موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
در سالگرد درگذشت جیمز جویس

«بال‌های سنت استفان ددالوس» | یادداشت دکتر مریم حسینی بر «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی»

24 دی 1395 10:29 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
«بال‌های سنت استفان ددالوس» | یادداشت دکتر مریم حسینی بر «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی»

شهرستان ادب: امروز سالگرد درگذشت جیمز جویس است؛ نویسنده‌ای ایرلندی که به شیوۀ سیال ذهن می‌نوشت و مخاطبانی ویژه دارد. دکتر مریم سادات حسینی طی یادداشتی به این نویسندۀ دشوارخوان پرداخته است و کتاب «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» او را معرفی کرده است.  

 

خبر خوشحال‌کننده این‌که می‌شود جیمز جویس خواند. از این جهت می‌گویم خوشحال‌کننده که اسم جویس بین کتاب‌خوان‌ها و البته آن حرفه‌ای‌هایش – که یک آماتور بعید است هوس جویس‌خوانی به سرش بزند- به «نخواندنی» مشهور است. انگار که کتاب‌های جویس فقط مخصوص بالای طاقچه باشند و این‌قدر ثقیل و نفهمیدنی باشند که کسی از عهده‌ۀ خواند‌ن‌شان برنیاید. خبر خوشحال‌کننده این‌که لااقل در مورد «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» چنین نیست. می‌شود این کتاب را خواند، فهمید و حتی از خواندنش لذت برد. هرچند این به این معنا نیست که با رمانِ جویس به راحتیِ خواندن یک داستانِ پاورقی بشود کنار آمد. البته که جویس خواندن به دلایلی که در ادامه خواهم گفت دشواری‌هایی دارد.

دشواریِ خواندن جویس نخست به سبک نگارش او برمی‌گردد. می‌دانیم که او به سبک جریان سیال ذهن می‌نویسد. دست شمای مخاطب را می‌گیرد و می‌برد داخل ذهنِ سرکشش و ذهن او هر جا رفت، شما هم ناگزیرید آن را همراهی کنید. جویس تلاشی نمی‌کند که سرکشی ذهنش را مهار کند. برعکس، شمای خواننده را تشویق می‌کند که همراه ذهن او زوایای خفی و تو در توی آن را بکاوید. به این ترتیب است که « چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» با قصۀ کودکانه‌ای که پدر استیون ددالوس (شخصیت اصلی رمان) برایش تعریف می‌کرده آغاز می‌شود، چهار خط بعد بدون هیچ تابلوی اعلان یا نقشۀ راهنمایی می‌رود سراغ خاطرات کودکی او از تر کردن جایش و تصاویر و بوهایی پراکنده از پدر و مادر و بعضی از اعضای خانواده و بعد یکهو جهشی داریم به زمین سردی که بچه‌های مدرسه در آن فوتبال بازی می‌کنند. ذهن خود ما هم همین‌طور بی‌نظم خاطرات و تصاویر و دانسته‌ها و هرچه محتوا که دارد، به هم ربط نمی‌دهد؟ می‌دهد. جویس تصویری واقع‌گرایانه از نحوۀ کارکرد ذهن آدمی ارائه می‌دهد و تلاشی نمی‌کند آن را با ترفند زمان و مکان و امثالهم بازسازی کند.

به جز سبک نگارش نویسنده، ارجاع‌ها و نقل قول‌های متعدد او از ادبیات انگلیسی، اعم از شعر و ترانه و داستان و اسطوره و فلسفه و متون اناجیل، خواندن آثار او را دشوار می‌کند. «من می‌گذارم بچه‌های کوچک به نزدم بیایند.» این دیالوگی است که جویس بدون هیچ قرینه‌ای از زبان یکی از شخصیت‌های رمان می‌گوید. جلوتر مشخص می‌شود که اتفاقاً این عبارتی از عهد جدید است، عقبه دارد، به ماجرایی خاص اشاره می‌کند و جویس تعمداً آن عبارت را آنجا به کار برده. از این موارد به کرات می‌توان در رمان یافت. مترجم هم جابه‌جا بر جملات کتاب پی‌نوشت زده و ماجرای آن جملات و عبارات و کلمات را توضیح داده. بنابراین آنچه جویس می‌نویسد صرفاً داستانی رو نیست که با یک دور خواندنش به همۀ زوایا و خفایایش پی ببرید. داستانی است که بر سنت ادبیات انگلیسی – سنتی به همان گستردگی‌ که در بالا به آن اشاره شد- تکیه زده. این سنت به تار و پود داستان بافته شده و غیر قابل تجزیه از آن است. باختین – منتقد ادبی روس- این فرآیند را به خصلت دیالوگی یا مکالمه‌ای زبان نسبت می‌دهد. خصلت زبان، خصوصاً زبانِ قصه‌گو، دیالوگی بودن آن است. قصه‌گو یا همان نویسنده عبارتی یا جمله‌ای یا کلمه‌ای را از سنت ادبی خود وام می‌گیرد و آن را وارد زبانِ خود –جهانِ داستان خود- می‌کند و به این ترتیب با آن سنت وارد دیالوگ می‌شود. بی اینکه با گذاشتن آن عبارت در گیومه به عاریتی بودن آن اشاره کند. که به زعم باختین اصلاً عاریتی اتفاق نیفتاده. جویس در سنت ادبی انگلستان پرورش یافته و این سنت بخشی از جهان و زبان او شده. فلسفۀ توماس آکوئینی، عهد جدید، اسطوره‌های یونانی، ترانه‌های کوچه و خیابان همگی بخشی از جهان و زبان جویس شده‌اند و او در به کارگیری آنها از هیچ فرصتی مضایقه نمی‌کند و همین عامل آثار او را چند لایه و دشوارخوان کرده.

«چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» اما چندان دشوارخوان و دیریاب نیست. بسیاری گفته‌اند این رمان خودزندگی‌نامه‌نوشت نویسنده است که بی‌راه نگفته‌اند. «استیون ددالوس» با این نام و عنوان اسطوره‌ای و نمادین، خود جویس است که در مدرسۀ مذهبی یسوعی درس می‌خواند، بزرگ می‌شود، در نوجوانی و از سر هوس علیه آموخته‌های مذهبی‌اش طغیان می‌کند، پشیمان شده و توبه می‌کند و باز در جوانی این بار با کمک برخی ادله و براهین راه طغیان پیش می‌گیرد. رمان قصۀ همین طغیان، بازگشت و بازطغیان است.

بهانۀ طغیان نخستین هوس است. استیونِ نوجوان که آموزه‌های مسیحی را گام‌به‌گام خوانده و پذیرفته و به آنها ایمان دارد، به خاطر هوسِ نوجوانی طغیان می‌کند و به دام گناه کبیره می‌افتد. اما ایمان مسیحی، اعتکافی چند روزه، شنیدن چند موعظه و ترس از خدا و جهنم می‌تواند او را به مسیحیت برگرداند. این رجعت آنقدر از منظر دیگران و از جمله مدیر مدرسه حقیقی است که به او پیشنهاد می‌کنند کشیش شود. استیون این رسالت را نمی‌پذیرد. هرچند او حالا پاک است و یک مسیحی حقیقی است، ولی هنوز آرامِ آرام نیست. طرفه اینکه در مردانِ مدرسه هم که نمایندگان مسیحیت‌اند، آن آرامشی که انتظار دارد نمی‌بیند. ضمن اینکه گویی در سنتِ اعتراف به گناهِ مسیحی این خلأ هست که فرد توبه‌کار هرگز از بارِگناهِ قبلاً مرتکب شده، رها نمی‌شود. احساسِ گناه، ولو بارها توبه کند، باز با اوست.

طغیان دوم هرچند بی‌ارتباط با هوس نیست، ولی پشتوانۀ عقلی و نظری دارد. استیون دیگر جوانی چشم و گوش بسته نیست که هرچه مادر و کلیسا و جامعه بگویند، دربست بپذیرد. به تعبیر مادرش او زیاد خوانده و همین خوانده‌ها باعث شده به راه کفر برود. استیونِ جوان ایمان خود را از دست داده. خواهان آزادی است. دیگر میلی به پذیرش بندگی ندارد. بندگی با آزادی همخوان نیست. در بندگی او احساس می‌کند خودش نیست. حال آنکه میل دارد خودش باشد و با کمک «شیوۀ هنری» با آزادی بی‌قیدوبند هرچه که می‌خواهد بیان کند. «سرنوشت او آن بود که از نظام‌های اجتماعی و دینی بگریزد... سرنوشت او آن بود که حکمت خود را جدا از دیگران بیاموزد یا حکمت دیگران را خود با سرگردانی در گیر و دار عالم بیاموزد.» (جویس، 1385، ص209) اما جالب اینکه ذهن او از همین دینی که می‌گفت به آن اعتقادی ندارد، اشباع شده بود. او دین را انکار می‌کرد و دین هنوز با او بود. بخشی از وجود او بود. درست به اندازۀ نامش «استیون» که از او جدانشدنی بود. نامی که جویس رندانه برگزیده و ریشه‌ای مسیحی دارد. سنت استفان نخستین شهید مسیحی در تاریخ است.

«چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» واگویه‌ای از مواجهۀ نقادانۀ جویس با دین و مسیحیت است. در اینجا کسی دارد مسیحیت را به پرسش می‌کشد که سال‌ها به شدیدترین نحو ممکن مسیحی زیسته و حتی در شرف ورود به مسلک رهبانیت بوده. زندگی به نظر او «زیستن، خطا کردن، سقوط کردن، پیروز شدن و زندگانی را از دل زندگانی باز آفریدن» است. (همان، ص222) «ددالوس» مرد اسطوره‌ای یونان است، صنعتگری زیرک که به دست خود هزارتویی می‌سازد که مینوس شاه او و پسرش را در همان هزارتو حبس می‌کند. ددالوسِ زیرک این بار برای خود بال می‌سازد و با کمک بال‌ها از هزارتویی که خودش برای خودش ساخته می‌گریزد. «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی» شرح و بسط همین داستانِ اسطوره‌ای است. استیون ددالوسِ ایرلندی هم در پایان رمان با کمک هنر و مطالعات هنری‌اش از هزارتوی مسیحیت رو به سمت آزادی پرواز می‌کند.

 



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «بال‌های سنت استفان ددالوس» | یادداشت دکتر مریم حسینی بر «چهرۀ مرد هنرمند در جوانی»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: