شهرستان ادب: پیش از این بخش اول مصاحبه با فرید آذسن در سایت شهرستان ادب منتشر شد. اکنون در ادامۀ پروندۀ رمان فانتزی بخش دوم این مصاحبه را به شما تقدیم میکنیم:
17. آيا ما آثار داخلىِ قابل توجّه و قابل مقایسه در اين گونۀ ادبی داريم؟
بستگی دارد اساس این مقایسه چه عاملی باشد؛
الف) اگر بخواهیم از دید بازار مقایسه کنیم، به نظرم کشورهای انگلیسیزبان، بازار ادبیات گمانهزن را قبضه کردهاند و در این زمینه هیچ کشوری نیست که بتواند از لحاظ کمّی یا کیفی با ایالات متحده و بریتانیا رقابت کند یا حتّی با آنها مقایسه شود؛ خصوصاً اگر از حوزۀ ادبیات نوشتاری فراتر رویم و کلّ محصولات گمانهزن (اعمّ از سریال، گیم، فیلم و...) را نیز حساب کنیم؛ ولی در بعضی کشورها نویسندههای کمی پیدا میشوند که کارهایشان در سطح بینالمللی مورد استقبال قرار گرفته و در تالار مشاهیر ادبیات گمانهزن به جایگاه خاصّی دست پیدا کردهباشد. ژولورن فرانسوی، آرکادی و بوریس استروگاتسکی روسی، آندره ساپکوفسکی و استانیسلاو لم لهستانی و لیو تسوشین (Liu Cixin) چینی نمونهای از این نویسندهها هستند.
از بُعد اقتصادی، بهنظر میرسد «آرمان آرین» موفّقترین نویسنده گمانهزن ایرانی باشد؛ او نهتنها فروش کتابهایش در ایران بسیار خوب بوده، بلکه با توجّه به اینکه ترجمه کتاب «گوشوارۀ تلخ» وی در ترکیه منتشر شده و همچنین بازی «گرشاسپ» که داستانش را نوشته، در شبکه استیم قرار گرفته، میتوان گفت نزدیکترین کاندیدایی است که ما برای یک نویسنده گمانهزن بینالمللی داریم. بهشخصه در سن چهارده- پانزده سالگی و از طریق سهگانۀ «پارسیان و من» با ایشان آشنا شدم. نمیدانم اگر در این سن آن را میخواندم، چه نظری پیدا میکردم، ولی بهعنوان خوانندۀ نوجوان، پارسیان و من برایم بسیار لذّتبخش بود.
ب) اگر بخواهیم از دید تأثیرگذاری مقایسه کنیم، اثری قابل مقایسه به ذهنم نمیرسد. تقریباً تمام زیرگونهها و جنبشهای ایجاد شده در ادبیات گمانهزن را هم انگلیسیزبانها بهوجود آوردهاند. شاید تنها نویسندۀ ایرانی که موفّق شدهاست اثری تأثیرگذار بنوسید، رضا نگارستانی است که با انتشار «سایکلونوپدیا» (Cyclonopedia) در سال 2009 زیرگونۀ ادبیات نظری (Theory Fiction) را بهوجود آورد. در توصیف سایکلونوپدیا میتوان گفت: فرض کنید یک نفر با گفتمان سختخوانترین مقالات فلسفی، سعی کند داستان ترسناک لاوکرفتی بنویسد.
البته با توجّه به اینکه سایکلونوپدیا به زبان انگلیسی نوشته شده، با سنّت ادبی فارسی هیچ سنخیتی ندارد و از آنجا که خود نگارستانی هم ساکن ایران نیست، نمیدانم نام بردن از آن بهعنوان یک مثال در این بستر تا چه حدّ میتواند درست باشد؟
ج) اگر بخواهیم از دید کیفی مقایسه کنیم، به نظرم آثاری داخلی نوشته شده که واقعاً بتوان به اندازه آثار غیرایرانی از آنها لذت برد.
گروه ادبیات گمانهزن (با نام آکادمی فانتزی نیز شناخته میشود)، طی سالهای فعالیتش، در زمینۀ پرورش نویسندههای گمانهزن موفّقیت خوبی کسب کرد. برگزاری شش دورۀ مسابقۀ داستاننویسی علمیتخیلی و فانتزی بین سالهای 1384 تا 1390 باعث شد تا نویسندگان ایرانی به تکاپو بیفتند و در فضای رقابتی داستان بنویسند. بسیاری از داستانهایی که به مراحل نهایی راه پیدا کردند، ارزش خواندن دارند و امیدوارم روزی مثل داستانهای برتر مسابقۀ داستاننویسی «افسانهها» (در قالب کتاب افسوننامه) جمعآوری و منتشر شوند.
