که خستگی او را میزداید؛ اما همین تعدد زاویۀ دید، گاه به نقطۀ ضعف اثر تبدیل میشود. مثلاً در فصول آغازین کتاب که در حکم پیوند اولیۀ مخاطب با داستان است، خواننده نمیتواند خط سیر اتفاقات و شخصیتها را دنبال کند و باید حوصله کرده، شش فصل را که در نظر اول هیچ کدام با دیگری پیوندی ندارند، بخواند تا در فصل هفتم و پس از آن، بتواند نخ ماجراها را پیدا و روابط شخصیتها را ادراک کند.
علاوه بر این، شخصیتها در «سال گرگ»، شناسنامۀ معینی ندارند. گاه و به ضرورت، وارد داستان میشوند و هر جا که رسالت خود را به پایان رسانده باشند، از داستان خارج میشوند؛ بی آنکه مخاطب از سرانجام آنها آگاه باشد. این اتفاق برای شخصیتهای فرعی، چندان اهمیت ندارد، اما درمورد شخصیتی مثل سروان که مخاطب مدتی طولانی را با وی همراه بوده است و یا دیگر اطرافیان شهرام که مخاطب درگیر قصۀ آنها شده است، چندان خوشایند نیست.
رمان «سال گرگ»، رمان موفقی است؛ چرا که با همۀ کاستیها، افهمی موفق شده است در حجم 438 صفحهای رمان خود، واقعیت را در دل تخیل جا بدهد و مخاطب گریزپا را که به دنبال خواندن داستان به سراغ کتابش آمده است، در کنار اثرش نگه دارد. توانایی بالای او در روایتگری و بازگویی چالشهای میان شخصیتها، منجر به خلق فصلهایی شده که مخاطب نمیتواند میانشان وقفه بیندازد و در گذر از فصلی به فصل دیگر، کتاب را زمین بگذارد. این کتاب در حقیقت بازگویی برههای از تاریخ است که در آن، از دل سالی تاریک، گرگهای منافق به جان ایران پنجه میکشند.
*یادداشت از پرستو علی عسگرنجاد