شهرستان ادب: در تازهترین صفحه از پروندهی ادبیات عاشورایی، به معرفی کتاب تازهمنتشرشدهی «چابکسوار» اثر مسلم ناصری میپردازیم. این معرفی را آقای مرتضی شمسآبادی نوشتهاند. شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
در میان قفسههای کتابفروشی میگشتم که این کتاب را دیدم و آن را تهیه کردم. شاید به دو دلیل؛ اولی، که محرک اصلی بود، تازه بودن اثر از حیث زمان انتشار بود و دیگری اینکه کتاب دربارهی مختار بود.
مدتی از پخش و تماشای «مختارنامه» میگذشت و برایم خواندن دوبارهی آن و نگاه به آن برهه از میان واژگان خوش بود.
رمان «چابکسوار» به قلم مسلم ناصری، سرچشمهای دارد که خود نویسنده آن را متن مقدس نامیده است. وی در سفری به عراق با کاغذهایی دستنوشت و قدیمی برخورد میکند که در آن پیرمردی خود را به دودوی کاتب نسبت میدهد و سخن میگوید از کسی به نام ابواسحاق. آقای ناصری که خود در حوزهی تاریخ تشیع تحصیل کردهاند، پیگیر میشوند و حاصل جستوجوها و تحقیقهاشان میشود رمانی با عنوان چابکسوار.
از حیث ژانر که پرواضح است با رمان تاریخی مواجهایم و برای غالب ما که مختارنامه را دیدهایم، احتمالاً اینگونه رقم خواهد خورد که درمیان سطرهای کتاب به دنبال صحنهها و تصاویر این سریال باشیم و مدام آنها را مرور کنیم. اما از نظر نثر، متنی که به مخاطب ارائه شده، خالی از اشکالات تایپی و ویرایشی و... نیست. همان دلیلی که پیش از این یکبار انتشار کتاب را برای نخستین بار و بعد از چاپ آن به وقفه انداخت، همچنان پابرجاست و کاملاً برطرف نشده است. امید که رفع شود.
دیگر سخن دربارهی شیوهی روایت رمان است؛ نویسنده با مقدمهای از متن مقدس داستانش را آغاز میکند و در انتهای هر فصل بخشی از سخنانِ کاتبِ آن متن را میآورد. این بازگشت نمادین به متن مقدس و حرفهای آن پیرمرد، که ناصری تلاش کرده شخصیتهایی چند از داستان را با او همراه کند و ردپایی از او در روایت اصلی به جای بگذارد، چند ویژگی دارد:
اول اینکه، ادای دین نویسنده است به محرک و منبع اصلی او برای نگارش و تحقیق اثر.
دوم، نشانه و حسن ختامی است برای هر فصل.
سوم، بازگشتی است به راویِ اصلی داستان، از کتابِ یافت شده در عراق.
اما با این همه، ضعف و اشکالی هم با خود به دوش میکشد؛ ما در هر فصل درگیر ماجراهایی میشویم و تاجایی با داستان پیش میرویم و در انتها واگویهها و حرفهای این پیرِ کاتب را میخوانیم و بعضاً نمیتوان منظور و مقصود سخنان پیرمرد را با واقعهها سنجید و فهمید که بهدرستی منظورش و روی سخنانش با کیست و این خواننده را سردرگم میکند. اگر این اعلام موضعها و حس و حالها و ابراز نگرانیهای پیرمرد برای عزیزش را به شکلی واضحتر در انتهای هر فصل میخواندیم، ذهن ما را با خود همراهتر میکرد.
در پایان هم، بعد از این که آخرین نقطهی داستان را میبینیم، مؤخرهی نویسنده آمده است. این بلافاصله مشاهده و مطالعه کردنِ مؤخره، ما را از حال و هوای داستان و پایان آن بیرون میکشد و فوری به بیرون از دنیای واژههای داستان پرتاب میکند که چندان خوب نیست. کاش با فاصلهای یکی دو صفحهای، نویسنده مؤخرهاش را مینگاشت.
باری، ناگفته میدانیم که داستان مختار ثقفی، داستانی است که علاوه بر وجه تاریخی و مذهبیاش، از هیجان و شور و تصویرهای خاصی بهرهمند است که مخاطب را جذب میکند و از طرفی دربارهی عاشوراست و ائمهی اطهار (علیهم السلام). از خدا میخواهم که با لطف و عنایت خود و حضرات معصوم، این دست آثار با قوت بیشتر و بیش از پیش ساخته شوند و به نگارش درآیند.