از میان کسانی که در این گروه فعالیت داشتهاند و نوشتهاند، به نظرم «آرمان سلاحورزی» قویترین و آگاهترینشان است و انتشار رمان طولانیاش یعنی «پرندگان شر» (یک علمیتخیلی تاریخ بدیل با نثر و روایت پستمدرن) میتواند اتّفاق مهمّی برای ادبیات گمانهزن ایران بهحساب بیاید.
داستان کوتاه «تمثالی از کابوس عمارت سوخته» نوشتۀ ارس یزدانپناه، نمونهای درجۀ یک از ادبیات غریب (Weird Fiction) لاوکرفتی به زبان فارسی است و بهنظرم با بهترین نمونههای ادبیات غریب غربی قابل مقایسه است. این داستان درمورد دو تودهای (راوی و شخصی به نام شاهو) است که مأمور شدهاند تا از مرز کردستان به عراق بروند و مدارکی مهم را به دست شخصی به نام ع. قاسملو برسانند. در راه آنها با امر شگرف داستان روبرو میشوند؛ تصویر زیگوراتی در حال سوختن و ربّالنوع کابوس. در شروع داستان به این اشاره میشود که گاهی وقتی یک نفر در حال خواب دیدن است، یک نفر دیگر در واقعیت در حال تجربه خوابش است و این ایده قرار است کاری شگفتانگیز برای داستان باشد.
رمان «ماوَرا» اثر محمدرضا ایدرم هم تلاشی ستودنیست برای تألیف یک اپرای فضایی (یا بهطور دقیقتر رومنس سیارهای) با جوّ ایرانی/ شرقی که روایتی چند لایه و هزار و یکشبی دارد و طبق آخرین اطلاعات من، نشرِ پیدایش قرار است آن را منتشر کند.
یکی دیگر از نویسندههای باسواد و دغدغهمند آکادمی هم بهزاد قدیمی است که به گفتۀ خودش، بیشتر به سبک «مشاعری» مینویسد؛ یعنی سبکی که در آن یک عاقل دیوانهنما، در نقش راوی به بیان داستان و گاهی هم افکار و احساسات خودش میپردازد و حرفهای ضدّ و نقیض میزند. از مهمترین ویژگیهای سبک مشاعری، روایت سست و بیچِفتوبستی است که در عین حال اولویّتش قصّهگویی است و هیچوقت بهطور کامل به دنیای انتزاعات وارد نمیشود و به پیچیدهگوییِ صِرف روی نمیآورد؛ تقریباً چیزی شبیه به روایات اول شخص ادگار آلن پو.
18. مهمترین و بهترين آثار تأليفى در اين گونهی ادبی را نام ببريد.
این سؤال سختی است. من سعی میکنم به بیطرفانهترین شکل ممکن به تعدادی از آثار مهم، تأثیرگذار و جریانساز سبک فانتزی، علمیتخیلی و وحشت (تا آخر دهه هشتاد) اشاره کنم:
فانتزی:
- قصّههای شاه پریان شارل پرو، برادران گریم و هانس کریستین اندرسن
- مجموعهداستانهای ای.تی.ای. هوفمان (E.T.A Hoffmann)
- آلیس در سرزمین عجایب
- آثار ویلیام موریس (موریس بهعنوان اولین فانتزینویس مدرن شناخته میشود)
- آثار لرد دانسنی، خصوصاً دختر شاه پریان (The King of Elfland’s Daughter)
- مجموعهداستانهای کونان بربر
- آثار ای.آر. ادیسون (E.R. Eddison)، خصوصاً خزنده اوروبوروس (The Worm Ouroboros)
- مجموعهداستان کوتاه زمین فانی (Dying Earth) اثر جک ونس (زمین فانی با اینکه اثری فانتزی شناخته میشود، ولی بیشتر در حوزه علمیتخیلی تأثیرگذار بودهاست(
- ارباب حلقهها
- وقایعنگاری نارنیا
- مجموعه گورمنگاست (Gormenghast)
- مجموعه دریازمین (Earthsea)
- مجموعه جهانصفحه (Discworld)
- وقایعنگاری امبر (The Chronicles of Amber)
- شمشیر شانارا (The Sword of Shannara) :فروش بالای این کتاب در دهه ۷۰ عملاً به بازار بیات کتابهای فانتزی رونق بخشید.
