شهرستان ادب: پروندۀ رمان معناگرا در ادامۀ مطالب خود به یادداشتی از علی الماسی رسیده است؛ علی الماسی طی یادداشتی به بررسی رمان معروف اورهان پاموک، نویسندۀ ترک پرداخته است. «نام من سرخ» را با این یادداشت بهتر بشناسید:
این جملهایست که بلافاصله بعد از اتمام مطالعه و بستن کتاب به ذهن متبادر میشود. «نام من سرخ» فریاد رسای یک روشنفکر مصلح مسلمان از شر دوگانههایی است که همواره و از دیرباز گریبانگیرشان بودهایم؛ دوگانههایی چون حقیقت و واقعیت، ایدئال و رئال، کلیت و جزئیت، عقل و تجربه، شرق و غرب، سنت و تجدد، ارزش و سود، محتوا و فرم.
بستر اصلی داستان حول روابط بین نقاشهای دربار عثمانی، ابراز عشق ناموفق یک جوان و تبعید خودخواستهاش به دیار عجم، بازگشت او پس از سالها و یکیـدو قتل مرموز شکل میگیرد. تمام اتفاقاتِ زمان حالِ داستان در استانبول به وقوع میپیوندد و نویسنده، داستانها و خاطرات و افسانهها و امثالوحکم فراوانی را مربوط به اقصینقاط بلاد اسلام چون تبریز و قزوین و شیراز و اصفهان و سبزوار و هرات و ماوراءالنهر و حجاز و قفقاز و حلب و هند، از زبان شخصیتهای داستان بیان میکند. آنقدر از رئال و اینزمانی پیرامون عشق و روابط مردانه و زنانه، حسد، طمع، ترس، لجاجت، شفقت، نفرت، حسرت، حرص و این قبیل احساسات انسانی در اعماق داستان صحبت میکند که گویی داستان برای همین امروز عصر استانبول است نه قریب 440 سال قبل! و البته که نویسنده از القای این حس، هدفی دارد و آن اشاره به فرازمانی بودن امور انسانی و روحانی است و تأکید بر فطرتی که گویی تنها امر ثابت در بستر تاریخ است.
قرآن، اسلام، شریعت
پاموک در ابتدای کتاب و پیش از شروع داستان، بدون هیچتوضیحی به سه آیه از قرآن کریم اشاره میکند:
«نفسی را کشتید و یکدیگر را در آن موضوع، متهم کردید و نزاع برانگیختید»! (بقره-72)
«کور و بینا هرگز یکسان نیستند». (فاطرـ19)
«مشرق و مغرب (هر دو) ملک خداست». (بقره-115)
آوردن آیاتی از قرآن در مطلع این اثر، علاوهبراینکه نشان از بنمایۀ مذهبی فکر پاموک دارد، حاوی اشارهای به سیر داستان نیز میباشد که تنها پس از پایان مطالعۀ کتاب است که دلیلِ آوردنِ این آیات و ترتیب قرار گرفتن آنها روشن میشود. داستان با یک قتل، شروع میشود (آیۀ اول) و رفتهرفته پای نقاشان و هنرمندان به ماجرا باز میشود. پاموک دغدغههای فلسفی و زیباییشناسانۀ آنها را در پرتو دین و آموزههای مذهبی با قرائتهای مختلف بررسی میکند و بخش اعظمی از محتوای ظاهری کتاب، فارغ از اشارات و استعارات و کنایات، به موضوع «بصر» و «هنرهای بصری» اختصاص یافته است (آیۀ دوم). و نهایتاً داستان با نزاع فلسفیـهنری شرق و غرب و گهگاه سنت و مدرنیته ادامه مییابد (آیۀ سوم).
نویسنده در فرازهای مختلف داستان و به بهانههای مختلفی ارادت خود را به قرآن کریم از زبان شخصیتها ابراز میکند.
«درست مثل قرآن کریم دیگه، یه وقت دچار سوءتفاهم نشین ها، قدرت تکوندهندۀ قرآن کریم به این نیست که نشه مصوّرش کرد». (ص21)
پاموک با تمام اهتمامی که به دین و معنویات شرقی و متون مقدس اسلامی میورزد، سنت همیشگی روشنفکران ترک را فراموش نکرده و در جایجای داستان بهأنحاء مختلف از شیوخ و امور ظاهری شریعت، تزویرها و خیانتها و رشوهخواریها و امثالهم که به نام دین صورت میگیرد، انتقاد کرده است. در کلام پاموک بهوضوح گرایش به تساهل دینی، اشارۀ ضمنی به عرفی بودن احکام شریعت، نگاه انتقادی به رویکرد قشری نسبت به دین، تحقیر نقلیون و تکریم عقلیون، و توجه خاص به انسان، مشاهده میشود.
هنر و فلسفه
دغدغۀ اصلی ارهان پاموک که همواره در سرتاسر داستان و به أنحاء مختلف آن را بروز میدهد، تلاش برای یافتن، معرفی یا اشارهای تلویحی به راهی میانه است. راهی میانه، بین دوگانههایی که در ابتدای این مقال ذکر شد. وی در این راه، زبردستانه از استعارات و نمادها بهره میبرد.
رئیس نقاشخانۀ دربار عثمانی: «اگه این خیابونی رو که تهش میرسه به میدون اسبدوانی با اصول فرنگیها کشیده بودم دودقیقه بعد باید از چهارچوب نقاشی میرفتم بیرون، اگه با اصول چینیها کشیده بودم هیچوقت به میدون نمیرسیدم، ولی میبینین اصول خودمون چقدر زیبان؟». (390) و جالب اینجاست که منظور از «اصول خودمون» همان مکتب هرات و تبریز است!
