شهرستان ادب: در سالهای گذشته مؤسسۀ شهرستان ادب در راستای احیای تجارب موفق شعری آغاز انقلاب و با هدف کشف و پرورش استعدادهای جوان، به برگزاری دورههای آموزشی سالانه اهتمام ورزیده است. در زمینۀ سرودههای نیمایی نیز این تلاشها با جدی گرفتن نیماییسرایان جوان و برگزاری کارگاههای شعر نیمایی و بهرهگیری از آموزههای استادان این حوزه انجام گرفته است.
پروندۀ شعر نیمایی بر آن است تا گزیدهای از سرودههای نیمایی شاعران دورههای شعر جوان انقلاب اسلامی ایران (آفتابگردانها) را به طبع دوستداران شعر معاصر برساند. بعضی از این شعرها، پیش از این در مجموعههای «گزینۀ شعر جوان» توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است و بعضی دیگر از کانال «آفتابگردانها» و از طریق فراخوانی در گروههای مرتبط، جمعآوری شده است.
گزیدۀ پیش رو از میان شعر آفتابگردانهای دورههای سوم و چهارم انتخاب شده است.
مسعود صفری، اصفهان، عضو دورۀ سوم آفتابگردانها:
«تقدیم به امام خمینی(ره)»
سپیدهها
با چهل حدیث
چلهها گرفتهایم
صحیفههای نور را
گرچه خواندهایم
ظهر و بعدِ ظهر
باز مثل نامهای است سربهمُهر
شببهشب
با بساط شرح تو
به خواب ناز رفتهایم
سحر نیامده است و ما
به پیشواز رفتهایم
چه حرفهای بیریا
که ساده کردهای برای ما
حرفهای تو
اگرچه خود حدیث رایج است
گاه فکرمیکنم
درس خارج است
با توأم
که بوی نان تازهای
هرکجا که خواستی رفتهای
مثل نور، بیاجازهای
شما که ابن وقت بودهای
کودکی نکردی و
همیشه مرد بودهای
باد را به راه دیگری کشاندهای،
باعبای خود.
غرور قصر را شکستهای
با حصیر زیر پای خود...
بعدِ تو
اعتراض و شور و کشمکش عادت است
انقلابها
چند ساعت است...
نمردهایم
نشستهایم و روزهای خوب را شمردهایم
اگرچه راه را به نقشهها
و ماه را به راه ما کشاندهای
در این کویر ماندهایم
هنوز پیر ماندهایم!
مهدی حقطلب، جغتای، عضو دورۀ سوم آفتابگردانها:
داستان، حکایت از شروع یک بهار بود
داستان، حکایت از طلوع یک سپیدهدم
که دوباره برههای کوچک پدربزرگ
خواب را لگد زدند
غنچهها شکفته بود
داستان ادامه داشت
روزها گذشت و رفت
داستان، حکایت از خزان نوشت
داستان، حکایت از غروب یک سپیدهدم
که دوباره برههای کوچک پدربزرگ
خوابشان پر از سپیدههای بیترانه بود
غنچهای دگر نبود
و پدربزرگ همچنان نوشت
باغبان بهانه بود
گل خود از همان دری که آمده است، میرود
حمیدرضا فاضلی، اصفهان، عضو دورۀ چهارم آفتابگردانها:
(در سوگ قیصر امینپور)
۱
هیچکس اگرچه با تو همصدا نبود
هیچکس
هیچکس شبیه تو
عاشق جوانهها نبود
بعد رفتن تو
آنکه میشناختت
در هوای تو گریست
بیشتر گریست
آنکه با تو آشنا نبود
بعد تو
داغ دستهای گرم یک پدر
بر دل چکامههای نصفهنیمه ماند
رفتنت
نوح حرفهای نو!
کشتی خیال را
از کلیشهها رهاند
بعد تو
چشمهای نوجوان شهر
ماهها به دکههای بین راه خیره بود
تا که شاید اسم تو
با همان شکوه بیکران
باز هم
روی جلد ماهنامۀ سروش نوجوان...
بعد تو
لفظ زندهیاد را
از کتاب فارسی
خط زدیم
تو خودت هنوز زندهای
زندهای و روی نیمکت کنار ما نشستهای
شاعری!