- مجموعه گروهان سیاه
علمیتخیلی:
- فرانکشتاین (عموماْ بهعنوان اوّلین رمان علمیتخیلی شناخته میشود)
- مجموعهآثار ژول ورن
- جنگ دنیاها و ماشین زمان اچ.جی. ولز
- پنج اثر دیستوپیایی بزرگ: 1. ما، اثر یوگنی زامیاتین 2. دنیای قشنگ نو، اثر آلدوس هاکسلی 3. 1984، اثر جورج اورول 4. فارنهایت 451، اثر ری برادربری 5. آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟، اثر فیلیپ کی. دیک
- آثار مهمترین نویسندههای عصر طلایی علمیتخیلی، یعنی آیزاک آسیموف، آرتور سی. کلارک و رابرت ای. هاینلاین
- مجموعهآثار فیلیپ کی. دیک
- مجموعهآثار هارلان الیسون
- گلچین ادبی «خیالات خطرناک» (Dangerous Visions)؛ کلّ ایدههای موج نوی علمیتخیلی (دهه شصت و هفتاد) در این گلچین جمعآوری شدهاست.
- دالگرن (Dhalgren)
- راهنمای مسافران مجانی کهکشان (The Hitchhiker’s Guide to the Galaxy)
- کتاب خورشید نو (The Book of the New Sun)
- نورومنسر (Neuromancer)
وحشت:
- قلعه اوترانتو (The Castle of Otranto) اثر هوراس والپول. قلعه اوترانتو که در سال 1764 منتشر شد، به عنوان اولین رمان گوتیک شناخته میشود. تأثیر عمیق گوتیک روی سبک وحشت را نمیتوان نادیده گرفت.
- مجموعهداستانهای ادگار آلن پو
- دراکولای برام استوکر
- مجموعهداستانهای وحشت امبروز بیرس (Ambrose Bierce)
- مجموعهداستانهای اچ. پی. لاوکرفت
- مجموعهآثار شرلی جکسون
- من افسانهام (I Am Legend) اثر ریچارد ماتسون
- روانی (Psycho) اثر رابرت بلاک
- مجموعهآثار استیون کینگ، خصوصاً درخشش، کری (Carrie)، ایستادگی (در ایران تحتعنوان «ابلیس» منتشر شده)، فلاکت (Misery) و آن (It)
- مجموعهرمانهای هانیبال لکتر، اثر توماس هریس
- مجموعهآثار کلایو بارکر
19. موفّقترين ترجمهها از نظر شما متعلّق به كدام اثر يا آثار است؟
نمیدانم چند نفر از کسانی که این متن را میخوانند دوران محبوبیت هری پاتر را بهخاطر دارند. در آن زمان انتشار هر جلد جدید هری پاتر، اتّفاقی بزرگ محسوب میشد. درمورد جزئیترین مسائل هر قسمت جدید (از عنوان آن گرفته تا مُردن یک شخصیت و تشکیل رابطه بین دوتای دیگر) انواع و اقسام شایعه و اطلاعات درست و غلط پخش میشد و طرفداران هری هم با حرص و ولع دنبال شایعات و اطلاعات درست و غلط بیشتر بودند. واقعاً جوّی تکرارنشدنی بود.
در آن دوران، ترجمۀ کتابهای هری پاتر هم به اتّفاقی بهشدّت رقابتی تبدیل شدهبود و انتشاراتیها و گروههای ترجمۀ اینترنتی برای ترجمۀ هر جلد جدیدی که منتشر میشد، عملاً با هم مسابقه میگذاشتند؛ اما بیشتر طرفداران منتظر ترجمۀ یک نفر میماندند: ویدا اسلامیه. بهنظرم فارغ از کیفیت ترجمۀ هری پاتر، همین که یک مترجم بتواند در چنین جوّ رقابتی، طرفداران یک کتاب را، حتّی تا ماهها، منتظر ترجمۀ خود نگه دارد، به موفّقیتی بزرگ دست پیدا کردهاست.
اما اگر بخواهیم موفّقیت را کاملاً از لحاظ کیفی بسنجیم، بهنظرم در حال حاضر موفّقترین مترجم گمانهزن در ایران «حسین شهرابی» است؛ چون هم سرعت ترجمهاش زیاد است (با توجّه به تعداد کتابهایی که سالانه از او چاپ میشود)، هم زبان فارسی را خوب میشناسد، و هم دانش بالایی درمورد ادبیات گمانهزن دارد.
«فرزاد فربد» و «رضا علیزاده» نیز جزء مترجمان موفّق، دغدغهمند و متعهّد عرصه گمانهزن هستند و پیش از حسین شهرابی، در دوران اوج فعالیت ترجمهای خود (ده پانزده سال پیش) موفّقترینهای این عرصه بودند.
