1. به گمان من، یک عنصر اصلی این ترکیب، همان «زبانآوری» است، یعنی میراث کهن قصیده، که شاعر ما بدان مسلّح است. قصیده بنابر مقتضیاتی که در اینجا مجال شرحش نیست، بیشتر مجال مهارتها و هنرمندیهای زبانی است و هنوز هم ضرورت این غلبه حس میشود. مسلماً در قالبی چنین مطوّل که شنونده برای خوانش همه شعر نیاز به عبور سریع از بیتها را دارد، مجالی هم برای درک نازکخیالی و ریزبینی و ایهامهای ظریف و شبکههای تودرتوی ارتباطات فراهم نمیشود. ولی هنرمندیهای زبانی قابل وصولتر هستند و تأثیر آنیشان بیشتر است.بههرحال، با مروری بر این قصیدهوارهها، روشن میشود که امیری به این هنرنماییهای زبانی بیعنایت نیست، به ویژه ایجاد موازنه میان دو مصراع از لحاظ ساختار جمله، چنان که در این بیتها دیده میشود.
عقاب، باخبر از ابتدای جابلقا
عقاب، باخبر از انتهای جابلساست
پرندهای که بزرگا! پر از بزرگیها
پرندهای که شگفتا! پر از شگفتیهاست
پرندهای که صدایش صدا نه، صور سحر
پرندهای که سکوتش سکوت نه، غوغاست
«قصیدهواره عقاب»
2. ولی در کنار این زبانآوری ـ که تا حدودی رنگ و بوی کهن دارد ـ در شعر امیری چیز دیگری هم هست که بدان تازگی و طراوت میبخشد، یعنی برخورداری از زبان محاوره امروز. بسیار کم اتفاق میافتد که این دو خاصیت، در یک شعر جمع شوند؛ استواری و صمیمیت. غالب قصیدهسرایان نمیتوانند آن فخامت دیروزین را در زبان امروز پیاده کنند و از همین روی، زبانشان با همه استواری، گیرا و جذّاب نیست.
امیری برای امروزیکردن زبانش دو کار مهم کردهاست. یکی از این دو کار، بیپروایی در کاربرد واژگان است. در قصاید او، هم کلماتی بسیار عامیانه همچون «موسیکوتقی»، «لوش» و «کلهونگ» دیده میشود و هم کلماتی بسیار جدید و نوآمده همچون «اتوبوس» و «هواپیما».
اما از این مهمتر، بهرهگیری شاعر است از تعبیرات و ضربالمثلهای مردم امروز، که زبان را بسیار صمیمی و گیرا میکند. گویا زبان ایرجمیرزا و ملکالشعرا بهار در یک شعر جمع شده است، چنان که در این بیتها میبینیم و امیری از این دست بسیار دارد.
اگر مجاز به این تشبیه باشم، میتوانم گفت که کار امیری در قصیده، شبیه کار علی معلم در مثنوی بوده است، البته مثنویهای آغازین او، یعنی درآمیختن زبان فاخر خراسانی با زبان محاوره امروز و نه تنها زبان، که با آداب و رسوم و سنتها و باورهای مردم.
3. و چیز دیگری که به گیرایی و شیرینی بیان امیری کمک کردهاست، نوعی رندی و لاابالیگری ظریف است که گاه با طنزی ظریف نیز همراه میشود یا با سادهنماییای دهاتیوار. میگویم سادهنمایی، ونه سادگی. یعنی شاعر آگاهانه خودش را به سادگی میزند و این اوج رندی اوست:
بیکار یکنفس ننشستیم تا سحر
فصل بهار، فصل طلب، فصل کار بود
4. من دوست میدارم آنچه را درباره زبان گفتم، کمابیش به عرصه محتوا نیز بکشانم. بهطور کلّی محتوا، مضامین و لحن بیان امیری در این قصاید، بسیار نزدیک است به زندگی، زندگی مردم امروز. امیری در قصیده هم آن کاری را کردهاست که پیش از این، دیگران در غزل کردهبودند، یعنی برخورداری از تجربیات ساده زندگی و شخصیکردن فضای شعر.
