شهرستان ادب: «مرگ قسطی» کتابی است که در آن سلین از سختیهای روزهای کودکیاش میگوید. فرشته اثنیعشری در یادداشتی به بررسی این کتاب پرداخته است. این یادداشت را با یکدیگر میخوانیم:
نام پاریس که میآید ذهن پر میشود از نوستالژیهایی که نویسندگان کلاسیک از طبقهی اشراف فرانسوی آفریدهاند. رمانهای مملو از کنت وکنتسهای مُبادی آداب، پاریس را طوری میسازند که خواننده، مسخ زیباییهای آن میشود. موزهی لوور، کلیسای نتردام، کاخ ورسای، رود سن و زنان چشم آبی فریبندهای که با لباسهای ابریشمی رنگارنگ در وسط کاخ سن لوییز جلوهگری میکنند، همه و همه حسرتی دائمی برای خوانندههای دور از پاریس رقم میزنند.
امّا سلین در رمان مرگ قسطی با خشونت خاص خود خوانندهی مسخشده را به آن طرف رود سن میکشاند تا او را با واقعیتی دهشتناک روبرو کند. جایی که فردینان بیمار و نزار، در پاساژی متعفن از ادرار سگ در کنج بیغولهای به نام مغازه دانتلفروشی کز کرده و از وحشت فریادهای پدری که هزینههای زندگی امانش را بریده به خود میلرزد.
در واقع این فردینانی که آنطور به خود پیچیده، در آغاز یک قرن پر آشوب نشسته است. در آن روزگار، پاریس حال و روزی دارد که ذهن سلین را تکّهتکّه میکند و او را به هذیانگویی میاندازد، بهطوریکه گاه تمایز بین فردینان داستان، با «فردینان سلین»، نویسنده رمان، بسیار سخت میشود. فردینان رمان «مرگ قسطی» هم مانند نویسندهی رمان «متولّد سالهای بحرانی در پاریس» است؛ فلیپ سولرس معتقد است که برای شناخت آثار سلین اول باید بستر تاریخی فرانسهی آن دوران را در نظر بگیریم او در اینباره مینویسد «...کافی است بخاطر بیاوریم که جمهوری فرانسه حاصل جنگ مذهبی بیرحمانهای است که ماجرای دریفوس، نقطهی اوجش محسوب میشود .از طرفی «روحانیت دشمن است» و از سویی دیگر «فرانسه یهودی». از یک طرف باباکمب و از طرف دیگر «توطئه یهودی– فراماسونری». اگر بخواهیم انبوه سخنان تند وگزندهای را که از هر طرف به سوی افکار عمومی هجوم میبرد، نادیده بگیریم، از دوران کودکی سلین چیزی در نخواهیم یافت. اخراج ژزوییتها، انحلال کنگرگاسیون، ضرب و شتم کاتولیکها (فرانسه کارهای کالتورکامف بیسمارک را ادامه میداد) باعث بهوجود آمدن فضای تاریک بیسابقهای می-شود. بعضیها همهجا یهودیها را در مصدر کار میبینند، دیگران دائم در وحشت توطئه تاریک اندیشانه روحانی– نظامی بهسر میبرند. افشاگریها را حدّ و مرزی نیست و بازار دشنام داغ است. روزنامهها افسار گسیختهاند. فرانسویهای واقعی «اصیل» احساس میکنند حقّشان ضایع شدهاست. گمان میکنند «یهودیآلمانیها» تمدّن و اعتقاداتشان را ضبط کردهاند و واتیکان نیز در خفا میکوشد تا سلطنت منفور را بازگرداند. این وسوسه و نگرانی همهجا حکمفرماست...»
در این بازار پر آشوب همهچیز در حال تغییر است. تغییری که چون و چرا بر نمیدارد. قطار مدرنیته بیمحابا میرود و هرکه را بیرون از واگنهایش باشد، زیرچرخهایش له میکند.
«جلوی تئاتر در آمبیگو بین ساعت پنج و هفت اینطوری من هم بهسر رسیدن ترّقی را دیدم... اما هنوز کار گیرم نمیآمد»
اگر سررسیدن مدرنیته، عاقبت برای سرزمین فرانسه خوشبختی آورد، ولی در عوض فردینان، پدر ومادر و همسایه-های پاساژ را به فلاکت انداخت. اما این فلاکت بیشتر از اینکه ناشی از ماهیت مدرنیته باشد، ناشی از ترس آنها از تغییر است؛ چون که جامعهی فرودست پاریس به ابزار این تغییر مجهّز نیست؛ نمونهی بارز آن آگوست، پدر فردینان است. او که بهخاطر خطّ زیبایش در ادارهی تلگراف استخدام شده، ماشین تحریر را تهدیدی برای خودش میبیند. او از ترس این رقیب ماشینی، تبدیل به نیمهدیوانهای میشود که شبها از ترس از دست دادن کارش کابوس میبیند، در خانه و خیابان بلند بلند با خود حرف میزند و چون نمیتواند کار با آن را یاد بگیرد، از سر استیصال، فردینان را کتک میزند.
