شهرستان ادب: محمدرضا عبدالملکیان، دوست و همراه قیصر امینپور، یادداشتی در صفحهی شخصی خود منتشر کرده است که به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت قیصر، این یادداشت را با هم میخوانیم: 1 - شاید اوایل دهۀ 80 بود، از طریق یکی از رسانهها، مطلّع شدیم که یکی از ارگانها، برای رفتن به سفر حج و زیارت خانۀ خدا، برخی از هنرمندان را انتخاب کردهاست، که اسم قیصر هم در میان آن اسمها بود. مدّتی بعد و در سالگرد پرواز «سلمان هراتی»، به همراه جمعی از دوستان شاعر رفته بودیم به خرّمآباد تنکابن، بر سر مزار سلمان؛ بعد از آنجا، سری زدیم به خانۀ پدری سلمان. عصر روز نهم آبان بود . پدر سلمان، عرقچین سفیدی بر سر داشت که حکایت میکرد اخیراً از زیارت خانۀ خدا برگشتهاست. به ایشان خیر مقدم و زیارت قبول گفتیم که پدر سلمان گفت هزینۀ این زیارت، حاصل محبّت قیصر است که فیش زیارت خودشان را به من داده و علاوه بر آن، یک فیش هم برای مادر سلمان تهیّه و هزینه آن را هم پرداخت کردهاست! 2 - بعد از ظهر یکی از روزها، به اتّفاق قیصر در خانۀ شاعران بودیم که منشی، گوشی تلفن را به دست قیصر داد؛ آن سوی خط، دوست شاعرمان علیرضا قزوه بود که از کرمانشاه زنگ میزد و حامل این پیام که «در کنگرۀ شعر دفاع مقدّس، تصمیم گرفتهایم یکی از خیابانهای کرمانشاه را به اسم قیصر، نامگذاری کنیم» قیصر به ایشان گفت «مگر خود کرمانشاه شاعر ندارد که میخواهید خیابان آنجا را به اسم من نامگذاری کنید!؟ شهری با آن همه شاعر معروف، بهتر است این کار را برای یکی از شاعران کرمانشاه انجام دهید» 3 - در سال 77 حدود 14 یا 15 نفر از دوستان شاعر، با هدف تشکیل یک تشکّل سراسری برای شاعران کشور، جمع شدند و اساسنامۀ تشکیل «انجمن شاعران ایران» را تهیه کردند که پس از پیگیریهای لازم، تصویب شد از آن جمع چهارده-پانزده نفره نام شش نفر بهعنوان هیات موسّس در اساسنامه قید شود. کار را شروع کردیم و بعد از یکی دو سال، بهتدریج موضوع عضوگیری در هیأت مدیرۀ انجمن (که همان شش نفر هیأت مؤسّس بودند) مطرح شد. این کار هر بار به دلایلی منجر به نتیجه نشد. بعدا متوجّه شدیم که اساسنامۀ انجمن یک مشکل اساسی دارد و آن اینکه، ماهیّت این اساسنامه مربوط به یک مؤسّسۀ خصوصی چند نفره است، نه یک انجمن فراگیر برای شاعران کشور. این واقعیّت با هدف اوّلیه، تفاوت اساسی داشت و لاجرم نیاز به تغییر اساسنامه؛ امّا دو سه نفر از اعضاء با آن مخالف بودند. در این میان، نظر قیصر بهطور مشخّص این بود که اگر میخواهید به همین شکل، مؤسّسۀ چند نفره باقی بماند، لااقل این اسم غلطانداز را اصلاح و کلمه «ایران» را بردارید! که متأسّفانه هیچگاه این اتّفاق نیفتاد و اکنون که از آن جمع شش نفره، سه نفر فوت شدهاند و من هم حدود شش سال است در اعتراض به همان وضعیّت، به انجمن نمیروم، نمیدانم ادارۀ امور آنجا و همچنین دفتر شعر جوان (با وضعیّت مشابه) به لحاظ حقوقی، چگونه است!؟ 4 - قیصر در یکی از شعرهایش، میگوید «خواهرم فروغ» که نگاه من نیز همینگونه است؛ هر چند که این دو نگاه مشترک، با نوع نگاه طیفی از جماعت اهل سیاست (که البتّه کمترین شناخت را از فروغ و شعر فروغ دارند) دارای تفاوتی محسوس است . در آن سالها، هر از گاهی به اتّفاق بر سر قبر خواهرمان میرفتیم و با قیصر گفتگو میکردیم. حاصل آن دیدارهای فروغیاب، بیان این باور مشترک بود که کاش ارگانهای فرهنگی مسئول، توجّه بیشتری نسبت به آرامگاه مشاهیر شعر معاصر ایران داشتند و آنها را از این غربت و انزوا، در کشور خودشان درمیآوردند! در شرایطی یکسان، سازههای مزار یک شاعر سر به آسمان میساید و در همین شرایط، از حدّاقل توجّه به مزار شاعران دیگری که به سبب خدمت به شعر امروز، چیزی از همان شاعر اوّل کم ندارند، پرهیز میکنند! 5 - آخرین روز یکی از نمایشگاههای کتاب تهران بود. به دعوت دکتر معظّمی، مدیر انتشارات دارینوش، با جمعی از شاعران و هنرمتدان، برای صرف شام در منزل ایشان بودیم. از جملۀ حاضران آن شب در منزل دکتر، میتوانم به این نامها اشاره کنم: خسرو شکیبائی، سیّد علی صالحی، قیصر امینپور، پرویز پرستوئی، محمّد علی بهمنی، حسین بختیاری، من، مصطفی معظّمی، رضا یزدانی، یغما گلروئی (که البته این دو نفر هنوز جوانتر بودند و با چه اشتیاقی در بین جمع حضور داشتند؛ جمعی دلنشین، همراه و همنفس، که اگر تلخباوریها و تلخداوریهای اهل سیاست بگذارد (بدون توجه به خطکشیها و مرزبندیهای سیاستپیشگان، چقدر راحت و نزدیک، میتوانند در کنار یکدیگر باشند .
Website
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز