شهرستان ادب: عصر اثر میزبان کتاب تازه علیرضا قزوه، شاعر نامآشنا بود. در این نشست ادبی، مصطفی علیپور و علیمحمد مودب، مجموعه شعر «در کلماتم باران میبارد» را نقد و بررسی کردند.
عصر اثر با قرائت متنی از علی موسوی گرمارودی، شاعر برجسته آغاز شد و سپس مصطفی علیپور، شاعر به سالهای ابتدایی کار شاعری قزوه بازگشت و توضیح داد: «اگر بخواهم به سالهای آغازین شعر علیرضا قزوه برگردم و بخواهم درباره اشعار بی وزن عروضی او صحبت کنم باید بگویم که برخی از اشعار قزوه نظیر آنچه در «از نخلستان تا خیابان» مثل شعر «مولا ویلا نداشت» دیدم به عنوان شعر سپید نمیپذیرم.»
این منتقد ادبی افزود: «چون من فکر میکنم شعر بدون وزن عروضی بر دو نوع است: شعر سپید و شعر منثور. به نظرم برخی از آثار بی وزن آقای قزوه شعر سپید نیستند. به ندرت شعر سپید میبینیم اما اغلب این شعرها را باید شعر منثور بدانیم. اعتقاد دارم که شعر سپید بر پایه زبان شعر تولید میشود، شاعر از آغاز به نوعی ریتم، حرکت و موسیقی ذاتی زبان متعهد است. نکته بعدی در شعر سپید، در حوزه فرم، تعهد شاعر به دستکاری و دخالت در هنجارهای زبان است، حال آنکه شاعر در شعر منثور، متعهد به منطق و ساختار زبان معیار است. بنابراین تصور نمیکنم در اشعاری نظیر «مولا ویلا نداشت» یا «از نخلستان تا خیابان» چنین امکانی موجود باشد.»
شعر در غیاب وزن
سراینده دفتر «در چهارراه بهارنارنج» به شعر بیوزن در آثار شاعرانی همچون شاملو و جلالی اشاره کرد و اظهار داشت: «این نکته را هم باید بگویم که از منظر تاریخی، شعر بی وزن عروضی اتفاقا با شعر منثور آغاز شده است نه با شعر سپید. نمونهاش آثار بیژن جلالی است. حتی زندهیاد احمد شاملو هم که وزن را کنار گذاشت در نخستین دفتر شعر خود، «آهنگهای فراموششده»، شعر منثور نوشت. از «هوای تازه» به بعد بود که اشعار او زبان، موسیقی و ریتم خود را یافت. در شعر سپید بامداد، او گاه چنان متعهد به کشف موسیقی در شعر است که گاه موسیقی او پهلو به وزن عروضی میزند، طوری که برخی وزن سپید اشعار او را با اوزان عروضی اشتباه میگیرند.»
علیپور ادامه داد: «دکتر قزوه نیز از شعر منثور به شعر سپید رسید. امیدوارم در این بحث کسی به اشتباه نیفتد که تصور کند من به شعر منثور اعتقادی ندارم، خیر، به نظرم اشعار طاهره صفارزاده و بیژن جلالی برخی از ماندگارترین و بهترین اشعار منثور را سرودهاند، و اتفاقا از جمله شاعران جریانساز فرمی شعر روزگار ما هستند. میدانیم که در دهه شصت هم شاعران زیادی مثل سلمان هراتی، محمدرضا عبدالملکیان، محمدحسین جعفریان یا سیدعبدالله حسینی به اشعار سپید صفارزاده بازگشتند.»
این شاعر در پایان بخش اول صحبتهای خود گفت: «با این مقدمه باید بیافزایم که به نظر من، اکثریت اشعار دفتر «از نخلستان تا خیابان» را شعر سپید نمیدانم چون شاعر نه هنجارهای زبان را شکسته است و نه در تأمین موسیقی تلاشی کرده است. اشعار سپید قزوه از جمله بهترین اشعار سپید امروز ماست. سیدحسین حسینی کتابی با عنوان «گنجشک و جبرییل» دارد که تشخص خاصی دارد و بر همه تأثیر گذاشته است اما خوشبختانه، به رغم نگاه مشترک آیینی به زبان که قزوه با این شاعر بزرگ دارد، توانسته است از او تأثیر نپذیرد و فردیت خود را حفظ کند.»
