شهرستان ادب: در یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب، هربار به سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان رفتهایم و صفحهای از آن را با یکدیگر خواندهایم. اینبار به سراغ «سیمای زنی در میان جمع» رفتهایم از هاینریش بل، به بهانۀ زادروز این نویسندۀ آلمانی. ابتدا مقدمهای و سپس چندسطری از این رمان را با هم میخوانیم:
هاینریش تئودور بُل برنده -جایزه نوبل 1972 ادبیات- یکی از بزرگترین نویسندگان عصر حاضر آلمان و جهان است.
هاینریش بل که در 1917 در شهر کلن به دنیا آمده است، در جوانی به عنوان سرباز جنگ جهانی دوم اوضاع ویژۀ آلمان نازی را بهخوبی درک کرده است. جنگی که هم در آن مجروح شده است و هم اسیر و از همینروست که در اکثر آثارش یا بنمایۀ اصلی آن در رابطه با این جنگ است، یا دربردارندۀ گریزهای متعددی به این مقوله است.
بل در حوزههای مختلفی قلم زده است؛ به همین خاطر در کارنامۀ او رمانها و داستان کوتاههای متعددی قابل مشاهده است که از این میان میتوان به کتابهای: «سیمایِ زنی در میانِ جمع»، «عقایدِ یک دلقک»، «قطار به موقع رسید»، «آبروی ازدسترفتۀ کاترینا بلوم»، «نان سالهای جوانی» و «بیلیارد در ساعت نه و نیم» اشاره کرد.
آکادمی نوبل در متن تقدیمیۀ نوبل به هاینریش بل، رمان «سیمایِ زنی در میانِ جمع» را جامع آثار او خواند و با نگاهی کلی به آثار او میتوان این گفته را تأیید کرد؛ چراکه نه تنها این کتاب پرحجمترین اثر بل محسوب میشود، بلکه از لحاظ بازۀ زمانی و مقولات مطرحشده نیز، گسترۀ وسیعتری را به خود اختصاص داده است. بل در این کتاب با محوریت قرار دادن زندگی زنی چهلوهشتساله با نام لِنی گرویتن، به بررسی وقایع جنگ جهانی اول، دوم و دوران پس از جنگ در آلمان و اروپا میپردازد و با نگاهی طنزآمیز و گزنده، دیدگاههای مرسوم آن سالها، نظیرِ سرمایهداری و سوسیالیسم را مورد نقد قرار میدهد.
تنها ترجمۀ رمان «سیمایِ زنی در میانِ جمع» توسط مرتضی کلانتریان در سال 1369 به بازار عرضه شد و در طول این سالها با استقبال خوب مخاطبان عرصۀ ادبیات روبرو شده است.
در ادامه قسمتی از رمان آورده شده است؛ در این بخش بُل با طنزی کمنظیر به توصیف فعالیتهایِ غیرقانونیِ سودجویانِ اقتصادی در سالهایِ جنگ میپردازد:
«گرویتن برای رسیدن به مقصودش، در یکی از شهرهای واقع در شصت کیلومتریِ محل اقامتش، شرکتی به نام شرکت «شلم و پسران» تأسیس میکند. برای این کار اوراق هویت جعلی، اوراق سفارشِ خرید کالا با امضاهای جعلی، برای خودش درست میکند. «او همیشه به اسناد رسمی و اداری دسترسی داشته است و به همین جهت اهمیت چندانی برای امضایِ ذیل این اوراق قائل نبوده است. به همین ترتیب بود که در فواصل بحران سالهای 1929 تا 1933 او بارها امضای زنش را در پای اسناد تجاری مربوط به او جعل میکند؛ او میگفت: «زنم وضع مرا درک خواهد کرد، پس چه نیازی دارد حالا او را بیهوده ناراحت کنم.»» (هویزر بزرگ).
خلاصه، قمار، ماجرا در حدود هفت-هشت ماه طول میکشد و در بین شرکتهای ساختمانی به «جنجالِ نفوسِ مرده» مشهور میشود. اساسِ این ماجرا «نوعی بازی با اسامی بود که در دفتر یادداشت گرویتن تشریح شده بود.» (لوت. هویزر)؛ خلاصۀ ماجرا از این قرار بود که شرکت مذکور در فوق، با خرید و حتی فروشِ مقادیر زیادی سیمان و مصرفِ آن در بازارِ سیاه، تعدادِ قابل ملاحظهای «کارگر خارجی»، آرشیتکت، پیمانکار، مهندس امور ساختمانی، کارگر و سرکارگر، حسابدار –جملگی خیالی- در استخدام داشت که حقوق خیالی همگی مشخص شده بود؛ حتی این کارمندان خیالی محل غذاخوری و آشپز در اختیار داشتند که هزینۀ خیالی آنها هم معین شده بود؛ در این نقشۀ دقیق تنظیمشده، که فقط افرادش در دفتر یادداشت گرویتن وجود داشتند، حتی قراردادهای تنظیمی با امضا طرفینِ قرارداد و پولهایی که به حسابهای خیالی مختلف ریخته میشد، مبلغی که از حسابهای خیالی برداشت میشد، قید شده بود. «همهچیز قانونی و صحیح یا در ظاهر اینطور به نظر میرسید» (اظهارات دکتر شلسدورف در برابر دادگاه).
دکتر شلسدورف، بدون آنکه به هیچگونه بیماری مبتلا باشد، بدون آنکه نیازی باشد که به حقه و تزویری متوسل شود («اگر لازم میشد، بدون ذرهای درنگ، به هرحقهای متوسل میشدم»)، به وسیله تمام شوراهای پزشکی -حتی سختگیرترینشان-در سن سیویکسالگی- فقط به خاطر آنکه آنچنان بنیۀ ظریف و شکنندهای داشت و آنقدر از نظر عصبی حساس بود که هیچ شورایی حاضر نبود این ناپرهیزی را بکند و او را سالم قلمداد کند- از خدمت نظام معاف میشود. باید واقعاً خیلی بنیهاش ضعیف بوده باشد که این گواهی را به او داده باشند؛ زیرا دکترهای بلندپایۀ آن زمان -که بعضی از آنها حتی امروز، یعنی در سال 1965، هنوز هم عضو شوراهای پزشکی هستند- خیلی راحت به جوانان تازهبالغی که جز پوست چیز دیگری روی استخوانهایشان نداشتند، مدتی «استراحت» درجبۀ استالینگراد را تجویز میکردند. برای آنکه همهچیز به مراد دکتر شلسدورف صورت پذیرد، یکی از همکلاسیهای سابقش که نفوذی در دستگاه حاکمه دارد، ترتیبی میدهد که به او شغلی در ادارۀ دارایی یکی از شهرهای کوچک -که همین شهری است که شرکت خیالی گرویتن در آن تأسیس شده است- بدهند. دکتر شلسدورف، در شغلی که به او میدهند -که ابداً در تخصصش نیست- چنان استعدادی نشان میدهد که بعد از یکسال وجودش «نه تنها ضروری، بلکه غیرقابلجایگزین» تشخیص داده میشود (اظهارات دکتر کرایف، بازرس مالیاتی شهر و رئیس سابق دکتر شلسدورف، که نویسنده به اشکال توانست در آسایشگاه مخصوص مبتلایان به پروستات کشفش کند). کرایف اضافه میکند: «با اینکه این جوان تخصصش در زبانشناسی بود، ولی نهتنها در امور حسابداری و حسابرسی سررشته داشت، بلکه حتی پیچیدهترین مسائل مالی مربوط به قراردادها هم نمیتوانست از دستش جان سالمی بهدرببرد.» آری، تخصص واقعی او بهطوراعم در رشتۀ زبانهای اسلاو –آتش عشقی که او در این زمینه داشت هنوز هم همچنان شعلهور است- و بهطوراخص در ادبیات قرن نوزدهم روسیه بود. «با این که با من به عنوان مترجم چندینبار پست آب و نانداری پیشنهاد شد، من این شغل کوچک را در ادارۀ دارایی بر آنها ترجیح دادم؛ مطمئناً شما حرفِ مرا میفهمید: چطور میتوانستم مترجم یک افسرِ جزء یا حتی یک سرلشکر بشوم و ناظر این باشم که این زبانی که آنقدر برایم مقدس است بهوسیلۀ من تبدیل به کلماتی آلمانی که درخور یک قاطرچی است، بشود؟ آیا شما می-توانید مرا در این وضع تصور کنید؟ نه، هرگز!»