شاخ مرگ را شکستهای
من تو را ندیدهام
شنیدهام ولی
نام کوچک تو عشق بود
میشناسمت
آنچنان که چشمه
آنچنان که رود
بعد تو سهشنبهها...
۲
در کلاس درس
بحث خشکسالی است و غارت منابع جهان
بحث بیعدالتی
خانوادههای بیبضاعت جنوب
کاخهای نقلی نیاوران
بحث نرخِ رشدِ اقتصادی
و تورم و رکود
فکر و ذکر بانکها فقط
سود و سود و سود!
بحث رشد بیرویۀ طلاق
کودکان کار
اعتیاد دختران
بحث
و بحث
و بحث
و بحث
و بحث
پشت پنجره
جاری است
اشک آسمان...
زینب احمدی، اصفهان، عضو دورۀ چهارم آفتابگردانها:
۱
بیشتر از این عذاب؟
میروی و در دلش
آب هم تکان نمیخورد از آب...
۲
وعدههای قهر تو
آیۀ عذاب بود
وعدههای دیگران
یک به یک سراب بود
قلب من که مثل آهن گداخته
با هجا هجای جوشن کبیر
نامهای روشن تو را صدا زده است
مستحق این عذاب نیست...
ای تو ذکر هر شبم!
ای خدای دستهای خالی
ای پناه عاشقان روسیاه...
در میان آتش، اسم توست بر لبم
داد میزنم که دوست دارمت...!
فاطمه فرزانه، خرامه، عضو دورۀ چهارم آفتابگردان ها:
۱
آه ای درخت بید
مردم عجیب کوچۀ مرا ببین!
فصلهای سرد
گرم شاخهشاخه چیدن تو میشوند
شاد از بریدن تو میشوند
باز هم ولی تو شاد باش
چون که هر بهار
یک نهال نوجوانی و جوانه میزنی
ساکنان کوچهمان ولی به جای تو
گوشهگیر و سربهزیر میشوند
هر بهار
ناگزیر
پیر میشوند...
۲
هر پرنده، فکر سادهای است
مدتی
توی ذهن یک درخت، لانه میکند
بعد از سر درخت
میپرد...
زهرا آقا میرزایی، همدان، عضو دورۀ چهارم آفتابگردانها:
برف
نرم و بیصدا
مینشست
روی کوه
روی درهها
یک کلاغ
توی باغ
مینوشت
نامهای به زاغ
میرسند
زود زود
زاغها به باغ
نرگس میرفیضی، تهران، عضو دور ۀچهارم آفتابگردانها:
۱
(برای پدر کوفه)
ماه،
قرص نان کوچکی است
لای کیسۀ کنف
نور میدهد
مثل گوهری درون یک صدف
دستهای تو
ماه را میان سفرهها نشانده است
گرد مرگ را
از تنور بیبخارشان تکانده است!
آه!
ای سفیر ماه!
پس گدازههای قلب تیرخوردۀ تو را
بارش کدام ابر ناگهان
سرد میکند؟
روی شانههای تو
جای گریههای فاطمه (س)
درد میکند...
۲
ـ اعتراف میکنم
اعتراف میکنم که موبهمو
میشناسمش...
اعتراف میکنم که با لبان بسته هم
غرق بودهام به گفتوگو
اعتراف میکنم به او...
بازجو،
قصه را شنید و نام کوچک تو را نوشت
بعد، با نگاه خیره گفت:
چشمهای او جهنم است یا بهشت؟
با دو چشم روشنی
که وارث نگاه روشن تو بود،
گفتم: اسم کوچک مرا به پاسبان بده
نام او مقدس است...
نام تیرۀ مرا به آن طناب لعنتی نشان بده
باز گفت:
ـچشمهای او جهنم است یا بهشت؟
گفتم: ای که چشمهات
آب و آتش است!
ای که هر عبور تو،
عبور عاشقانۀ سیاوش است
باز هم بگو به من
از سؤالهای نو...
قاتل عزیز من!
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم به چشمهای تو...
نیلوفر بختیاری، تهران، عضو دورۀ چهارم آفتابگردانها
۱
چارهای نداشتم
چارهای نداشتم
آنچه را که سالها درون کشتزار روح بایرم
کاشتم
عاقبت
در ضیافت جوندگان
مثل یک میزبان دلزده
برای میهمان سرزده
در طبق گذاشتم
چارهای نداشتم...
تهیه و تنظیم: نیلوفر بختیاری