شهرستان ادب: نادر ابراهیمی، نویسندهای بود با سبکی منحصربهفرد و مختص به خود، که مسبب تحسینها و نقدهای بسیاری از او شده بود. پرستو علیعسگرنجاد، نویسنده و منتقد، نگاهی داشته است بر این ویژگی و فراز و فرودهای آن. این یادداشت را با یکدیگر میخوانیم:
در روزگار زیست ساندویچی و شتاب هر چه بیشتر مردم به سمت فشرده و خلاصه کردن همهچیز، کتابخوانهای حقیقی در خطر انقراض قرار دارند! این گزارۀ تازهای نیست و نهادها و رسانههای مختلف، به بهانههای مختلف و با عناوین مختلف از سرانۀ شرمآور مطالعه در ایران پردهبرداری کردهاند. نکته اینجاست که همین تعداد محدود خوانندۀ واقعی و پیگیر، نقش بهسزایی در زندگی نویسندگان ایفا میکنند. در حقیقت، برای قشر بالایی از نویسندگان –که نویسندگان نوپا و حتی نوکیسه(!) در این گروه قرار میگیرند،-این خواننده و اقبال و سلیقۀ اوست که نقش محوری در تعیین عناصر داستان را ایفا میکند. به بیان سادهتر، میخواهیم بگوییم در وضعیت موجود، نویسندگان خواهینخواهی ناچار میشوند خوشایند خوانندگان خود را در نظر بگیرند و اگر نگوییم همه، بسیاریشان سعی بر تولید آثاری مخاطبپسند و بفروش دارند. در این میانه، نویسندگانی که زندگیشان را به خطر میاندازند و بی نیمنگاهی به مخاطب، مسیر داستانی خودشان را پیدا میکنند و در اصطلاح کارشناسانه، «به زبان خودشان میرسند»، همان اقلیتی هستند که خوانندگان واقعی را از خطر انقراض نجات میدهند و «نادر ابراهیمی»، بیشک یکی از این نویسندگان بود.
نادر ابراهیمی، با آن چهرۀ بهظاهر خشن و عبوسی که هرگز نمیتوانست لحن آثارش را به مخاطبانش نشان بدهد، یک «فرانویسنده» بود؛ اصطلاحی مندرآوردی که آن را در تعریف «نویسندهای که مرزهای داستانی را درمینوردد و فراتر از جهان داستان میاندیشد و دغدغههایی بالابلندتر از شهرت و محبوبیت در سر دارد» به کار میبریم. این فرانویسنده در عصری زندگی میکرد که چهرههای شاخص ادبیات داستانی ایران همجوارش بودند، اما او همچون خیل عظیمی از همکارانش، به ورطۀ تکرار و تقلید سبک این چهرهها نیفتاد و اگر نگوییم سبک، در مقیاس کوچکتر، لحن تازهای را در آثارش آفرید که اینک، پس از گذشت نیمقرن، همچنان اولین مشخصهای است که با آن، از او یاد میشود.
«نثر شاعرانه»، کلیدی بود که نادر ابراهیمی آن را برای ورود به جهانی که سرشار از دغدغهها و افکار والامرتبۀ او بود، به دست گرفت. هر خوانندهای که دست کم یکبار، یکی از آثار او را تورق کرده باشد، در نگاه اول درمییابد نادر ابراهیمی، نویسندهای بهشدت آرمانگرا و اخلاقمدار است. اخلاق، همین عنصر حیاتی است که مرزهای جهان او را جابهجا میکند و چنان لطافت و سیالیتی به زبانش میبخشد که بهراحتی برای دیگران قابل تکرار نیستد. از اخلاق به عنوان یک مقولۀ دمدستی و پیشپاافتاده، در قامتی که تازهبهدورانرسیدهها از کارکرد شعاری آن بهره میبرند، یاد نمیکنیم؛ بلکه غرض، آن ارزش معنوی و متعالی است که تجلیاش، در پیکرۀ تمام آثار نادر ابراهیمی دیده میشود. چه آنگاه که معروفترین یادگارش، «بار دیگر، شهری که دوست میداشتم» را مینوشت و چه در اثری همچون «چهل نامۀ کوتاه به همسرم» که حتی برخی معتقدند باید از زمرۀ آثار داستانی او خارج شود، در همۀ اینها، زبان او، یک زبان تمیز و پاک است؛ پاک به معنای اصیل آن.
دست بر قضا، همین زبان، هدف اصلیترین انتقادهایی است که از جانب کارشناسان به سوی او گسیل میشود. متخصصان حوزۀ ادبیات داستانی بر این باورند که زبان و لحن نادر ابراهیمی، بیش از آنکه داستانی باشد، شاعرانه است و این شاعرانگی تا بدان جا پیش رفته که آثارش را از چارچوب داستانی خارج و به نثر ادبی شبیهتر کرده. این ادعایی است که نمیتوان به آسانی با آن مخالفت کرد، چرا که در نظر اول، بهواقع فضای داستانی آثار او، در پس پردهای از کلمات خوشآبورنگ و شعرگونه پنهان شده است و مخاطب چنین میپندارد که با نثری عاشقانه و آهنگین مواجه است که بنا نیست او را به داستان مشخص و ماجرای سروتهداری برساند؛ اما باید دقیقتر نگاه کرد. در حقیقت، اگر مخاطب مذکور، یکی از همان معدود خوانندگان واقعی باشد، درمییابد که هنر نادر ابراهیمی در همین امر نهفته است؛ در اینکه چیرهدستانه میتواند خوانندهاش را با دایرهای از کلمات لطیف و خوشایند دربرگیرد و بیآنکه از آن فضای دلنشین خارجش کند، عناصر داستان را یک به یک، مقابلش بچیند. بهترین مثال، همان آغازینبخش محبوبترین اثر اوست: «بخواب هلیا! دیر است! دیگر دود دیدگانت را آزار نخواهد داد...» میبینیم که در همین جملۀ نخست، اولین شخصیت داستان پیش چشممان قرار میگیرد و بر همگان آشکار است شخصیت، اصلیترین عنصر داستان است.
به آغاز این نوشتار برگردیم. گفتیم که نادر ابراهیمی، فراتر از ذائقۀ مخاطبانش میاندیشید. این، نکتهای قابل بحث است و شایسته است بر آن بیشتر تأمل کنیم. او، با انتخاب آن نثر شاعرانه و لحن موزون، میدانست که خیل عظیمی از خوانندگان عوام خود را از دست خواهد داد، چرا که هنوز هم بسیارند آنان که خود را خوانندۀ جدی داستان میانگارند، اما حوصلۀ دل سپردن به پیچیدگیها و دشواریهای خوشایند متن را ندارند و در پی خواندن اثری سهل و بیاتفاقاند. علاوه بر این، نثر او احتمالاً برای آن دسته از رئالیستهایی که چندان به فضای خیالانگیز آثاری از این دست، تمایل ندارند، قابل توجه نیست. او اما، به خوبی میدانست برای انتقال مفاهیمی که در ذهن داشت، هیچ زبانی بهتر از این نمیتوانست مورد استفاده قرار بگیرد. پس پیه از دست دادن مخاطبانش را به تن مالید و راه خودش را رفت. چنین است که امروز، در این عصر بیحوصلگی، هنوز و همچنان کتابهایش تجدیدچاپ میشوند و خوانندگانش، اثری مفصل و سهجلدی همچون «آتش بدون دود» را با رغبت و اشتیاق میخوانند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز