قصیده ای از فواد کرمانی به مناسبت میلاد امام حسین علیه السلام
ای که بر روی خدا روی تو دیدارآمده است
30 فروردین 1397
21:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب: ضمن تبریک فرارسیدن سالروز میلاد امام حسین علیه السلام قصیده ای از شاعر بزرگ آیینی کشورمان مرحوم استاد فواد کرمانی در مدح ایشان بخوانید :
ای که بر روی خدا روی تو دیدار آمده است
وجه لايبصر ز دیدارت پدیدار آمده است
اولیا را از خدا در هر سری سرّی جداست
و آنچه را در سر تو داری سرّ اسرار آمده است
خلق را سودای عشقت خوانده در بازار عشق
عالم از سودای عشقت عشقبازار آمده است
در ازل چون بحر جودت موج زد بر ممکنات
هفت دریا قطره از آن بحر ذخار آمده است
انبیا را دست عشقت داد چون مشق بلا
از پی فرمان مسیحا بر سر دار آمده است
زاشتیاق عارضت در سینۀ سینای دل
موسی عمران ترانیگو به گفتار آمده است
معصیت این بود آدم را که در باغ بهشت
بی صلاحیت مقامت را طلبکار آمده است
پیش حُسنت خواست تا یوسف زند لاف جمال
زین خطور کبر در زندان گرفتار آمده است
داشت چون ایّوب پیغمبر به چشمانت نظر
سالها از عشق چشمان تو بیمار آمده است
جمله ذرّات جهان آئینه بر حسن تواند
غیر مشرك را که بر آئینه زنگار آمده است
کفر و ایمان را چو گیسویت به موئی حلقه کرد
بتپرستان را به گردن عقد زنّار آمده است
کردگار از راه دست توست فاعل در وجود
لاجرم در فعل حق دست تو در کار آمده است
چون تویی حُسنآفرين را مظهر حسن و جمال
ظلّ حُسنت صورت جنّات و انهار آمده است
چهر عالم روشنست از مهر و مهر از چهر تو
کافتاب چرخ حُسنت نور انوار آمده است
نقطۀ بینش تو را در آفرینش دید و بس
ای که در حکمتعوالم حکم پرگار آمده است
ذات حق را مظهری ای ممکن واجب نما
و آنچه در امكان تو را آیات و آثار آمده است
صنع كلك ایزدی حاشا که جز نقش تو نیست
و آنچه صنع تست این افلاك دوّار آمده است
چشم حقبین در کسی باشد که حق را در تو دید
هر که این بینش ندارد، عبدپندار آمده است
اهل دانش را که بینش در بهشت قرب توست
صورت جنّت بر ایشان نقش دیوار آمده است
شمس ربّانی تویی هر دور در ایام حق
کز مبارك مشرقی طالع دگر بار آمده است
کردگار از رجس خلقيت شما را کرد پاك
آیۀ تطهیر از آن بر آل اطهار آمده است
نور یزدان را که میگفتیم در ارض و سما است
بی زجاج اینک تو را مصباح رخسار آمده است
نار غیبی جمله اشياء در باطن ولى
گرمی افسردگان از شعلۀ نار آمده است
چون تو را ذات مشیّت در مراد حق فناست
ذات عفوت در مشیّت عفو دادار آمده است
ایزد از خون تو جبران کرد عصیان عباد
هر که آزاد تو شد آزاد جبّار آمده است
قهر يزدان را پناهی نیست غیر از لطف تو
خلق نیکت مظهری بر لطف قهّار آمده است
رتبهات را بر شفاعت جای هیچ انکار نیست
در ازل ابداع نورت بهر این کار آمده است
وین گلی کز آب خونت دست در گلزاردین
هر گلی در باغ بینش خوار چون خار آمده است
تا زمین کربلا از خون پاکت شد عجین
بوی آن تربت قرین با مشك تاتار آمده است
بر روان دردمندان تربت پاکت شفاست
وز خدا این موهبت مخصوص ابرار آمده است
زان که هر درمان نگردد شامل هر دردمند
نعمت ابرار نقمت بهر فجّار آمده است
چون كلام حق که بر مؤمن شفا و رحمتست
ليك آن رحمت خسار از بهر کفار آمده است
خون پاکت بر زمین تا ريخت ای عرش خدا
آسمان را زین مصیبت چشم خونبار آمده است
کشته را هرگز ندیدم زنده ماند تا ابد
جز تو ای جانی که جسمت کشتۀ یار آمده است
کس نداند کان جراحتها براندامت چه کرد
این کسی داند که بر وی زخم بسیار آمده است
گر بظاهر کشتهای در باطن ما زندهای
چشم اهل دل تو را روشن به دیدار آمده است
چشم دل در خواب و دل غافل که در آغوش توست
ای خوش آن صاحبدلی کز خواب بیدار آمده است
از وجود خویشتن بار گنه دارد «فؤاد»
پیش عفوت از گناه خود به زنهار آمده است
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.