یا مادر فردینان که سرمایهای ندارد تا ویترین مغازهی دانتلفروشیاش را با «آشغالهای نو» عوض کند. در واقع روزگاری است که خرده بورژواها توسّط سرمایهدارها از بین میروند و پاساژهای بزرگ و برندهای معتبر که اختیار سلیقه و انتخاب مردم را در دست گرفتهاند، کاسبهای جزء را در هم میشکنند.
«یک تغییر و جهش تازه و کاملاً خلاف انتظار در زمینهی مد، همهی امیدهای ما به یک فصل همراه با اندکی رونق را نقش بر آب کرده...»
اما گاهی هم عامل این فلاکت، بیفکری خودشان است. نوآور نبودن و آویزانِ گذشته ماندن، مانندگورلوژ، جواهر فروشی که فردینان پیش او کار آموزی میکند. او همیشه دلبستهی طرحهایی است که دیگر هیچکس خواستار آن نیست.
«..... همچون جنسهای هولناکی، دیگر هیچجای بازار پیدا نمیشد. از زمان آخرین رمانتیکها وحشتزده قایمشان میکردند... حتّی خود گورلوژ دیگر جرأت نمیکرد. خودش دیگر شهامت در افتادن با جریان مد روز را نداشت...»
علاوه بر این، مرگ قسطی پر از سیاهی لشکرهایی است که مدام توی هم وول میخورند و بودن و نبودنشان فایدهای به حال جامعه و یا حتّی رمان ندارد. آنها این زیادی بودن، این سربار بودنشان را میفهمند و مدام سعی در از میدان به در کردن دیگری دارند، تا بلکه بتوانند کمی دیگر سرپا بایستند.
«شاگردها بین خودشان فکرشان این بود که کی را بیرون کنند! همهاش هم از راه بدگویی و دسیسهچینی...»
فردینان خود نیز قربانی همین دسیسههایی است که او را از کار برکنار میکنند و خواب و خوراک را از او میگیرند. در سراسر رمان مرگ قسطی، احساس عدم امنیت، آنهم از هر نوع ممکن، مشهود است؛ عدم امنیت اقتصادی، اجتماعی و روانی.
جامعه مثل گرگهایی که از سر گرسنگی به جان یکدیگر میافتند، به جان هم افتاده و یکدیگر را میدرند، امّا مسئلهی مهمتر این است که در این جامعه، حقوق کودک کاملاً پایمال میشود. فردینان هنوز کودکی است که تازه گواهینامه فارغالتحصیلی از دبستان گرفته، ولی با اینحال ناچار است که گلیم خود و خانوادهاش را از آب بیرون بکشد. امّا او در طی این مسیر، انواع آزارهای جنسی و اجتماعی را تجربه میکند. در مغازهی پارچهفروشی به بیگاری کشیده میشود و مدام از پدرش به دلیل نگاه پارانوئیدیاش که تصوّر میکند او در آینده دزد و تبهکار می شود، کتک میخورد. در نهایت همهی این آسیبها از او فردی بدبین و منزوی میسازد که برای فردایش هیچ آرزویی ندارد. در سرتاسر رمان نفرت و بدبینی عمیقی نسبت به انسانها در دل فردینان زبانه میکشد؛ بهطوریکه به خود زحمت درک آنها را نمیدهد. درک انسانها فراتر از آستانهی تحمّل این فرد بیقرار است. او در توصیف اشخاص با نگاهی عاقل اندر سفیه به سر تا پایشان خیره میشود، بعد آنها را از سر راهش کنار میزند و به سراغ ماجرای دیگر، با آدمی دیگر میرود. فردینان تحت تأثیر شرایطی که به او تحمیل شده، نگاه زیباییشناسانهاش به پیرامون را از دست دادهاست. در سراسر رمان، توصیف یا حتی تحسینی از زیبایی در کلام او نیست. او حتّی در توصیف رود سن میگوید «آب سن، گند و لجن است» این خشونت نه تنها در کلام، بلکه در رفتار او و همنوعانش هم هست؛ آنقدر که حتّی یک عقبماندهی ذهنی را مدام در مدرسهی شبانهروزی کتک میزنند.
فردینان یا فردینانهایی که سلین از آنها مینویسد، کجاندیشی و بدبینی را که با ذهن و روانشان عجین شده، با خود به همهجای جهان میبرند و خشونت انسانی را، انسان گرگ انسان را در همهی نقاطی که به آن سفرم میکنند باز مییابند؛ در انگلستان، آمریکا، آفریقای جنوبی و... و اتفاقاً رمز اقبال جهانی به این رمان و رمانهای دیگر سلین، همین شباهت سبک زندگی انسانها به یکدیگر است که هر خوانندهای از هر نژادی میتواند تجربهی آن را در بطن یا حاشیهی سرزمین خود بیابد.