به گفته علیپور «میتوان ادعا کرد که قزوه در این کتاب، به هیچکس جز خودش شبیه نیست. من با نیتی سوء و انتقامجویانه به سراغ این کتاب رفتم چون هیچوقت کتاب «مولا ویلا نداشت» را شعری بزرگ متعلق به امروز نمیدانستم، چون بر پایه منطق نثر است و زبانی صریح و شعاری دارد اما «در کلماتم باران میبارد» را اثری میدانم که میتواند در اندازههای «گنجشک و جبرییل» باشد البته اگر وسواسی را که از او در گزینش اشعار انتظار داریم بخصوص در چاپهای آینده داشته باشد.»
شعری در تراز انسان ایرانی
علیمحمد مودب، شاعر انقلاب، دیگر مهمان عصر اثر بود که به دفتر تازه علیرضا قزوه پرداخت و توضیح داد: «در دوران امروز که انسان ایرانی تجربههای جدی داشته است و زیست تمدنی او بر قلههای تازهای قدم گذاشته است، توقع من نیز از شعر انقلاب بالاتر رفته است. شعری هم که با زبان آغاز و تمام میشود و انفجار روحی شاعر در زبان صورت میگیرد، دایره نفوذش نیز در زبان اتفاق میافتد. عدهای از شاعران اصطلاحی مردمی را توسع میدهند تا اتفاقی را خلق کنند و جهانکی را بیافرینند اما آن اتفاق از ابتدا تا نهایت در زبان میافتد، این نوع مردمگرایی را در شعر بزرگان شعر انقلاب نیز میتوان دید.»
سراینده «عاشقانههای پسر نوح» ادامه داد: «در کنار این گروه از شاعران، شاعران دیگری هم داریم که در جان و جهان خود اکتشاف دارند، و به شعر میرسند و صورت زبانی آن را ارایه میکنند. معلمان شعر و منتقدان حرفهای شاید به این نوع سرودهها نمره بالایی ندهند اما فکر میکنم سلوک این شاعران زندهتر و درستتر است و با اتفاقات زمانه، نسبتی دارد. به هر حال میخواهم بگویم که ما در حوزه شعر انقلاب، از نظر نوگرایی بحرانزدهایم و نتوانستیم عظمت شاعران نوگرای قبل از انقلاب را نتوانستیم تداوم ببخشیم. این را نقدی درونگفتمانی باید بدانیم.»
مودب در شرح این نقد خود به شعر انقلاب تصریح کرد: «انقلاب فضای تازهای پیش روی انسان ایرانی گذاشت و احساس توانایی و میل به ارتقا را همگانی کرد و این نوع نگاه را که شکل سیاسیش شعار «ما میتوانیم» است میشود در بین همه طیفهای مردم دید. به نظرم شعر انقلاب برای روایت این انسان، کار زیادی دارد. به همین خاطر، شاعری مثل آقای قزوه برای من بسیار عزیز است. چون در دل جریان سنتگرایی که با انقلاب اسلامی قدرت گرفت و شاعران پیشروی جریان نوگرایی پس از انقلاب دچار افول شدند و چهرههایی برآمدند که سبک و جنس کارشان سنتی بود. شاعران بزرگ ما کسانی مثل مشفق کاشانی، شاهرخی و سبزواری بودند. بدین ترتیب جریان شعر انقلاب با تجربه نوگرایی که راوی انسان معاصر بود دچار گسست شد.»
این شاعر افزود: «در چنین وضعیتی، انسان انقلاب اسلامی، راویهای بِروز خود را از دست داد، در کنار آن، بازگشت به سنت نیز در ادبیات شکل گرفت. منظورم این نیست که در سالهای اول انقلاب، شعر نوگرا و دارای تصاویر نو سروده نمیشد، بلکه میخواهم بگویم شعر انقلاب فاقد قله بود، پیکانی بود بدون نوک. طلیعهداری که جوانان تازهنفس پشت سر او حرکت کنند وجود نداشت. احساس میکنم از این نظر، شاعر انقلاب دچار ضعف شد اما با حضور کسانی مثل قیصر، سیدحسن، سلمان، عبدالملکیان و استاد قزوه این شعر نفسی تازه گرفت و به اصطلاح به بازی برگشت.»
