نوشته حمزه ولیپور
یادداشت مرتضی شمس آبادی بر کتاب "جایی نزدیک بهشت"
13 بهمن 1395
14:25 |
0 نظر
|
امتیاز:
4 با 1 رای
شهرستان ادب : صادق باشیم. اگر قرار باشد برای ایران قلب تپنده ی دین و اسلام را انتخاب کنیم، شهری به جز مشهد و قم نمی تواند باشد. قم، که محل حضور بانوی عزیز اسلام حضرت فاطمه ی معصومه (علیهاالسلام) بوده، که این بارگاه نیز به نحوی، خود، روی به آستان مقدس رضوی دارد. متاسفانه یا خوشبختانه، دوستان شاعر بهتر از نویسندگان توانسته اند، ارادت و خاکساری خود را نسبت به امام مهربانی ها عرضه بدارند و شاکر خدا برای این نعمت باشند. تقریبا می شود گفت که اثر شاخص و در شان و منزلت این بارگاه که به زیبایی به تحریر درآمده باشد نداریم که جای شرم است. به نظر نوشتن درباره ی مسائل جدی تر و دینی نیاز به زمان و تحقیقات بیشتر و سختی ها و حساست های خاص خود را نسبت به سایر ژانرها دارد و گویا اکثر داستان نویسان هم نمی خواهند بار این مسئولیت را به دوش بکشند. حیف از قلم هایی روان و استعدادهای شکفته که درباره ی این آستان و خاندان نچرخد و شکوفاتر نشود. حضرت امام رضا(علیه السلام) که خود صاحب این کشورند، به عنوان مهمان آمدند و ما هنوز در داستان هامان به خوبی مهمان داری نکردیم و تبلور ایشان را از روایای مختلف به قلم نکشیده ایم.
باری، کم هم نیستند آثاری که در این حوزه نوشته شده اند و می شوند و خدا عزت نویسندگانشان را زیاد کند، اما منظور حقیر این است که باید یک جریان داستان نویسی رضوی برای نویسندگان ما ایجاد شود تا روزبه روز شاهد پیشرفت این حوزه باشیم و کسی که می تواند این جریان را بساز خود نویسنده و دوستان همکارش هستند. این بحث را تا اینجا داشته باشید.
وارد زندگی روزمره و عادی مان که بشویم، دو سال خدمت سربازی و دغدغه ها و حاشیه های مختلف آن از مسائل جدی برای پسرهای کشور و خانواده هاشان است که نمی توان آن را نادیده گرفت.
حمزه ی ولی پور، حلقه ی داستان رضوی خود را با زندگی یک روزِ یک سرباز پیوند زده. جایی نزدیک بهشت، با ارفاق، جلد زیبایی دارد و با افتخار برنده ی جایزه ی اول رشته داستان جشنواره ی سراری قرآن و عترت شده که نوش جانش. داستانی در حدود 70 صفحه، با هفت بخش، که ماموریت یک سرباز بازیگوش و دردسرساز را در مشهد روایت می کند. مصیب، سرباز سر به هوای داستان، باید کودکی را که سندروم دان دارد و گم شده است به خانواده اش برساند.
قرار گرفتن سربازی این چنین و کودکی به شیرینی سعید، ترکیب جالب و قشنگی را درست کرده که مخاطب را با لحظه های طنز و زیبای روابط شخصیت ها همراه می کند. مخصوصا اگر یکی دوبار، داستانی را با لهجه ی حمزه ولی پور شنیده باشید، دیگر این شما نیستید که داستان را می خوانید، بلکه مدام، لهجه ی کرمانشاهی نویسنده در ذهنتان تداعی می شود.
بگذریم از این که چرا آدم های داستان به دفعات "بور می شوند!" و چرا مصیب بیشتر اوقات این قدر بی رحمانه با این کودک رفتار می کند، اما باید بگویم، پایان بندی داستان از بهترین و زیباترین پایان بندی هایی بوده که خوانده ام. پایان بندی صحیح و خوب یک داستان از آن دسته مواردی است که بعضا نویسندگان از آن محرومند؛ چیزی که در ذهن مخاطب می ماند و می تواند او را راضی و یا پشیمان کند از مطالعه اثر. لزومی ندارد حتما پایان خوش و خرمی داشته باشد، اما باید درست باشد و به زیبایی تمام شود.
در بخش هایی از کتاب داریم:
- "شما رو به جای خدمت باید با زنجیر می بستن پنجره فولاد...نا سلامتی مردم به امید شما شبا چشاشونو هم میذارن...اگه بدونن جونشونو دادن دست یه مشت معاف از زندگی که اگه برن رزمایش، دشمن فرضی اسیرشون می کنه، همین جا بی محاکمه می ذاشتنتون سینه دیوار."
- امام رضا همه جا هس!
پسرک با آن صداقت خاصش می گوید :" خودم می دونم همه جا هس، اما اونجا بیشتره!...تازه باید نامه رو میدادم دست خودش."
همین دو بند برای ترغیب شما به مطالعه ی این اثر کافی به نظر می رسد. جایی نزدیک بهشت را سروش منتشر کرده و چه خوب می شود اگر یک اثر سینمایی خوب با گروهی حرفه ای از این داستان ساخته شود. بدون شک ساخت سینمایی این داستان به معنی داشتن فیلمی در ژانر کمدی و مذهبی به معنای زیبا و درست هردوی آن است.
باشد که از این دست آثار بیشتر بخوانیم و بیشتر بنویسیم.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.