موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یک صفحه خوب از یک رمان خوب | صفحه‌ یازدهم

«بازیچه فروش» به روایت «گونتر گراس» | از کتاب «طبل حلبی»

28 آبان 1397 15:52 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
«بازیچه فروش» به روایت «گونتر گراس» | از کتاب «طبل حلبی»

شهرستان ادب: «طبل حلبی» شناخته‌شده‌ترین رمان «گونتر گراس» شاعر و نویسندۀ مشهور آلمانی‌_‌لهستانی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات سال 1999 است.

«طبل حلبی» اولین اثر گونتر گراس و اولین کتاب سه‌گانۀ «دانتزینگ» در کنار کتاب‌های «موش و گربه» و «سال‌های سگ» در مورد اُسکار نوجوان آلمانی است که در سال‌های جنگ جهانی دوم، اتفاقات خاصی برایش می‌افتد و حضور چنین وقایعی در رمان، سبب شده است که عدّه‌ای از منتقدین، این کتاب را در ردۀ ادبیات رئالیسم جادویی قرار دهند.

گراس در «طبل حلبی» با زبانی طنز و گزنده به نقد وقایع پیرامونی در دنیای معاصر می‌پردازد و مقوله‌ای که بیشترین نصیب را تیغ تیز طنز گراس می‌برد، «جنگ» است.  او به بهانۀ روایت زندگی اسکار به روایتگری دقیق و ریزبینانۀ جامعۀ جنگ‌زدۀ آلمان می‌پردازد و صحنه‌های بسیار بدیعی را از این وقایع تلخ در «طبل حلبی» به تصویر می‌کشد و آنها را جاودانه می‌کند و شاید به همین خاطر است که آکادمی نوبل در پیام اهدای این جایزه به گراس، چنین عبارتی را می‌آورد: «به‌خاطر به تصویر کشیدن افسانه‌های شاد و سیاه که در گذر تاریخ به دست فراموشی سپرده شده بودند».

اقبال به آثار گراس در ایران همزمان با دریافت جایزۀ نوبل این نویسندۀ شناخته شدۀ آلمانی و با ترجمۀ «طبل حلبی» توسط آقای سروش حبیبی در سال 1381 شروع شد. از آن زمان به بعد کتاب‌های دیگر او نیز با استقبال قابل توجه خوانندگان فارسی‌زبان، مواجه شد که از این میان می‌توان به کتاب‌های: «موش و گربه»، «سال‌های سگ»، «بی‌حسی موضعی»، «قرنِ من»، «پوست کندن پیاز» و گزیده‌های متعدد اشعارِ گراس، اشاره کرد.

در ادامه، بخشی از این رمان شاخص که به شرح و توصیف آلمان جنگ‌زدۀ نازی می‌پردازد، با ترجمه بسیار خوب آقای سروش حبیبی آمده است:


«روزی روزگاری، اسباب‌بازی فروشی بود که اسمش زیگیزموند مارکوس بود و از جمله طبل‌های حلبی می‌فروخت که دیواره‌شان، لعاب سرخ و سفید داشت. اسکاری که چند سطر پیش صحبتش بود مشتری عمدۀ این طبل‌ها بود؛ زیرا حرفه‌اش، نواختن طبل حلبی بود و بی‌طبل حلبی نمی‌توانست زندگی کند و علاقه‌ای هم به زندگی، بی این آلت موسیقی نداشت. به همین علت از کنیسۀ شعله‌ور به پاساژ تسوگهاوس شتابید زیرا خانه و دکان پاسدار طبل‌هایش آنجا بود. ولی وقتی رسید، مارکوس را در وضعی دید که دیگر در این دنیا نمی‌توانست طبل حلبی بفروشد.

آنها، یعنی همان آتش‌نشانان آتش‌افروز، که من، که اسکار باشم، خیال می‌کردم از پیش‌شان رفته، فرار کرده‌ام، پیش از من سروقت مارکوس آمده بودند. قلم‌مو در سطل رنگ، فرو کرده و روی شیشۀ دکانش با خط زوترلین نوشته بودند: «خوک جهود». بعد لابد از خط زشت خودشان دل‌شان به هم خورده بود؛ زیرا شیشۀ ویترین را با لگد شکسته و زیر پاشنه‌شان خرد کرده بودند، به‌طوری‌که از خرده‌شیشه‌ها فقط می‌شد حدس زد که چه لقبی به مارکوس داده بودند. بعد بی‌اعتنا به اینکه دکان، دری دارد از ویترین بی‌شیشه وارد شده و به شیوۀ خاص خود با اسباب‌بازی‌ها سرگرم بودند.

من دلواپس طبل‌هایم بودم ولی آنها اعتنایی به طبل‌های من نداشتند. طبل من تاب تیر کهنۀ آنها را نداشت و ناچار، ساکت ماند و زانو خم کرد. ولی مارکوس، پیش توفان غضب آنها میدان را خالی کرده بود. وقتی به فکر افتادند که سری به او بزنند در نزدند، بلکه درش را با لگد شکستند هرچند او در اتاقش را قفل نکرده بود.

مرد بازیچه‌فروش، پشت میز تحریرش نشسته بود. مثل همیشه به منظور اینکه آستین‌های لباس دودی رنگش دیرتر چرک شوند و از فرسایش آنها جلوگیری کند، آستین‌پوش به دست کرده بود. شانه‌هایش از شوره، سفید شده بود و حکایت از بیماری پوستی سرش می‌کرد. یکی از آن پهلوان‌ها که یک عروسک خیمه‌شب‌بازی را بر سر انگشتانش کرده بود (عروسک مادربزرگ کاسپرله) با چوب مادربزرگ، سیخی به او زد. ولی مارکوس دیگر به کسی جواب نمی‌داد و دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست اذیتش کند. جلوش روی میز یک لیوان آب بود که برای رفع عطش خالیش کرده بود. لابد صدای شکستن شیون‌آسای شیشۀ ویترین دکانش، گلویش را مثل کبریت خشک کرده بود.

روزی روزگاری، طبل‌نوازی بود که اسمش اسکار بود. وقتی بازیچه‌فروشش را از او گرفتند و دکان بازیچه‌فروش را غارت کردند، دانست که طبل‌نوازان کوتاه‌قامت، مثل او روزگار سختی در پیش دارند. این بود که وقتی دکان مارکوس را ترک می‌کرد، یک طبل سالم و دو طبل دیگر که کمتر آسیب‌دیده بود از میان آن تودۀ بازیچه‌های ضایع‌شده، پیدا کرد و آنها را به خود آویخته، پاساژ تسویگهاوس را ترک گفت تا پدرش را که لابد او را می‌جست در بازار زغال پیدا کند».


گفتنی است که چاپ هفتم رمان «طبل حلبی» در 800 صفحه و با قیمت پنجاه و پنج هزار تومان توسط انتشارات نیلوفر در اختیار علاقمندان ادبیات قرار گرفته است.


انتخاب و مقدمه از: محمدامین اکبری



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «بازیچه فروش» به روایت «گونتر گراس» | از کتاب «طبل حلبی»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.