شهرستان ادب: رمان «کافهی خیابان گوته» را میتوان یکی از موفقترین آثار «حمیدرضا شاهآبادی» به شمار آورد. پیش از این نیز نقدهایی از محمدقائم خانی و محسن حسننژاد بر این رمان خوانده بودید. در این مطلب، علیرضا علاءالدینی به بررسی این اثر از دیدگاه تفکرات چپگرایانه پرداخته است. شما را به خواندن تازهترین مطلب پروندهپرترهی حمیدرضا شاهآبادی دعوت میکنیم:
رمان «کافهی خیابان گوته» نوشتهی حمیدرضا شاهآبادی، با زمینههای تاریخی خاص خودش، روایتگر فعالیت یک گروه کمونیستی با رویکرد مسلحانه در دههی 50 شمسی با محوریت فردی به نام کیانوش مستوفی است. کیانوش مستوفینیا از تبار قجری (پدر و مادر وی شاهزادهی قجری بودهاند)، دارای روحیات مبارزاتی از نوع چپگرایانه بوده است. زبان روایت از جانب شخص کیانوش مستوفی میباشد. اما از آنجایی که فصلهای مختلف کتاب، حرکتی رفت و برگشتی در دورههای مختلف را شامل شده، تمرکز خاصی برای درک مطالب آن میطلبد.
نوع نگاه چپگرایانهی کیانوش مستوفی، نشأتگرفته از نگاه پدر و مادرش بوده که در کلوب جوانان حزب بلشویک در ایران با یکدیگر آشنا شده بودند. کیانوش تحتتأثیر عقاید خانوادگی و دوستان دوران دانشگاهی خود به فعالیتهای تشکیلاتی کمونیستی در دوران دانشجویی مشغول گردید.
کیانوش به همراه دوستان خود، شهریار، کیوان و آذر، خانهی تیمی تشکیل داده بودند. کیانوش و کیوان در رشتهی تاریخ و آذر در رشتهی اقتصاد درس میخواندهاند و این افراد قصد داشتهاند در یک عملیات مسلحانه در پنجاهمبن سالگرد سلطنت پهلوی، شاه را که قصد زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی را داشته، با انفجار یک بمب، ترور نمایند.
نکتهی حائز اهمیت اینکه در این گروه چهارنفره، آذر از قشر مرفه و شهریار نیز به دلیل جایگاه بالای پدرش دارای جایگاه نسبتاً بالایی در جامعه بوده که با برخی از افراد نزدیک با رئیس ساواک وقت ارتباط داشته است؛ ولی کیانوش از خانوادهای نسبتاً ضعیف در جامعه بوده است. بر حسب قضا کیانوش علاقهی وافری به آذر پیدا نموده و در عین حال شهریار نیز به آذر علاقمند بوده، ولی آذر توجه بیشترش به کیانوش بوده است.
افراد تشکیلات به فعالیتهای خود ادامه میدادند، تا اینکه پس از یک حادثه، ارتباط شهریار با دوست پدر خود منجر به لو دادن سایر اعضای گروه، من جمله کیوان و کیانوش گردید. کیانوش توسط ساواک بازداشت و روانهی زندان گردید؛ اما آذر آزاد و به زور به کشور آلمان فرستاده شد و کیوان نیز نزد عمویش در انگلیس رفت.
نکتهی اصلی این رمان، اهمیت تشکیلات در گروه مبارزاتی چپگرایانه و در عین حال منتج شدن به پوچگرایی در این گروهها میباشد. همانطور که اشاره شد، علیرغم وجود تشکیلات و پایبندی اعضا به آن، به دلیل عدم حضور اعتقادات الهی، اعضا همهی وقایع و اتفاقات را در این دنیای فانی نتیجهگیری نموده و حتی بدون تحمل کوچکترین سختی، همراهان خود را تحویل ساواک داده و اسباب گرفتاری همرزمان خود را فراهم نمودند. کما اینکه در گروههای مبارز دیگری که دارای نگرشهای چپ و التقاطی بودهاند، این نوع نگرش وجود داشته که نمونهی آن را میتوان به درگیریهای درون سازمان مجاهدین خلق در اوایل دههی 1350 اشاره نمود که پس از ضربهی ساواک به این گروه، افرادی که دارای نگرش غیراسلامی بودهاند، همچون وحید افراخته، همرزمان خود همچون صمدیه لباف را لو داده و درنهایت خود نیز به اعدام محکوم گردیدند. دقیقاً بر خلاف عملکرد گروههای مسلمان، همچون روحانیت مبارز و دیگر اعضای گروههای مبارز که در ذیل معارف اسلامی به مبارزه میپرداختهاند.
بهطورکلی و تیتروار میتوان ویژگیهای لحاظ شده برای گروههای مبارزاتی چپگرایانه که در این رمان به آنها اشاره شده است را به صورت ذیل برشمرد:
1- پایبندی شدید به تشکیلات
2- فعالیت با اهداف شخصی و غیرهدفمند (یکی از دلایل اصلی حضور کیانوش در این گروه، علاقه به شخص آذر بوده است.)
3- اعتقاد به نتیجه گرفتن امور در همین دنیا و عدم اعتقاد به معاد الهی
4- عدم پایبندی و تعهد افراد نسبت به یکدیگر
5- خیانت و لو دادن افراد این گروهها به دلیل ضعف در ایمان و اعتقادات