20. آیا تاکنون دوست داشتهاید آثار فاخر و کلاسیک را ترجمه کنید؟
بله، در واقع ترجمۀ چند اثر فاخر را در برنامۀ کارم دارم. از میان آنها، پروژهای که بیشتر علاقه و اطمینان به انجام آن دارم، ترجمۀ منظوم «بیوولف»، حماسۀ ملّی آنگلوساکسونهاست؛ طوریکه حتّی موضوع پایاننامهام را هم با محوریّت بیوولف انتخاب کردم تا به این بهانه ترغیب شوم مطالعۀ عمیقتری نسبت به آن داشته باشم؛ اتّفاقی که در بهبود ترجمه آتی بیتأثیر نخواهد بود.
21. دربارۀ نوشتن چطور؟ هيچوقت بهطورجدّى به نوشتن فكر كردهايد يا دغدغۀ اصليتان ترجمههاى عالى و بدون نقص بودهاست؟
هدف من از ابتدا نویسندهشدن بود و ترجمه را به چشم فعّالیتی میدیدم که میتواند راهم را به سوی نویسندهشدن هموار کند. در واقع اغراق نیست اگر بگویم در حال حاضر تقریباً تمام فعالیتهایم را در راستای آمادگی برای نویسندهشدن و ایدهگرفتن انجام میدهم و هیچ کاری برایم جنبه تفریح و سرگرمی ندارد، حتّی بازی کردن.
اکنون سه طرح پیرنگ متفاوت در ذهن دارم؛ یکی وحشت، یکی علمیتخیلی و دیگری هم موسیقیمحور، و به تدریج در حال شاخ و برگ دادن و نوشتن پیشنویس اوّلشان هستم. تصمیم دارم پس از فارغالتحصیل شدن و به پایان رساندن پروژههای فعلی بهطور جدّی کار نوشتنشان را شروع کنم.
البته با اینکه ذاتاً انسان رؤیاپردازی هستم، ولی منطقی سرد و عملگرایانه بر رؤیاهایم سایه انداخته و در واقع اسم وبلاگم Frozen Fireball به همین قضیه اشاره دارد. اگر روزی به من ثابت شود که استعداد نویسندگی ندارم، آن را کنار میگذارم و راه ترجمه را ادامه خواهم داد.
22. چه آثارى را در دست چاپ داريد؟ مشغول ترجمه کتاب تازهای هستید؟
در حال حاضر دو کتاب در دست چاپ دارم:
الف) یک کتاب تقریباً هشتصد صفحهای درمورد ادبیات گمانهزن که هنوز عنوانی برای آن انتخاب نشدهاست.
نیمۀ اوّل کتاب به معرفی زیرگونههای ادبیات گمانهزن و مثالهایشان اختصاص دارد؛ یعنی همان زیرگونههایی که پیشتر جلوی اسم نویسندههای گمانهزن قرار دادم (سایبرپانک، فانتزی رفتار، وحشت فلسفی و...)
نیمۀ دوم کتاب به معرفی شصت عنصر داستانی اعمّ از تعلیق فرجام (Cliffhanger)، فلشبک، موتیف و... اختصاص داده شدهاست. مطالب این قسمت از وبگاه Tvtropes.org ترجمه شدهاند.
«تیوی تروپز» بازگشتی است به نگرش ساختارگرایانه به ادبیات؛ نگرشی که در اواسط قرن بیستم در اوج محبوبیت قرار داشت، ولی در دهۀ شصت و هفتاد و تحت تأثیر نظریات فیلسوفان فرانسوی (علیالخصوص دریدا، دلوز و فوکو) جای خود را به پساساختارگرایی داد. یکی از مهمترین انتقادات وارد شده به نگرش ساختارگرایانه این بود که یک انسان، هر چقدر هم که عالِم و دانا باشد، نمیتواند نظامی قانونمند به وجود بیاورد که قادر باشد تمام عناصر موجود در آن نظام را در دستهبندیهایی مشخّص و خدشهناپذیر قرار دهد؛ مثلاً طبق نظریات پساساختارگرایانه همین دستهبندی فانتزی، علمیتخیلی و وحشت که ما برای ادبیات گمانهزن بهکار میبریم، یک دستهبندی ناقص و سؤالبرانگیز است؛ چون آثار زیادی میتوان پیدا کرد که با وجود برخورداری از عناصر ماوراءالطبیعه و خیالی بهطور مطلق فانتزی، علمیتخیلی یا وحشت نیستند.
اما تیوی تروپز یک مزیّت بزرگ نسبت به نظریهپردازان ساختارگرا دارد: تیویتروپز یک شخص نیست، یک ضمیر جمعی است که شاید از صدها یا حتّی هزاران مشارکتکنندۀ دائم تشکیل شدهباشد. برای همین دستهبندیهایی که در این وبگاه بهوجود میآید، گسترده هستند و باید تا حدّی مورد تأیید افراد مختلف قرار گرفتهباشند؛ این امر تا حدّ زیادی محدودیتهای ساختارگرایی را که ناشی از محدودیتهای فردیتی نظریهپردازان آن بود، برطرف میکند.
