شهرستان ادب به نقل از تسنیم: میرزا یعقوب عتیقهچی عاشق کتاب است. عاشق علم نیست. عاشق جلد و کاغذ و خط و تصویر کتابهاست. شب قبل از به توپ بستن مجلس، به دنبال تصاحب کتابی قیمتی درگیر ماجرایی نیمهجنایی و به پیوست آن درگیر حوادث به توپ بستن مجلس میشود. حوادثی که سیر حرکت قهرمان را میسازد. کتابی دیگر را مییابد که رمزگذاری شده و جای اختفای ضحاک و گنج ضحاک را نشان میدهد و در نهایت به درکی از خود و جامعه به عنوان ضحاکهای بالقوه میرسد.
اینکه میرزا یعقوب در سیر تحول قهرمان مسیر کمال را میپیماید یا نه، جای تأمل دارد. در واقع اثر پایانبندی باز دارد. به این معنا که میرزا یعقوبی که مدام دارد سیر نزولی را طی میکند، در صحنه پایانی به درک این واقعیت میرسد که هرکدام از ما میتوانیم ضحاک دوران باشیم. این درک امیدی برای آینده بهتر و سالمتر، برای او ایجاد میکند اما گمانی از تبدیل او به ضحاک را نیز در بر دارد. میرزا یعقوب به گونهای دیگر مسیر ضحاک شدن را پیموده است؛ همانگونه که دیگر شخصیتهای رمان نیز چنین کردهاند.
دیدگاههای میرزا یعقوب در خصوص کتابخانههای سلطنتی و غارتهایی که در این کتابخانهها رخ میدهد، نمونه اندیشههای یک روشنفکر است اما برخورد خود او با کتاب، برخوردی سودجویانه و البته شرمآور است. او با وجود دانشی که به ارزش کتابها دارد به بهانه شغلی، آنها را معامله میکند و برای تسکین عذاب وجدان یا شهوت تملک، تنها یکی دو صفحه از هر کتاب را جدا میکند و صفحاتی جعلی به جایشان قرار میدهد.
حال و اوضاع زمان مشروطه، شکل پوشش افراد، لحن صحبت، وقایع، روابط و به صورت کلی؛ فرهنگ حاکم بر روزگار در رمان «بی کتابی» به خوبی پرداخته شده است. شخصیتها با وسواس پرداخته شدهاند و کاملاً قابل تفکیک هستند. حوادث در راستای اهداف نویسنده چیدمان شدهاند؛ به گونهای که میشود گفت در چیدمان حوادث یک مینیمال کامل رخ داده اما در نوشتار، این امر محقق نشده است.
توصیفات زیاد و بازخوانیهای متعدد از متون مختلف موجب شده که اثر در فرم بیشتر به ماکسیمالیسم گرایش پیدا کند. ماکسیمالیسمی که اگر کتاب به زبانی دیگر ترجمه شود چندان هم بیفایده نیست؛ چرا که اغلب این توصیفات و بازخوانیها مربوط به تشریح کیستی و چیستی و چرایی ضحاک است؛ شخصیتی که قاعدتاً باید برای ما ایرانیها کاملا شناخته شده باشد و ضرورتی برای این انبوه نوشتار برای تبییناش متصور نباشیم اما بیگانگانی هستند که از افسانه ضحاک اطلاعی ندارند. گفتم «قاعدتاً باید برای ما ایرانیها»، چون با توجه به متن رمان و پیش فرضهای نویسنده، ما آنقدر به کتابها بیاعتنا بودهایم که احتمالاً ضحاک برای ما هم موجودی نوپیداست؛ حتی بدتر. یعنی بیگانگانی که کتابهای ما را به قیمتی بسیار پایینتر از آنچه باید خریده و حتی دزدیدهاند؛ بیشتر از ما ضحاک را میشناسند. مینیمالیسم ماجرا و ماکسیمالیسم فرم، اگر چه ممکن است از جذابیت اثر کم کرده باشد، اما کاملاً در راستای اهداف نویسنده طراحی شدهاند.
مطلب بعدی که در این رمان اهمیت دارد معاصر بودن اثر است. اگر چه زبان به روزگار گذشته برمیگردد و ماجراها در اواخر قاجار اتفاق میافتد، انتخاب ضحاک به عنوان رگ پیجویی داستان، در مفهومی وعده داده شده برای بروز مجدد ظلم و فساد و جادو و هنرستیزی و هزار ناخوب دیگر، اثر را تا زمان حال و حتی آینده، ادامه خواهد داد. اثر معاصر است، چون میرزا یعقوب، ضحاک را در اعماق غاری با مکان مشخص دیده است؛ غاری در همین نزدیکی. او خودش را و مجاورانش را در هیئت ضحاک دید و تأکید کرد که دید. او ما را دید؛ ما را در همین روزگار.
آخرین مطلبی که دوست دارم در خصوص این رمان بگویم، استفاده شایسته و بایسته نویسنده از نثر و لحن است. بسیاری نثر اثر را تنها به عنوان ابزاری برای انتقال معنا استفاده میکنند. متونی مینویسند که نثری ماشینی و سرد دارد. نثری بی روح. نثری رایج. نثر در رمان «بی کتابی» صاحب لحن است. نویسنده به جای آنکه از نثر، شبیه تخته کار بنایان استفاده کند و مدام دلواپس شکستن این تخته به واسطه باری باشد که بر آن تحمیل میکند، نثر را عضلهای توانمند در نظر گرفته که با تحمل فشار، ورزیدهتر و کاراتر میشود. نثر و لحن در این اثر، فضا سازی میکند، شخصیتپردازی میکند، جذابیت عرضی خلق میکند و تعلیق میسازد. نثر و لحن در «بی کتابی» به زبان بودن میرسد.
تشویش ذهنی راوی، ترسهای او و تحریکاتش در زمینه نثر و لحن موجود در اثر به خوبی امکان تجلی پیدا میکنند. اگر نویسنده این کتاب را با نثر و لحنی معاصر مینوشت، ظلمی بزرگ به خودش و کتابش کرده بود. ظلمی در حد ظلم ضحاک که در رمان بسیار در بارهاش صحبت شده است. او مغز اثرش را بیرون میآورد و خوراک مارهای (مقبولیت عام) و (سلیقه عوام) میکرد؛ کاری که محمدرضا شرفی خبوشان، نکرد. او میرزا یعقوب عتیقهچی نیست که در بند خط و خال رمانش گرفتار شده باشد. او یکی از آیندگان محتمل میرزا یعقوب عتیقهچی است که ضحاک درونش را دید ولی نشد.
در پایان باید بگویم که به شخصه معتقدم اگر نویسنده در توصیف چیستی و کیستی و چرایی و چگونگی ضحاک، کمی زیرکی بیشتر به خرج میداد و رمان را در تعداد صفحاتی محدودتر به انجام میرساند، ضربآهنگ درونی اثر بیشتر و بهتر نمود پیدا میکرد و هیجان کشف ماجرا دچار سکتههای خفیف نمیشد. تردیدی ندارم که نویسنده میتوانسته چنین کاری بکند اما به هر دلیلی، نخواسته است.