مودب به ویژگیهای شعر قیصر به عنوان مثالی از شعری که میتوان ادامهاش داد اشاره کرد و گفت: «شعر قیصر البته نسبتی با شعر بزرگانی مثل شفیعی کدکنی و اخوان دارد اما همچنان قیصر است با قرایتی جدید از شعر نیمایی. در شعر باستانگرایی زبان اخوان را نمیبینیم، موسیقی او مردمیتر است و درمجموع فاقد غرور و تبختر است. چون انسان عصر جمهوری اسلامی، انسان دیگری است، حتی امامش، که قله این تمدن است، هم در برابر یک رزمنده ساده متواضع است. به همین خاطر صدای قیصر قابل انعکاس است و شاعران دهههای بعدی انقلاب اسلامی میتوانند راه او را ادامه دهند.»
به گفته سراینده مجموعه «دستخون» «صدای سلمان و سیدحسن نیز از همین دست است. سیدحسن در شعری اتفاقا با شاملو مکاتبه و عتاب دارد اما در همان شعر متأثر از زبان شاملوست. از قضا، آدم با کسی دعوا میکند که به او علاقه دارد، و مهری به سنت، تجربه و میراثی دارد که او یعنی شاملو ایجاد کرده است. او در واقع این سنت و تجربه را بازخوانی شیعی میکند. چنین است که صدای سیدحسن قابل انعکاس میشود تا جوانترها راه او را ادامه بدهند. سلمان نیز تجربه شگفتی در حوزه تماشاست. او جوانی کمسن و سال است اما در برابر عالم حرفی برای گفتن دارد و محکم ایستاده است.»
شعر محفلی و شعر انقلاب
مودب با ستایش از قزوه تأکید کرد: «حضور و نَفَسِ شاعری مثل علیرضا قزوه نیز برای شعر انقلاب اسلامی بسیار غنیمت است. او که با طبعی روان، و با همه تسلطی که بر غزل و قصیده دارد، خطر میکند و در همان شعرهایی که استاد علیپور گفتند نمیپسندند، برای روایت این جهان تلاش میکند و در جاهایی نیز شعرش به ژورنالیسم پهلو میزند. در جاهایی نیز، از جمله شبیه همین کتاب «در کلماتم باران میبارد»، نفسی میگیرد و با شعر تجدید بیعت میکند.»
این شاعر در پایان بخش اول صحبتهای خود به انتقاد از نوع دیگری از شعر پرداخت که هوادار فراوانی دارد اما نسبتی با شعر انقلاب ندارد: «نوعی از شعر این روزها تولید میشود و در محافل رونق میگیرد که بسیار فاصله دارد با شعری که قرار است راوی تجربههای ناب پس از امام خمینی و انقلاب باشد. شعری است که حرفش متعلق به خودش نیست، بلکه از دهان شاعرش بزرگتر است، ارزان و بیزحمت تولید میشود چون کلیشههای متنوعی از نمونههای موفق دارد، محفلپسند است اما هیچ نسبتی با شعر علیرضا قزوه در «مولا ویلا نداشت» ندارد.»
به گفته مودب «قزوه خطر میکند وقتی میسراید: «اگر پارتیبازی نمیشد به پارتی هم میرفتم». اینجا جایی است که باید آن آدم تازه را یافت. شاعری که خطر نکند ثمری هم نمییابد. برای ما و نسل بعد از ما، امروز قزوه مهمترین شاعر انقلاب اسلامی است. حرفش متعلق به خودش است به خلاف شاعران مورد اقبالی که حرفشان تکراری است. ولی من در شعر قزوه، خودم و پدر و مادر و تبارم را میبینیم، عکسهای خصوصی خودم را میبینم و توصیف وضعیتی را میبینم که هیچوقت در تاریخ تمدن ما سابقه نداشته است. از این نظر شعر قزوه بسیار مهم است.»
