شهرستان ادب: در مطلب قبل، نامهای منتشر کردیم از احمد عزیزی که خطاب به عزتالله ضرغامی نوشته شده بود. حسن صنوبری، شاعر و منتقد، در سالهای حیات عزیزی یادداشتی درخصوص این نامه نگاشته بود که اکنون آن را با یکدیگر میخوانیم:
سیاسیترین تصویری که از زندگی شاعر شورانگیز روزگارمان، استاد احمد عزیزی، به یاد داریم باز میگردد به حسن مطلعِ مستند تبلیغاتیـانتخاباتی میرحسین موسوی، ساختۀ مجید مجیدی؛ آن هنگام که نامزد انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 با چهرۀ شاد و خندان و همراه دوربین و دیگر دستیاران پشت صحنه، خود را بالای سر شاعر می رساند و احمد عزیزی، بیاراده و بیاختیار، نقش بر تخت روزگار، درحالیکه بختکِ بخت، دهانش را بسته و دستبندی سبز، دست کمتوانش را؛ به آسمان خیره شده است و تنها واکنشش به این کنش، گرفتن انگشت اشاره به سوی عالم بالاست.
اینجا که گفتم «سیاسیترین»، منظورم «سیاست» به زبان اهل رسانه و سلطنت (چه سلطنتِ رسانهای و چه رسانههای سلطنتی) بود؛ وگرنه نیک میدانیم، سیاست به زبان شیعه و اهل شریعت، همان دیانت است. پس اگر بخواهیم به این زبان در پی سیاسیترین تصویر زندگی احمد عزیزی باشیم، باید در شعر و نثر او جلوههای ناب اعتقادیاش را ببینیم.
گاهی پس از سالها بیخبری از جانِ نامآوری، نامهای منتشر میشود که به سبب ناهمگونی این نامه با آن نام، همۀ شناسندگان او دچار تشکیک و تحیر میشوند. نامهای که اکنون از احمد عزیزی پس از سالها، به عزتالله ضرغامی (ریاست محترم صدا و سیمای جمهوی اسلامی ایران) منتشر میشود، از این جنس نیست؛ دستکم برای شناسندگان او و آشنایان شعر و شخصیتش. باری شاید برای آنانکه او را نه از شاهراه شعر و شخصیت، بلکه از کورهراه رسانه و سیاست نگریستهاند، و از سطح صورتش به شطح شخصیتش راه نبردهاند، این نامه جالب توجه باشد.
سرراستترین چیزی که در این نامه میتوان دید، تصویر ذهنی احمد عزیزی و اعتقاد قبلی او دربارۀ مسئلۀ «ولایت» است؛ بهخصوص ولایت فقیه. این اعتقاد با نگاه شاعرانه و عارفانۀ او روایت شده است، با زبان و نثری که شاید بتوان گفت متعلق به دورۀ متأخر قلمزنی اوست. احمد عزیزی یک شاعر شیعه است. جایگاه ولایت فقیه برای شیعیان پاکدین و مسلمانان راستین، مانند چراغ راهنمایی و خط عابرپیاده، صرفاً یک جایگاه قانونی نیست که به حکم شهروند بودن در وطنی با مرزهای جدید و بیاعتبار، لازم باشد احترامش کنند و اعتبارش دهند. مؤمن، متوطّن در وطنی است که والیاش، ولیِ دل و جان و مرزهایش از زمین تا آسمان است و اعتبارش از ازل تا جاودان. مؤمن در قانون زمین تعریف نمیشود؛ نگاه شیعه به آسمان و به فرمان والی حقیقی ارض و سما، حضرت صاحبالزمان است. شیعه در همهحال شهروند هوای ولایت اوست و در زمان غیبت، بیعت نمیکند؛ مگر با آنکس که عهدهدار جایگاه نیابت او باشد. این فرق یک شهروند سادۀ ایرانی است با یک شیعۀ خارقالعادۀ جاودانی. البته اگر تعریف ایران آن باشد که رسانه میگوید، و اِلا فلا ...
به قول احمد عزیز (در کتاب «کشفهای مکاشفه» و از شعر «پای دیوار ندبه»):
«پس تشیع در طبیعت جاری است
پس جهان یک باغ مذهب-کاری است
شیعیان در قلب عالم ساکنند
شیعیان در کوه غیبت کاهنند
منتظر هستیم ما در هر نماز
تا اذان برخیزد از خاک حجاز ...»
از بحث نامه دور نشویم. اگر شبیه چنین سخنانی را در آثار احمد عزیزی ندیده بودیم، هم میتوانستیم اندکی به صحت این نوشتهها شک کنیم، و هم به سلامت اخلاقی و اعتقادی شاعر. چه اینکه، آنچه در اعتقاد یک شیعه، جای دارد نباید فقط در نهان باشد و باید به عیان هم درآید. شیعه در آنچه موافق است، منافق نیست. ما حتی در یکی از شعرهای کاملاً عرفانی و تقریباً غیراجتماعی احمد عزیزی هم عمق این اعتقاد را میبینیم؛ آنجا که در شعر «صد چمن ادراک» به ستایش و یادآوری آرمانشهر سنت، سخن میگوید:
«ما به لحن عارفان دم میزدیم
ما تجلی را به شبنم میزدیم...
روز دفن شبسرایان بود و بس
دورۀ انسانگرایان بود و بس...
بر درختان میوۀ لاهوت، پُر
بر سبدهای تجلی توت، پُر...
دوستی در دستها پر میکشید
آشتی، آیینه را سر میکشید...
هر ولایت، یک فقیه پاک داشت
هر زمینی صد چمن ادراک داشت»
اینجا «ولایت فقیه» بهطور هنرمندانه و ایهامگونهای در کنار بیتهایی آمده است که نشان میدهد برای شاعر شهودی ما، ولایت فقیه از جنس قوانین زمینی نیست.
باری آنانکه احمد عزیزی را میشناسند، با خواندن این نامه پیش از هر چیزی یاد مقدمۀ کتاب «از ولایت باران» او میافتند؛ کتابی در مدح حضرت مولیالموحدین ـعلیبنابیطالبـ (علیهالسلام) که به رهبر انقلاب ـآیتاللهخامنهایـ تقدیم شده است. مقدمۀ کتاب، موضوع و نثری دارد بسیار شبیه به نثر این نامه، که اینگونه تمام میشود:
«... آری در نزد خوبان، محسوس است که خامنهای منصوب سلطان طوس است و کسوت درویشیاش از شاه محبوبان، رضا، منصوص و حضرتش کشتی ولایت را لنگری و خانقاهش جمعیت عشاق را عظیمسنگری است».
و پس از نثر شعری تقدیم به ایشان:
«خامنهای! ای تو ز نسل حسین
ای خلف صالح پیر خمین»
جالب آنکه امضای مقدمه مربوط به اردیبهشتماه سال 79 است؛ یعنی پنج ماه قبل از امضای نامه (آبان 79).
و اگر بخواهیم باز هم دقیق بشویم، مسائلی مثل اصطلاح «فتنۀ فرنگ» و پرهیز دادن اهل اسلام از آن، و همچنین اینکه تاریخ آن مقدمه و این نامه و تأییداتشان هردو باز میگردد به یکسال پس از وقایع خاص سیاسی سال 78، از جمله لطایف و ظرایفی است که هرکدام برای خود نشانگر دقایق و نمایشگر حقایقی است.
بیش از این به این نامه نمیپردازم. و برای آنکه نگاه شما را متوجه دعا برای بهبودی احمد عزیزی عزیز کنم، چند سطر پایانی یکی از نثرهای او (قالیچۀ سکوت) در کتاب «یک لیوان شطح داغ» را برایتان بازمینویسم:
«نگاه کن! چقدر دستهایم به سقف ازلی نزدیک است و تنم به رنگ شیشههای ماهتابی ابدیت در میآید!
آنجا سراپردۀ پیامبران است. آن سوتر ارواح شاعران در رفتوآمد مضمونهایند. که میتواند مرا از این ییلاقِ روحانی که چند کهکشان بالاتر از منظومه جسمانی ماست، به دیار خاک و غربتها بازگرداند؟
بگذار کمی جسمم را به ورزش روانها بسپارم که فرصت با سایهها باقی نیست و چیزی به فرو ریختن قالبهای زمینی، باقی نمانده است...».