بهعلاوه، یکی از ویژگیهای تیویتروپز که در کتاب هم وجود دارد و را از آثار مشابه متمایز میکند، تنوّع مثالهای آن است. معمولاً عناوینی که به معرفی ساختار، کلیشهها و عناصر آثار داستانی میپردازند، تمرکزشان را به یکی دوتا از مدیومهای آن (اغلب ادبیات و سینما) محدود میکنند؛ ولی در تیویتروپز و متعاقباً در کتاب، از تمام مدیومهای اصلی مثال آورده شدهاست؛ برای همین شما دیدی وسیعتر به مفهوم داستان و کاربرد آن به اشکال مختلف پیدا میکنید.
این کتاب اکنون مراحل صفحهآرایی را طی میکند و قرار است انتشارات «پریان» آن را چاپ کند.
ب) کتاب دوم «پیکنیک کنار جاده» اثر برادران استروگاتسکی است که قرار است انتشارات «تندیس» آن را چاپ کند. بهنظر میرسد توضیح پشت جلد آن، تمام اطلاعات لازم درمورد کتاب را بیان کند:
«پیکنیک کنار جاده» روایتگر داستان مشهور بازدید بیگانگان از زمین است، با این تفاوت که اینبار بین انسانها و بیگانگان دیداری صورت نمیگیرد. نه تنها انسانها بیگانگان مذکور را ندیدهاند، بلکه طبق شواهد موجود، بیگانگان نیز متوجّه حضور انسانها نشده، یا اصلاً به حضورشان اهمّیت ندادهاند. تنها نتیجۀ این بازدید، بهوجود آمدن شش ناحیه بازدید روی دورترین نقاط کُره زمین است.
نواحی بازدید، پر از پدیدهها، اشیاء و فناوریهای بیگانهای هستند که حتّی خبرهترین دانشمندان نیز قادر به توضیحدادنشان نیستند؛ ولی برای بسیاری از آنها کاربرد عملی پیدا کردهاند و اذعان دارند که آنچه بیگانگان از خود به روی زمین بهجا گذاشتهاند، میتواند مسیر پیشرفت تاریخ بشریت را برای همیشه عوض کند. در این میان، فقط یک مشکل وجود دارد: نواحی بازدید بسیار هولناک و مرگبار هستند و زنده بیرون آمدن از آنها کار هرکسی نیست. به مردان جسور یا احمقی که رفتن به آن ناحیه و بیرون آوردن غنیمت از داخل آن را به حرفه خود تبدیل کردهاند «استاکر» میگویند.
شخصیت اصلی داستان جوانی به نام «ردریک شوهارت» است که بدبینی، بد خلقی و شکّاک بودن ذاتیاش، او را به استاکری ایدهآل تبدیل کرده است. او در شهری کوچک به نام «هارمونت» زندگی میکند، شهری خیالی واقع در کانادا که یکی از شش نواحی بازدید بودهاست و دانشمندان، نظامیان و تاجران زیادی به آن دل خوش کردهاند. ردریک تصمیم میگیرد برای یک بار هم که شده، کاری برای خوشحال کردن انسانی دیگر انجام دهد و به دوست و همکار روسش «کیریل پانوف» کمک کند تا غنیمتی کمیاب را از ناحیه بازدید هارمونت بیرون بیاورد؛ ولی استفاده از نواحی بازدید بهعنوان ابزاری برای لطف کردن به دوستان و رفیقان اصلاً کار عاقلانهای بهنظر نمیرسد و ردریک به دلیل تصوّر اشتباه خود، تاوان بزرگی پس خواهد داد.
«پیکنیک کنار جاده» یکی از تحسینشدهترین آثار گمانهزن روسی است و دستمایۀ ساخت فیلم «استاکر» به کارگردانی آندری تارکوفسکی و مجموعهبازیهای ویدئویی «S.T.A.L.K.E.R.» بودهاست.
اکنون در حال ترجمۀ «مترو 2035»، سومین و آخرین قسمت مجموعۀ «مترو» هستم. با توجّه به حجم زیاد کتاب، بهنظر میرسد مدّت زیادی من را به خود مشغول نگه دارد.