در بخش دوم عصر اثر، مصطفی علیپور، کتاب تازه قزوه را دارای «فردیت» دانست و توضیح داد: «کتاب «در کلماتم باران میبارد» را اثری میدانم که بر پایه فردیت خلاقی به وجود آمده است و شباهتی مثلا به غزلیات قزوه ندارد. چون فرم که تغییر میکند نگاه نیز عوض میشود چون فرم بر اساس نگاه شاعر ایجاد میشود. بنابراین من نمیپسندم که شاعری همانطور که غزل مینویسد سپید یا نیمایی بنویسد. نیما نیز قصیده میسرود اما قصایدش شباهتی به نیماییهایش نداشت. این نکته مهمی است چون شعر نوعی دریافت است که از تونل مکاشفه شکل میگیرد و از این نظر با نثر متفاوت است.»
موضوع و فرم
به گفته این مدرس ادبیات ««در کلماتم باران میبارد» دفتر مهمی است و دارای فرمها و موسیقیهای متفاوتی است که همگی بر محور موضوعی کلمه شکل میگیرد. همزمان با خلق این دفتر، شعرهای شاعران دیگری را هم خواندهام که مثلا درباره برف یا بهار، منظومهای سرودهاند. وقتی دقیقتر میشویم متوجه میشویم که در کنار وحدت موضوعی، نتوانستهاند فرمهای متفاوتی به اشعار خود بدهند. اما در «در کلماتم باران میبارد»، اغلب شعرها حول محور واژه، باریدن شهودی واژه از آغاز تا پایان شکل گرفته است. وقتی مطالعه این دفتر را به پایان رساندم به یاد عبارت انجیلی «در آغاز کلمه بود» افتادم. بنابراین در این دفتر، هم انسجام و یکدستی دیده میشود و هم تکثر و تنوع شکلی. هر جا درونمایه و معنا عوض میشود شکل شعرها نیز عوض میشود.»
علیپور در پایان گفت: «قزوه بدون آنکه بازیهای زبانی خاصی داشته باشد دریافتهای معنایی شگفتانگیزی دارد. شعرهای این دفتر روی سطح زبان اتفاق نمیافتد و لایه زیرین این کلمات است. از جمله این شعر: «و مرگ تنها یک لحظه است/به آنی آغاز میشود /و در کمتر از آنی تمام/و هر چه پس از مرگ است/مرگ نیست». برای مقایسه میتوانیم از اشعار سیدحسن حسینی مثال بزنیم که قدرت زبان او در «گنجشک و جبرییل» شگفتانگیز است اما با هر تفکر و نگاهی به سراغ شعرش برویم میدانیم که با شعری آیینی طرفیم. اما شعر اخیر قزوه را نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم که این شعرها آیینی است، یعنی وجه آیینی یا غیرآیینی چنین اشعاری به دادهها و داشتههای خود مخاطب برمیگردد، یعنی مخاطب با هر تفکری به سراغ این شعر میرود به داوری درباره دریافتهای شعر میرسد. این از جمله وجوه تمایز این شعر با دیگر اشعار آیینی است که اوجش را در «گنجشک و جبرییل» میبینیم. دریافتهای آیینی قزوه در این شعر بری از شعار و آشکاری و وضوح است. او ضمن اینکه شعر آیینی آفریده است، شعر آیینی نیز نیافریده است. این کار سختی است.»
شاعری که خطر میکند
علیمحمد مودب نیز در بخش دوم نقد خود به خطر کردن قزوه اشاره کرد و اظهار داشت: «شاعری که میخواهد خودش را در زمان، اقلیم و تاریخ خود روایت کند کار خطرناکی میکند، نوآوری شهیدان زیادی دارد اما قزوه توانسته است خود را تثبیت کند و به جایی برسد که شعرش از تمرین و تجربه فراتر برود و تبدیل به نمونههایی شود که در ادبیات فارسی ماندگار خواهد بود. من شخصا تجربههای نوی استاد را بیشتر دوست دارم.»
به گفته این شاعر «شاعرانی که خطر میکنند گاه برمیگردند و با شعر بیعت میکنند. «در کلماتم باران میبارد» از جمله چنین کتابهایی است. در این دفتر، او که شاعری مانیفستسراست، مانیفست خود را بیان میکند، البته به شیوهای شاعرانه. در شعر اول میگوید: «معراج مصطفی تا جایی است/و معراج واژگان هم تا جایی». او هدفگزاری کرده است و رسالت را به شاعرانهترین شیوه بیان کرده است، اینکه چه واژگانی مصطفی و برگزیده خواهند شد و تا کجا پیش خواهند رفت. اینجا مقام شعر است و برای شروع است، پایان کتاب هم چنین است: «نمازم را به وقت کربلا میخوانم/شعرم را به وقت بیروت». او بدین شیوه حدگذاری میکند و خود را میشناساند. »
مودب گفت: «شعر حقیقی ساعتهای مختلفی دارد، شاعری که در همه ساحتها و ساعتها شاعر است وجودش برای شاعرانی که فقط در درس شعر و ادبیات شاعرند غریب است. برای همین او باید با این شاعران آشتی کند چون قزوه از جمله شاعرانی است که در زنگ سیاست و اجتماع هم شاعر است.»
او در پایان قزوه را شاعری «مانیفستسرا» دانست و تصریح کرد: «مانیفستسرایی ویژگی شاعر دردمندی است که در همه ساعات شاعر است، چون هم از طرف مخاطب و هم از طرف خودش برایش سوال پیش میآید. همه تلقیشان از شاعری با عباراتی نظیر التذاذ ادبی یا سنت ادبی تعریف میشود، نوعی شعر که از متن متولد میشود و در همان متن میمیرد. چنین اشعاری باعث میشود تا شاعری که به حوزههای دیگر میزند و خطر میکند، به خودش شک کند و برگردد تا اعتماد به نفس خود را بازیابد و بگوید: "من هم شاعرم و بلدم شعر بسرایم!» نیز برای توضیح دادن به مخاطب خودش. در «در کلماتم باران میبارد» همچنان که بیعت شاعر با شعر است اما در پایانبندی آن، غزه و بیروت نیز هست. او میخواهد بگوید که اینطور است و او را باید همینطوری بپذیرند.»
غریبانگی در شعر
علیرضا قزوه نیز که در این جلسه عصر اثر حضور داشت، با تشکر از منتقدان حاضر در جلسه گفت: «در جلسه امروز انرژی زیادی گرفتم و از این نظر خوشحالم. آرامشی به من داد که بتوانم باز هم شعر بنویسم.» او همچنین اظهار داشت: «امروز همانطور که از نظر تعداد زنان دچار بحران هستیم، در شعر سپید هم متأسفانه شعر انقلاب چهرههای کمی را معرفی کرده است.» قزوه ادامه داد: «اخیرا به سراغ رمان رفتهام و تازه فهمیدهام چقدر سخت است. در حالی که سرایش شعر سپید برایم خیلی آسان است.»
به گفته این شاعر انقلاب «عناصری در شعر هست که در کنار مثلا اسلوب شعر یا عاطفه و تخیل تعریف نشدهاند، غریبانگی از جمله چنین عناصری است که در شعر من جدی است. سعی کردهام در این سی سالی که مینویسم از آن دور نشوم. غریبانگی همان عصا و پدری است که دستت را میگیرد و به تو میگوید در جاهایی وارد نشود. این غریب بودن برایم مهم است.»
سراینده «در کلماتم باران میبارد» در پایان به تأثیر برخی شخصیتها بر زندگی خودش اشاره کرد و توضیح داد: «زندگی من، زندگی با برخی آدمهای شگفت بوده است، از جمله دکتر «دهر مندرنات» که با او زندگی کردم و شناختم. او در سن هفتاد سالگی با تشویق من کتاب «هماری رسول» را نوشت. او فرزند شخصیتی به نام گوبینات از نزدیکان جواهر لعل نهرو و گاندی و وزیر بود. او سادهزیست بود و به پول ما ده هزار تومان ارث گذاشته بود. آنها هندو بودند اما عاشق امام حسین بودند. آقای نات برای امامان و پیامبر کارهای زیادی کرده بود و اصلا حاضر نبود پول بگیرد.»