شهرستان ادب: پروندهکتاب نعلینهای آلبالویی را با یادداشتی از مهدی طهماسبی ادامه میدهیم. طهماسبی از این یادداشت دلیلهای خود برای معرفی این کتاب و دلکش بودنش را توضیح میدهد. این یادداشت را با هم میخوانیم.
برای منی که تشنۀ دیدن آوای نیای هستم که در عین تشویش، آرامشبخش و دستگیر آدمیان است، این کتاب نوید تولّدی دیگر بود؛ نگفتم نشان تولّد یک نوای ماندگار، بلکه نوید تولّد بود. باید دید که این نوید تولّد در سالیان آینده چه در خود خواهد داشت.
اوّلین نکته که میتوانم دربارۀ کتاب «نعلینهای آلبالویی» مطرح کنم، نثر متین و پالایش کنندۀ کتاب است. برای توضیح بیشتر اجازه بدهید از اشعار حافظ یادی کنم؛ بهعنوان مثال، دو بیت زیر را ببینید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد و خون عاشقان ریزد من و ساقی بههم سازیم و بنیادش براندازیم
صحنۀ ترسیمشده در این دو بیت، بسیار شورانگیز و شلوغ است، و در خود، عناصر تشویشزایی همچون لشکر غم را نیز جای دادهاست؛ امّا برایند کلّ شعر، در پایان، نهتنها منجر به مشوّش شدن قلب و دل خواننده نمیشود، بلکه دل را از تشویشها و توجّههای ناسوتی پالایش میکند و لحظاتی آن را تهی از تمنّاها و مشتهیّات میگرداند. لحظاتی، سکوت، ثبات، و آرامش، در عین تجربۀ حسّی شورانگیز و والا. این متناقضنمایی برخی شاعران که خصوصاً در حافظ به اوج میرسد، نشان از این دارد که این گروه از شعرها همه بیتالغزل معرفتاند و خاصیّت معرفت، میتواند رفع حجب باشد، نه تشویش و حجاب اندر حجاب بر دیده دل انداختن. اگر هنر، محاکات حقیقتی متعالی و آسمانی است، هرقدر هم که ظاهر و قالبش شلوغ و پر از داستان و پر از تپش باشد، نتیجۀ نهاییاش بر روح انسان، آرامش و زلالی تهی شدن از تشویشها، و البتّه آمادگی برای چشیدن حقایق متعالی است، و این خصیصۀ نوشتههای اندکی است.
برخی از داستانها، هر قدر هم که کمکاراکتر باشند یا اساساً داستان پر تنشی را نیز به خواننده عرضه نکنند، در خود نشان روح خسته و مشوّش نویسنده را به عیان دارند، و گویی اساساً برای حکایت چیزی جز نفس مشوّش نویسنده نوشته نشدهاند. و چه کم متون و داستانهایی از قلمها بروز میکنند که در عین طرح موضوع خود، چنان صلابتی داشته باشند که خود را بینیاز از تشویش و تذبذب انداختن دل خوانندۀ خود بدانند. این خصیصه که اثر هنری غیر از نقل حکایت خاص خود، میتواند پالایشکنندۀ روح باشد و هدیه کنندۀ آرامش، به نظر نگارنده از خصوصیّات اصلی یک اثر اصیل هنری است.
نعلینهای آلبالویی، اتّفاقاً کتابی است که مشخّصاً دغدغۀ درونی نویسنده را با مخاطب به اشتراک میگذارد؛ امّا تقریباً در هیچجا، در عین طرح عمیق مسالۀ خود، روح را آلوده به حجابهای تشویشآفرین نمیکند و پالایشگری خود را در سطح کتاب، به نظر میرسد که انجام میدهد، و این بهنظرم خاصیّت قلم نویسندۀ اثر است که استواری و متانت خاصّی در کنار شیرینی کاملاً محسوس و سلامت خود دارد؛ از این جهت، به نظر میرسد این متن، نشان تولّد نویسندهای را در خود دارد، که میتواند اهل پالایشگری روح باشد؛ چیزی که در این ایّام تکثر بینی دیدهها، به شدّت به آن نیاز داریم؛ اما جالب اینجاست که موضوعات داستانهای این کتاب، اتّفاقاً بیشتر آرامشزدا هستند، نه آرامشزا! و باز با اینحال، پالایشکننده هستند نه تشویشساز.
بهنظر میرسد سوالمحور بودن را میتوان به مجموعهداستانها نسبت داد.؛ یعنی اینکه در دوراهیهای زندگی که دو چارچوب شناختی و هنجاری معارض، دو پیشنهاد متفاوت برای عمل پیش روی انسان قرار میدهند، چگونه باید عمل کرد؟ به کدام چارچوب باید متعهّد ماند؟ چارچوبی نتیجهگرا که ممکن است در اغلب اوقات، مرز اخلاق و انسانیّت و معنویّت را بدرد؟ یا چارچوبی اخلاقگرا و خدامحور، که ممکن است تا زمان رسیدن به نتیجه، نشانی از نتایج خوب دنیایی نداشته باشد؟
بهنظر میرسد پاسخ نویسنده ریزهکاریهای زیادی در پنهان دارد؛ پاسخ شیوای او در همان داستان اوّل کتاب، کاملاً واقعگرایانه و دلنشین، بیان میکند که غایتاندیشی دنیایی، گاه خودش اساساً غایت همین دنیا را ویران میکند؛ آنجا که مردی از ترس پدر شدن و مصائبش، ترک خانواده میکند و روزی بعد، زندگیاش را با مرگ عوض میکند؛ امّا او این پاسخ را کامل نمیداند و آن را با داستانهای دیگر تکمیل میکند. سه داستان اوّل و داستان پنجم، تقریباً در حال توصیف دقیقتر این پاسخ هستند؛ امّا سه داستان پایانی این مجموعۀ هشتداستانی، تقریباً به ملاحظاتی مهم در باب مکافات عمل میپردازند. هستۀ این ملاحظات این است که گاهی همین تکیه بر چارچوب خدامحوری، گاه منجر به چالشهایی درونی میشود که شاید تا پایان عمر، در نفس انسان پیکاری درونی ایجاد میکند که نکند اشتباهی در عملم بوده است! نویسنده در پی بیان آن نیست که سرکنگبین در اینجا صفرا میفزاید و عمل ذیل سنّت الهی، پشیمانکننده است؛ بلکه در حال بیان این است که قلب انسان گاهی در هضم نتایج یک عمل در سنّت غیر نتیجهگرا، لزوماً موفّق نمیشود و باید دانست که امکان دارد گاهی قلب گنجایش رنجها و نتایج برخی تصمیمات را نداشته باشد و این هم خود متناقضنمایی دیگر از ذات انسان است.
انسان اگر دلی زنده نداشته باشد، اساساً امکان به تشویش دچار شدن را ندارد و هر میزان که زندهدلتر، حسّاسیّت دل هم در قبال اتّفاقات و نیک و بد روزگار، بیشتر؛ امّا از طرف دیگر، دل زنده، ثمرۀ زندگی در چارچوبی است که دل را جلا میدهد؛ چارچوبی اخلاقمدار و خدامحور. پس بهنحوی، عمل خدایی، میتواند لرزانندۀ دل باشد، و شاید بتوان گفت، این لرزشها یا امکان لرزشها، خود محمل تولّد ابتلایی الهی است.،و ابتلا، گذرگاهی برای خداییتر شدن است، نه جایگاهی برای رحل اقامت افکندن و مذبذب ماندن، که البتّه این نکته، به این شکل در داستانها برایم دیده نشد؛ امّا خود داستان نعلینهای آلبالویی، بهنحوی به نکتهای دیگر میپردازد. حقیقت به همه نشان داده میشود؛ به هر کس هم به شکلی که خود آن فرد میخواهد؛ امّا این بدان معنا نیست که حقیقتی ناب وجود ندارد؛ حقیقت ناب برای کسی که خواهان آن است، در همین جهانی که دیگران، چیزی دیگر از آن میفهمند، قابل دستیابی است، و البتّه بیان آن برای دیگران گاهی درد خاصّی را دوا نمیکند.
چند روزی است که به «تماشاگه راز» فکر میکنم. وه که چه ترکیبی! جهان، رازهایی مگو دارد؛ امّا این بدان معنا نیست که رازهای معنوی اساساً قابل دسترسی نیستند. برخی رازها شنیدنی نیستند، ولی دیدنیاند و برای دستیابی به آنها، راهی جز دیدن نیست؛ تشخیص تفاوت این رازها و مرز میان آنها، برای نویسندگان خوشذوق و چشندهای مثل مؤلّف این کتاب، از واجبات است. ما نیاز داریم تا کسی رازهای مگو را به ما نشان دهد و کسانی که به ما بگویند که کدامین رازها مگو هستند و نباید با حرف زدن دربارهشان، مغشوش و مخدوششان کرد؛ کسانی که تلخ و شیرین زندگیشان محمل درک امری متعالی شده و بخشی از شیرۀ جانشان، راهگشای این مسأله باشد.
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام