موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
در سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث

بازخوانی شعر «میراث»

04 شهریور 1397 16:43 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.21 با 72 رای
بازخوانی شعر «میراث»

شهرستان ادب: در سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث، شاعر شهیر معاصر، به بازخوانی شعر معروف میراث، که از معروف‌ترین اشعار نیمایی اوست، می‌پردازیم:

پوستینی کهنه دارم من 

یادگاری ژنده‌پیر از روزگارانی غبارآلود
سالخوردی جاودان‌مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
جز پدرم آیا کسی را می‌شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه‌ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می‌گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی، خمیازه‌ی کوهی
روز و شب می‌گشت، یا می‌خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل تاریخ، تا مذهّب دفترش را گاهگه می‌خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می‌افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین‌سلک می‌لرزید
حبرش اندر محبر پرلیقه چون سنگ سیه می‌بست
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی‌خاست
هان، کجایی، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه‌شب دیدیم
مادیان سرخ‌یال ما سه‌کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده‌ست این‌چنین، یا آن‌چنان، بنویس
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ! پوستینی کهنه دارم من که می‌گوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگ‌های من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
وین ندیم ژنده‌پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی‌فخربودن‌ها گناهی نیست
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان‌مانند
مرده‌ریگی داستان‌گوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سال‌ها زین پیشتر در ساحل پرحاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می‌گفت و بودش یاد
داشت کم کم شب‌کلاه و جبه‌ی من نوترک می‌شد
کشتگاهم برگ و بر می‌داد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه‌لب بر ساحل خشک کشفرودم
 پوستین کهنه‌ی دیرینه‌ام با من
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان‌سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه‌دانه
و آن به‌آیین حجره زارانی
کآنچه بینی در کتاب تحفه‌ی هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره‌نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم سال‌ها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
این مباد! آن باد
ناگهان توفان بی‌رحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
 های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان‌مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبه‌ی زربفت رنگین می‌شناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه‌ی من پاک‌تر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد؟
ای دختر جان
همچنانش پاک و دور از رقعه‌ی آلودگان می‌دار


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • بازخوانی شعر «میراث»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.