23. مىخواهم درباره «لاوكرافت» و علل اهمّيت آثارش صحبت كنيم و اينكه چه شد كه دست به ترجمۀ مجموعهمقالات «اساطير كثلهو» زديد؟
لاوکرفت عموماً بهعنوان پدر وحشت مدرن شناخته میشود و دلیلش هم ساده است: تقریباً تمام نویسندگان وحشت پس از لاوکرفت، بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از او تأثیر پذیرفتهاند؛ حتّی رابرت بلاک، نویسندۀ کتاب روانی، که فیلم اقتباسشده از آن بهنوعی نماد آثار وحشت غیرگمانهزن بهحساب میآید، جزء کسانی بود که با لاوکرفت مکاتبه داشت. بسیاری از نویسندگان سبک فانتزی و علمیتخیلی نیز بسیاری از ایدهها و تصویرسازیهای خود را به او مدیون هستند. شاید تأثیر لاوکرفت بیش از هر چیزی در عرصۀ کمیک و ویدئوگیم احساس شود؛ خصوصاً در طراحی هیولاها و محیطهای عجیبوغریب و فرادنیوی.
با توجّه به این تأثیر فراگیر، به نظر میرسد لازم است خوانندگان فارسیزبان با لاوکرفت و میراث او یعنی «اساطیر کثلهو» آشنایی پیدا کنند. وقتی دیدم یکی از کانالهای یوتوب به نام The Exploring Series اساطیر کثلهو را به شکلی سازمانیافته معرفی میکند، فرصت را غنیمت شمردم و دست به ترجمۀ محتوای گفتاری ویدئوها زدم.
24. به نظر شما يك ترجمۀ خوب چه ويژگىهايى دارد؟
مهمترین و پایهایترین ویژگی ترجمۀ خوب، عدم وجود گرتهبرداریهای مشخّص در آن است. وقتی شما جملهای را در متن ترجمهشده از انگلیسی به فارسی میخوانید و میتوانید ساختار جمله انگلیسی را در ترجمه تشخیص دهید، این یعنی با یک ترجمۀ ناشیانه روبرو هستید. یکی از انواع جملاتی که به شدّت در خطر گرتهبرداری است، جملات پایه و پیرو است؛ به عنوان مثال این جمله ساده را در نظر بگیرید:
“I will take care of the problem, if you allow it.”
اگر این جمله بدین شکل ترجمه شود:
«من به مشکل رسیدگی خواهم کرد، اگر شما اجازه دهید»
مترجم در دام گرتهبرداری افتادهاست؛ چون هیچ فارسیزبانی اینگونه حرف نمیزند. این جمله را میتوان بدین شکل ترجمه کرد:
«اگر اجازه دهید، به مشکل رسیدگی خواهم کرد»
یا مثلاً:
«با اجازۀ شما، مشکل را رفع میکنم»
همانطور که میبینید، این جملات، در مقایسه با جملۀ اول، به مراتب، روانتر و طبیعیتر بهنظر میرسند. ترجمه، بهطور کلّی فرایندی مکانیکی است؛ شما جمله را به زبان مبدأ میبینید، در ذهنتان کلمات را به زبان مقصد برمیگردانید و آن را روی کاعذ/ صفحه مینویسید. چیزی که فرق بین ترجمۀ خوب و بد را معلوم میکند، درک تشخیص دادن گرتهبرداریهای انجامشده در این پروسه و تصحیح آنهاست.
دومین ویژگی وفاداری به سبک نویسنده است؛ شما هر چقدر هم به زبان فارسی مسلّط باشید، اگر نتوانید سبک نوشتاری نویسندههای مختلف را به فارسی انتقال دهید، هنوز با ایدهآلهای ترجمه فاصله دارید. بهعبارت دیگر، اگر شما از دو نویسندۀ مختلف، دو کتاب ترجمه کنید و خواننده بتواند تشخیص دهد مترجم هردو کتاب شما هستید، این یعنی شما سبک و سیاق نوشتاری نویسنده را فدای سبک و سیاق نوشتاری خودتان کردهاید.
سومین ویژگی عدم وجود عبارات و کلمات مندرآوردی است؛ شما بهعنوان یک مترجم، گاهی به کلمات، عبارات یا اشاراتی برخورد میکنید که درست معنیشان را متوجه نمیشوید و چون حوصله ندارید به دنبال معنی آن بگردید، محتملترین معنایی را که به ذهنتان میرسد یادداشت میکنید، یا حتّی معنای تحتاللفظی عبارت و کلمه نامفهوم را مینویسید، به امید اینکه خواننده خودش معنای آن را متوجه شود! یا گاهی هم یک کلمه یا عبارت اختراع میکنید، به این امید و خیال که این تعابیر، روزی بهطورگسترده استفاده خواهد شد و افتخار اختراع آن به نام شما ثبت میشود! ولی اینها همه خیال باطل هستند. بدون شک تا وقتی خودتان معنای درست کلمه، عبارت یا جملهای را متوجه نشدهاید، هر ترجمهای که از آن بنویسید، برای خواننده هم نامفهوم خواهد بود و به قول معروف، او پی خواهد برد که یک جای کار میلنگد. نمیدانم مترجمها تا قبل از اختراع اینترنت چگونه با این مشکل دست و پنجه نرم میکردند، ولی اکنون به لطف گوگل میتوان به معنای نامتعارفترین و کمکاربردترین اصطلاحات نیز پی برد؛ بنابراین بهانهای وجود ندارد. در نتیجه، یکی دیگر از لازمههای ترجمۀ خوب، این است که مترجم، کلّ جملات کتاب را بهطورکامل فهمیده باشد.
25. مترجمهاى ايرانى مورد علاقهتان چه كسانى هستند؟
برای «عبداللطیف تسوجی» احترام زیادی قائلم؛ چون علاوه بر اینکه یکی از آثار ادبی مورد علاقهام یعنی «قصههای هزار و یک شب» را به نحو احسن ترجمه کرده، این کار را در دورۀ قاجار انجام دادهاست؛ دورهای که زبان فارسی وضعیت مطلوبی نداشت. اینکه ترجمۀ او همچنان قابل خواندن است و حتّی شاید بتوان آن را به ترجمههای دیگر ترجیح داد، نشان از توانایی و درک فوقالعادۀ او از کار ترجمه دارد.
«شجاعالدین شفا» را هم برای ترجمۀ «کمدی الهی» تحسین میکنم؛ چون ترجمهای ساده و در عین حال وزین است و پاورقیهای آن نیز دقیق و کارآمد هستند.
به «داریوش آشوری» و «میرجلالالدین کزازی» حسّی دوگانه دارم؛ از یک طرف به نظر من زبان فارسی را چون موم در دست دارند، شاید بیشتر از هر مترجم دیگری، از طرف دیگر سبک نوشتاری خودشان اینقدر برجسته است که سبک نوشتاری نویسندهای را که ترجمه میکنند، تحتالشعاع قرار میدهد؛ مثلاً در ترجمههای کزازی از آثار کلاسیک یونانی و رومی، شما اثری از سبک هومر و ویرجیل مشاهده نمیکنید؛ این میرجلالالدین کزازی است که دارد داستان جنگ تروا و تأسیس روم را بازگو میکند. ولی پارسی سَرهای که بهکار میبرد، آنقدر خاص و لذّتبخش است که بهشخصه نمیتوانم این عدم وفاداری به سبک نویسنده را یک ضعف حساب کنم. نسبت به زبان ترجمهایای که داریوش آشوری در «مکبث» و «چنین گفت زرتشت» بهکار برده نیز چنین نظری دارم.
دستاورد تکنیکی «امید مجد» در ترجمۀ قرآن و نهجالبلاغه به نظم فارسی، برایم بسیار قابلتوجه است. البته به نظرم نظم فارسی او بیش از حدّ، ساده و بیآلایش است، ولی با وجود این، قصد دارم وقتی درگیر ترجمۀ منظوم بیوولف شدم، ترجمههای او را عمیقاً بررسی کنم.
به نظرم سه مترجم برتر در ایران معاصر «نجف دریابندری»، «محمد قاضی» و «سروش حبیبی» هستند؛ این سه با ترجمههای متعدّد و باکیفیت خود از کتابهای کلاسیک و مهم به بالا رفتن مقام و منزلت مترجم در ایران کمک زیادی کردهاند. البته شاید عدّهای «ذبیحالله منصوری» را نیز به این سه نفر اضافه کنند؛ ولی بهشخصه با تحریف متن اصلی در ترجمه اکیداً مخالفم! مهمّ نیست با چه هدف و منظوری انجام شود یا تا چه حدّ، کیفیت متن اصلی را ارتقا دهد و به همین دلیل نمیتوانم کار او را تأیید کنم.
