شهرستان ادب: محمدسعید میرزایی از شاعران نوگرایی است که مجموعهشعر «غزل هزارۀ دیگر» او توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. علیرضا محمدعلی بیگی در سه یادداشت پیوسته به بررسی شعر محمدسعید میرزایی پرداخته است که اکنون بخش نخست آن را - خیالمحوری در شعر محمدسعید میرزایی- در زیر میخوانیم:
میرزایی، شاعری مدرنزی است و زمانهای که در آن و با آن زیسته، در ناخودآگاهِ آثارش منعکس شده است. اما برای مدرن بودن، نه اعتقادات دینیاش را سرکوب و نه ادب سنتی را فراموش کرده است و نه اینکه علوم مختلف را با هدف طراحی مانیفستی خلّاقانه، مطالعه و سپس شروع به سرایش نموده -گرچه از آنها بسیار بهره برده است- . پس شعرش، محصول «رستاخیز مدرنی» است که از «دنیای درونیاش» برآمده و در «ذهناش» شکل میگیرد.
برای ایدهپردازی، با پشتوانهای قوی از میراث گذشته به میدان آمده است. بهعلاوه، از ظرفیتهای مختلفی برای تنوعبخشی بهره میگیرد: اوزان، ردیف، فرم، ضمیرها، زاویة دید و ... . در یک کلام، جنبههای صوری، زبانی و خیالی غزلهایش پویاست.
گسترة این تجربیات، نشان از «ریسکپذیری» او برای طرح ایدههایی نو دارد. چه در حدّ همان ایده باقی مانده باشند؛ مانند لالمانی(غزل12- مرد بیمورد) که پیشنهادی برای غزل دوبیتی است، و چه ایدههایی که به سرعت بازتاب داشتهاند.
شیوة میرزایی، فراجریان است. یعنی نه در آن حدّ است که سبکی جدید بهشمار رود؛ زیرا به هرشکل، تابع هندی و مدرنیسم است و نه آنقدر باریک مینماید که جریان خوانده شود.
اگرچه تأثیر وی، در شعر دو دهة اخیر، «بنیادین» بوده، با این حال، گیاهانی که از این جریان، آب خوردهاند، متفاوتاند؛ برخی، درختانی ستبر و ثمربخش رویاندهاند و برخی به علفهای هرزی میمانند که لاشعرهایی تنفرانگیز را جیغ میکشند و در آنهمه هیچگرایی و یأس، امیدشان به لایک روزافزون است.
شعر میرزایی را میتوان از دو جهت بررسی کرد:
الف:محتوا (تخیّل متحرّک و محرّک)
ب: فرم.
برجستهسازی این دو عنصر، توسّع واژگان، فضاهای رنگارنگ، اوزان مختلف، شگردهای صرفی و نحوی و... را نیز به همراه آورده است.
الف-1: تخیّلمحوری:
شعر میرزایی، صرفا خیالی (تصوّر محسوسات یا واکنش احساسی در برابر آنها) نیست؛ بلکه تخیّلی (متصرّف در خیال) است؛ صندلیها میدوند، نامهها حرف میزنند... . از این جهت، شعر او، دارای تخیّلی فعّال و فعّالکننده است. یعنی باعث تخیّلزایی و الهامبخشی است، ولو در حدّ تقلیدپذیری و نه سهل و امتناع.
در اشعار هندیاش نیز، ترکیبهای عینی- ذهنی در حدّی متعادل و قابل قبول بهکار رفتهاست. مانند: سکوت خواندن، دهان نقش قَدم و... که قابل پذیرش و مأنوس با ذهناند.
اما از دیگرسو، شاعر هندی یا مدرن، بیشتر با ذهن و تخیّلاش میسراید تا با دل و احساس. یعنی تخیّل است که او را وادار به شعر میکند نه عواطف یا حالات قلبی و بالتبع تخیّلِ مخاطب را درگیر میکند، نه احساسات یا دل او را. به عبارت دیگر: بُعد عینی، عاطفی و روحانیاش، کمرنگتر از بعد ذهنی است.از این جهت، شعر او در مواردی که خودِ تخیّل هدف بوده، راکد است.
این نکته، مختصّ اشخاص، سبک یا دورهای ادبی نیست؛ بلکه هرگاه عنصر معرفت و روحانیتِ شعر، مغلوب دیگر عناصر شود، اثرگذاری و ماندگاری آن نیز بهنسبت کمتر خواهد شد و این، «عمدهبیماری شایع ادبیات فارسی» در ادوار مختلف بوده است. وقتی شعر دهة هشتاد را تورق کنیم، به نمونههای فراوانی برمیخوریم که به جای تخیّل محرّک، «مکانیکی- صنعتی»اند و به رفتار آهنِ زنگزده، فارغ از احساس.