شهرستان ادب به نقل از روزنامهی وطن امروز: سفرنامه با صاد، به ذوقِ سیدمهدی موسوی و از نشر شهرستان ادب. مجموعهشعری با قالب نیمایی. این مجموعه در قالب سفرنامهای منظوم، با چهل شعر است که به نظر، تعداد شعرها را به عمد، برای همخوانی با اربعین تنظیم کردهاند. در شعر نخست، شاعر راهی کربلا میشود، به حرم میرسد، سلام میدهد. در دومین شعر هم شاعر، اندکی از حرم میگوید و راه بازگشت در پیش میگیرد، که در مسیر بازگشت، به گفتهی خود، خاطرات این پیادهروی برایش زنده میشود. خاطرات و لحظههایی که از شعر سوم تا سیونهم ادامه مییابد و شعر چهلم به عنوان مؤخره و نقطهای بر این دفتر نقش میبندد و اینگونه است که حالتی چون سفرنامه به خود میگیرد؛ اما حقیقتاً سفرنامه نیست. شعرها پیوستگی خاصی به هم ندارند، احتمالاً ترتیب زمانی در بیان و جانمایی آنها در مجموعه رعایت نشده و اگر هم شده، برای مخاطب قابل تشخیص نیست. این مجموعه، بیشتر لحظههایی شاعرانه و خاطراتی کوتاه از سفرِ شاعر است که گردآوری و نامگذاری شده؛ «سفرنامه با صاد» نامی که نه در ابتدای آشنایی خواننده آنچنان جذاب و گیرا است و نه بعد از تمام شدنِ اثر، از نامِ آن لذت میبرد. کاش نامِ دیگری برای این کتاب انتخاب میشد. هرچند به نحوی علت اینگونه نامگذاری کردن را در شعر بیست و هفتم میخوانیم:
در کنار موکبی نشستهام
به آسمان نگاه میکنم
در خیال خود
با مرکّب و قلم
روی برگههای ابر و باد
مینگارم آیه شریفه ای:
«کاف هاء یاء عین صاد»
...
حرف صاد را به روی برگههای ابروباد میکشم
صاد اوج نالهی قلم
اوج استغاثهی مرکب است
صاد صبر زینب است.
با این حال، حتی بعد از خواندن این شعر هم نتوانستم با نام کتاب کنار آمده و آن را درست و بهجا بدانم.
همانطور که خود شاعر در جایی از کتاب اشاره میکند و رهبر انقلاب هم این را فرمودهاند، شعر و شاعران، نقش رسانه را بازی میکنند. رسانهای که در گذشتهی فرهنگ ما، مختص شعر بوده و حال شعر بخشی از آن است؛ اما باز هم بخش مهمی است و اثرگذار. این رسانه را بگذارید کنارِ واقعهی کربلا و زندگی و شهادت امام حسین (علیه السلام) که به خودی خود، ویژگی رسانهای و خبررسانی به اهل عالم دارد. این رسانهای بودن ایام محرم و صفر، یک شکل هندسی چندوجهی است، که یک وجه آن را پیادهروی اربعین میسازد. وجهی که جدایِ از به دوش کشیدنِ بار معنوی و فرهنگی، یک سنت است و امروزه، بیش از پیش برای مسلمانان جنبهی سیاسی دارد. پس نمیتوان بهراحتی از چنین رخدادی گذشت، بیآنکه از ظرفیتهای تبلیغی و فرهنگی هنری آن استفاده کرد. هر کشور و هر شرکت و رسانهی دیگری چنین اتفاقی را در دستِ فرهنگ و سنت خود داشت، بارها و بارها و به شکلهای مختلف و و در قالبهای گوناگون از آن بهرهها میبرد؛ ما اما هنوز نتوانستهایم آنچنان که باید از این ظرفیت استفاده کنیم. ظرفیتی همهجانبه که برای شاعر و نویسندهی ما نیز بکر و استفادهنشده مانده. چه شعرها و داستانها که از این شورِ سیاسی مذهبی میتوان نوشت و ننوشتهایم. حیف از این عاشقیهای ناب و هنرمندانِ هنوز خواب.
ایدهی جمع آوری اشعار به گونهای که سفرنامهمانند باشد، ایدهای ستودنی و جالب است. کاش حجم اثر هم بیشتر بود، تا میتوانست به عنوان کتابی همراه، زائران را در این چند روز همراه باشد و به مقصد برساند. اگرچه این کمحجمی، کیفیت خوبی را با خود دارد. اکثر شعرها، تصویرها و تعبیرهای جالبی دارند و بعضاً به مخاطب خود اجازهی کشف میدهد. اجازه میدهد زیباییها، بازی با واژگان و مفاهیم شعری را کشف کند که اصلاً وجود چنین قابلیتی برای یک شعر ضروری و نشانهی خوشذوقی شاعر است.
سیدمهدی موسوی نمیخواهد بدون اشک از مجلس این کتاب بیرون برویم؛ با شعر و تشبیه و کنایه، مستقیم و غیرمستقیم برای ما روضه میخواند و اشک میگیرد:
گاهوارههای بین راه
ایستگاههای کهمشان راه شیریاند
تا که طفلها در این مسیر
روی بازوان مادر و پدر
یا سوار مرکب سفر
با درنگ مختصر، تأملی کنند
یا به قدر وسع خود، توسلی کنند
در نگاه طفلها و کودکان
یک سؤال ناگزیر موج میزند:
«پس چرا میان گاهواره، شیرخواره نیست؟»
حقیقتاً چقدر خوب بود اگر مجالس روضه، با همین شعرها و سطرها برپا میشد و عزاداران با همین بیتها اشک میریختند. ذاکرین و مداحان محترم، گاه آنچنان شروع به روضهخوانی و مقتلخوانی میکنند که عزادار، اگر هم بخواهد، نمیتواند آنطور که باید حق آن روضه را با اشک و آه ادا کند؛ لذا هم حالِ اهلِ مجلس از این ناتوانی خراب میشود و هم حقِ عزا به جا آورده نمیشود. چه ایرادی دارد، به جای خواندنِ روضههای باز و مقاتلِ سنگین برای شهادت حضرت علیاکبر (علیه السلام) این چند سطرِ زیبا را بخوانیم و با همین سطرها گریه کنیم؟
جمع کرده گوشهی عبای خویش را
سیبهای سرخ را در آن نهاده است
مرد سادهی عرب
در کنار جاده ایستاده است
سیب اتفاق سرخ و تازهای ست
میستانم و به راه خود ادامه میدهم
چند گام پیش میروم
دوردستِ دشت را نظاره میکنم
آه!
پیکری
در عبای خاکی پدر
باغ سیب میشود.
باری، هرچند غالب بیتها و سطرهای مجموعه، لحظههایی خواندنی است و گیرا، سی و نهمین شعرِ این مجموعه تناسبِ زبانی و وزنی و قالبی با دیگر شعرها ندارد. تافتهای است جدابافته که بیشک، آوردنش در کنار سایر شعرهای خوب و یکدست، اشتباه بود. این بیرون زدن از قالب و زبان، آن هم بعد از شصت و پنج صفحه، جایگاهی ندارد. امید که بازبینی شود.
و نقطهی پایانم، سپاسی است از شاعر، برای شعرهایش و لذتی که از خواندن این کتاب بردم. باشد که باز هم ایدههای خوبی چون «سفرنامه با صاد» ببنییم و بخوانیم.