26. خيلى از آثارى كه در زمرۀ ادبيات گمانهزن هستند، ترجمۀ اينترنتى مىشوند؛ نظرتان دربارۀ ترجمههاى اينترنتى چيست؟
یادم میآید ترجمه اینترنتی «سحر مشیری» از دو جلد اول سری «نغمه یخ و آتش» برایم بسیار شگفتانگیز بود؛ یعنی باورش برایم سخت بود که یک نفر بدون چشمداشت مالی و بدون اعمال سانسور نزدیک به ششصد هزار کلمه کتاب فانتزی را ترجمه و منتشر کرده باشد. وقتی ترجمهها را خواندم، احساس کردم باید لطفی را که در حقّم شده، بهنحوی جبران کنم. با توجّه به اینکه در آن زمان وقت آزاد زیاد داشتم، آرمان نویسنده شدن دور از دسترس بهنظر میرسید و نسبت به چاپ شدن ترجمههای آتیام بدبین بودم؛ تصمیم گرفتم من هم به ترجمۀ اینترنتی روی بیاورم و همان حسّی را که در من ایجاد شده، در بقیه ایجاد کنم. همین که یک ترجمۀ اینترنتی، الهامبخش ورود من به این مسیر شد، به تنهایی کافیست تا در من نظر مثبتی نسبت به این پدیده ایجاد کند.
همچنین تعدّد ترجمههای اینترنتی منجر به ایجاد انجمنهایی شد که بسیاری از آنها نقش مهمّی در به اشتراک گذاشتن و دیده شدن کارهای مترجمانی چون خود من داشتند؛ مثلاً اولین جایی که در آن خبر ترجمه «زام- بی» را اعلام کردم، سایت «گودلایف» بود، که اکنون به «دریمرایز» تغییر اسم دادهاست؛ بازخورد خوبی که دریافت کردم، من را به ادامۀ کار تشویق کرد.
اما ترجمۀ اینترنتی یک مشکل بزرگ دارد و آن هم «عدم نظارت کیفی» روی آن است. البته با توجّه به تعدّد ترجمههای بد و متوسط در بازار، این اشکال مشخّصاً در صنعت نشر هم وجود دارد؛ ولی در مبحث ترجمههای اینترنتی دو چندان میشود. به خاطر اینکه بسیاری از ترجمههای اینترنتی، ترجمۀ گروهی هستند. در ترجمههای گروهی هم ترجمۀ اعضای گروه بهدرستی همگون نمیشود و کسی نیز کار مترجمان را با حوصله ویرایش نمیکند؛ به همین ترتیب، نتیجۀ کار گاه آنقدر غیرقابل قبول میشود که واقعاً هیچ ارزش فرهنگی و هنری ندارد و تنها دلیل خواندهشدن آن، عدم وجود جایگزین بهتر است.
در کلّ باید این نکته را در نظر داشت که حوزۀ فعالیت ترجمه اینترنتی، با وجود تمام ارزشهایی که دارد، به دلیل عدم وجود قانون کپیرایت و ممیّزی خوردن کتابهای چاپشده بهوجود آمدهاست؛ دو عاملی که به شدّت به صنعت نشر کتاب در ایران آسیب میزنند. ما به جای اینکه فکر آباد کردن حوزۀ ترجمۀ اینترنتی باشیم، باید سعی کنیم قانون کپیرایت را در صنعت نشر اِعمال کنیم؛ کاری که در میان ناشران گمانهزن، نشر بهداد و پریان در راستای تحقّق آن تلاش میکنند و از این بابت باید از آنها تشکر کرد. همچنین باید مسئولین را متقاعد کنیم که سانسور کتاب، واقعاً هیچ کمکی به بالا بردن ارزشهای اخلاقی در جامعه نمیکند و صرفاً خواننده را نسبت به کتابهای ترجمهشده بیاعتماد میکند.
27. فربد آذسن از چه سنّى يك كتابخوان حرفهاى و سپس يك مترجم حرفهاى شد؟
من از سنّ هشت سالگی که سواد خواندن پیدا کرده بودم، بهطورمداوم هفتهنامههای «دوست کودکان»، «بچهها گلآقا» و «کیهان بچهها» را میخریدم و میخواندم؛ اما مثل بسیاری از همنسلهای خودم، اوّلین تجربۀ کتابخوانی جدیام «هری پاتر» بود؛ تقریباً در سن نه یا ده سالگی. اتّفاقاً اولین کتابی که از مجموعه خواندم «زندانی آزکابان» بود، چون در آن زمان فکر میکردم تماشا کردن فیلمهای «سنگ جادو» و «تالار اسرار» میتواند جایگزین خواندن کتابهایشان شود!
وقتی نوزده سالم بود وارد وادیِ ترجمه شدم، با انتشار جلد اول «زام- بی» در نیمه دوم سال 1391.
28. از شما سپاسگزارم كه با روىِ گشاده اين گفتوگو را قبول كرديد. بىشك براى بنده باعث افتخار بود. در آخر اگر حرف ناگفتهاى باقى ماندهاست بفرماييد.
ممنون از شما که با وجود افراد شایستهتر، من را برای مصاحبه انتخاب کردید.
با آرزوى موفّقيت براى شما. مستدام و پيروز باشيد.
گفتگو از: پویا گودرزی