واقعیت این است که قصیدهسرایان، تاکنون هم گویا از مردم دور بودهاند و با زبانی دور از دسترس، چیزهایی دور از دسترس را میگفتهاند. عمده مضامین، همان مضامین مشترک بوده است و از چشمدیدهای شخصی شاعران، کمتر چیزی در قصاید میشد یافت.
اگر این تعبیر درست باشد، من میگویم امیری قصیده را بسیار زمینی کرده است. این شاید در چشم بسیار مردم نوعی هبوط باشد، ولی حداقل خاطر مخاطب را جمع میکند که برای دریافت این شعر، نیازی به هیچ تشریفاتی نیست. او با این گونه شعر برخوردی مستقیم دارد، نه تماسی با واسطه و از مسیر یک سلسله علوم و فنون و معانی و تصاویر مشترک. البتهگاه با بیتهایی از این دست قراردادی بر میخوریم:
خونریزی است حاصل تعلیمشان، بپای
آیینه میدهند که اسکندرت کنند
نکته گفتنی دیگر این که رویکرد امیری به زندگی، بهیک زندگی سنتی آمیخته با اعتقادات و حتی باورهای قدیمی است، نه یک زندگی شهری از آن گونه که مثلاً در شعر قیصر امینپور دیده میشود. از این لحاظ هم میتوان امیری را با علی معلم مقایسه کرد.
5. مسلماً وقتی شعر در کل برگرفته از یک تجربه عینی -حال واقعی یا خیالی، فرقی نمیکند- باشد، صاحب «طرح» و «ساختمان» میشود. دیگر کلیگویی و سخنپردازی صرف نیست. بسیاری از شعرهای امیری، چنین است، یعنی یک ساختار یا طرح منسجم و پیوسته دارد. گاهی این طرح، بهشکل شگفتآوری بدیع و جذاب میشود، چنانکه در «قصیدهواره دهکده» میبینیم که گویا یک فیلمنامهاست.ولی این را هم گفتهباشم که همه قصیدههای امیری، در یک حد برخوردار از ویژگیهای بالا نیستند. در این میان، قصیدههایی کاملاً بدون ساختار، بدون ظرافت و رندی و نیز بدون نوآوریهای بیانی و تصویری هم دیده میشوند، نظیر «قصیدهواره غریب» که به گمان من شعری است کاملاً معمولی، با ردیفی کمجان و مضامینی کلیشهای. و همچنین است «قصیدهواره حب» و «قصیدهواره آسمان» و بعضی دیگر شعرها که هر یک در نوع خود فاقد ویژگیهای تعالیبخش شعر امیری هستند. بههرحال، این کتاب با همه یکنواختی در قالب، خالی از بلند و پست نیست و این، ویژگی کار شاعران جوششی است. اینان مثل کوه آتشفشان هستند. هم گرانیت (یا همان سنگ خارا) دارند و هم سنگپا، که اولی ماده اصلی گدازههاست و دومی کفِ روی آنها. البته هیچ منکر نمیتوان شد که سنگپا نیز در عالم بدون استفاده نمیماند، ولی نه در ستونها و پلکانهای ساختمانهای باشکوه، که در گرمابهها. امیری در قصایدِ «پدر 3»، «داغ»، «دهکده»، «سفر»، «عقاب»، «اسفند 3» و «کویر» بسیار باشکوه ظاهر شده است و در قصیدههایی همچون «حرم»، «گزارش»، «حب»، «آسمان» و «نهیب» فاصلهای نسبتاً زیاد با نقاط اوج خویش دارد.
در این شعرها، اسباب بزرگی قصیدههای قدیم از میان برداشته شده، ولی آن هنرمندیهای تازه این جای خالی را پر نکرده است. چنین است که این شعرها، در قالب قصیده ملالآورند. شاید با حذف بیتهایی به غزلهایی خوب بدل شوند.
یادداشت
محمدکاظم کاظمی
شاعر