به نظر پاموک هنر و فلسفۀ شرق، گلگراست و به کلیت عشق میورزد. این مفاهیم در جایجای داستان و از زبان شخصیتهای مختلف و متعدد آن و به أنحاء مختلف بیان میشود. درواقع نویسنده هرجا که از نقاشی سخن میگوید تلویحاً هنر، بهمثابۀ میوۀ تمدن و فلسفه را اراده میکند و هرجا نیز صحبت از هنر میکند بهطریقاولی به فلسفه اشاره دارد. این هنرِ پاموک باعث میشود تا تقابلها و تفاوتهای جزئی و کلی، ظاهری و باطنی وروبنایی و زیربنایی فرهنگ، هنر و فلسفۀ شرق و غرب عالم، حتی گهگاه بهطوری طیفگونه در سیر روایی داستان کاملاً مشخص باشد. در هنر و معنویات شرقی، ارادۀ هنرمند صَرف جزءبودن در یک کل، دیده نشدن، ذوب و فنا در بستری است که اتفاقاً فرصت ظهور و بروز در آن را یافته است.
پاموک در سیر روایت، به اصالت مفهوم و محتوا در آثار شرقی اشاره مینماید و از زبان شخصیتهای مختلف داستان بر این نکته بارها تأکید میکند که سبک شرقی قادر به نمایش مفاهیمی است که فراتر از ظاهر بوده و از توان نقاشان غربی خارج است.
سترگترین دوگانهای که نویسنده در طی داستان صورتبندی کرده و به آن در پس استعارات و اشارات رمزگونه میپردازد، دوگانۀ ایدئالیسمـرئالیسم است. پاموک، فرهنگ مردم عجم را درآمیخته با اساطیر میداند. در طی داستان، بارها از زبان شخصیتهای مختلف قصهها و شعرها، باورهایی را بیان میکند که همه نشان از ریشههای اساطیری فرهنگ و هنر شرقیـعجمی دارد. برایناساس در چندین مورد در سیر داستان، هم به ریشههای ایدئالیسم افلاطونی در هنر و اندیشۀ شرقی اشاره نموده و هم به بنمایۀ رئالیستی، جزئینگر و تجربی مدرنیته در غرب که در اینجا «ونیز» بهعنوان نمادی از آن مطرح شده است، اشاراتی دارد.
در جایی دیگر دوگانۀ ایدئالیسمـرئالیسم بین شرق و غرب را از زبان یک نقاش شرقیـسنتی، اینطور بیان میکند:
«اونا هرچیزی رو همونطوریکه میبینن، یعنی همونطوریکه هست، میکشن و ما میخوایم طوری بکشیم که باید میبود». (287)
«... موضوع این نیست که من نخوام خودِ یه درخت باشم، من میخوام مفهوم حقیقیِ وجود یه درخت باشم». (ص93)
درواقع از دیدگاه فلسفۀ هنر شرقیـسنتی، هنری اصیل، زیبا و خیر است که متأثر نباشد، محض و مثالی باشد. درحالیکه فلسفۀ هنر غربیـمدرن با بازگشت به زیباییشناسی اساطیری پیشاسقراطی، طبیعت را منبع الهام میدانست.
«عمیقترین نقشها اونایی هستن که تو تاریکی محض که به لطف کوری از طرف خدا هدیه میشن رسم میشن». (ص112)
بهطورکلی پاموک اصالت را به شرق میدهد و معتقد است که تمدن و تفکر شرقی، نقطۀ آغازین است. اما همانطور که قبلاً هم اشاره شد گهگاه در طی داستان و علیالخصوص فصول پایانی آن، به روشها و رویکردهای هنجارشکنانۀ غربیها در مقابل رویکرد جزمیـافلاطونیِ شرقی، که ازقضا خوب هم بوده، اشاره میکند و در بسترِ موضوعیِ نیاز به نگاه رئالیستی در هنر، آنها را تا حدی میستاید.
«این اصول جدید (ونیزی) به نقاش این قدرت رو میده که هرکسی با داشتن این نقاشی بتونه بیاد اینجا و از بین این همه درخت، درست همون درخت رو پیدا کنه». (ص93)
هرقدر به انتهای داستان نزدیک میشویم، بیشتر به نقطهضعف سبک شرقی ـیعنی عدم تطابق با واقعیتـ پرداخته میشود و حُسن اصلی سبک غربیـمدرن که همان رئالیستیبودن آن است، ستایش میشود. نویسنده که بهخوبی در طی داستان، دوگانههای موردنظرش را طرح کرده، خواننده را با ظرافت خاصی در دوراهی پذیرش قطعی یکی از دو طرف، بلاتکلیف میگذارد. وی اما تجویزی نیز دارد. یک راه میانه، راه میانهای که صریحاً نمیگوید چیست اما میداند و تأکید میکند که در ما، هست.
پاموک بهخوبی نشان میدهد که اگر شرقِ پر عشق و اسطوره و اخلاق را رها کنیم، هیچ نداریم و اگر غرب را نپذیریم پای بر زمین نخواهیم داشت و به قول شوهرعمه «رنگای ما از رونق میافته» و درحقیقت آیندهای نخواهیم داشت.