در ضمنِ یک کنترل ساده و عادی بود که شلسدورف پی به وجود «مؤسسۀ شلم و پسران» میبرد. هیچ-چیز غیرعادی در حسابهایِ آن پیدا نمیکند، ابداً هیچچیز؛ برای اطمینان تصمیم میگیرد که به پرداختهای آن هم توجه کند... «نمیدانید، بهت و حیرتم، این چه حرفی است که میزنم، بلکه عصبانیتم تا چه پایه بود، وقتی که به نامهایی برخوردم که نه تنها برای من آشنا بودند، بلکه من شب و روز و در تمام زندگی با آنها میزیستم و در ارتباط بودم!» عدالت ایجاب میکند که در همینجا بگوییم که شلسدورف، در عمق وجودش، نوعی دشمنی، نه نسبت به شخص گرویتن، بلکه بهطورکلی نسبت به صنعت ساختمانسازی و شرکتهای ساختمانی احساس میکرد. در اثر دخالت دوست بانفوذش، که قبلاً به او اشاره کردهایم، قبل از شغل فعلی او در ادارۀ دارایی، کار نگهداری دفتر پرداخت را در یک شرکت ساختمانی به او محول میکنند؛ اما وقتی به نبوغ او در زمینۀ اعداد و ارقام پی میبرند، بیدرنگ با تشکر بسیار از زحماتش عذرش را میخواهند. به همین ترتیب چند شرکت ساختمانیِ دیگر هم عذرش را می-خواهد؛ چون هیچ شرکت ساختمانی وجود نداشت که دلش بخواهد که یک زبانشناس –که ظاهراً کسی نشنیده است که بگویند چیزی از مسائل مالی و حسابداری سر درمیآورد- نگاهی چنان کنجکاو و تیزبین به دفاترش بیندازد. دکتر شلسدورف، در سادگی غیرقابل توصیفش، تصور میکرد که شرکتها تمایل دارند –درحالیکه نه تنها تمایل ندارند، بلکه بهشدت از آن وحشت دارند -که کاملاً از حیث خدعه و تزویر مورد بررسی قرار گیرند تا کلاهی سرشان نرود و به همین خاطر هم این زبانشناسِ کمی خُل و دیوانه و بدون تجربه را استخدام کرده بودند «که هم نگذارند از گرسنگی بمیرد و هم مانع شوند که او را به خدمت سربازی ببرند.» (اظهارات آقای فلاکس صاحب شرکتی به همین نام که حتی امروز هم کسب و کارش رونق فراوانی دارد). ولی به پاداش این کار بشردوستانه سروکارمان با شخصی افتاد که حتی از پاپ هم کاتولیکتر بود و از موشکافترین مأموران مالیاتی هم چیزی کم نداشت!»
خلاصه شلسدورف –که بدون زحمت میتوانست تعیین کند تعداد کاشیهایِ به کار رفته در اتاقِ راسکولنیکف و مساحت آن چه اندازه است و یا اینکه راسکولنیکف دقیقاً از چندتا پله میبایستی پایین برود تا وارد حیاط شود – در بررسی حقوقهای پرداختی شرکتِ «شلم و پسران»، ناگهان در لیست چشمش به نامِ راسکولنیکف میافتد که در محلی در دانمارک به کار ساختنِ سیمان برای شرکت مذکور اشتغال دارد و در محل غذاخوری شرکت غذایش را میخورد. بعد، بدون آنکه سوءظنش تحریک شود، «خیلی به هیجان آمده»، نام اسویدریگایلف، رازومیشین، کمی پایینتر چیچیکوف، سوباکویچ و بالاخره در ردیف بیست و سوم حقوق بگیرها نام گورباچف به چشمش میخورد. کمی رنگش میپرد، ولی هنوز ابتدایِ کار است... وقتی که در لیست «کارگران خارجی»، که حقوق بخور و نمیری از رایش پیروزمند دریافت میکنند، چشمش به پوشکین، گوگول، لرمونتوف میافتد، دیگر نمیتواند خشمش را مهار کند. حتی از آوردن نام تولستوی هم در لیست خودداری نشده بود!... »
گفتنیست رمان «سیمایِ زنی در میانِ جمع» در 550 صفحه و با قیمت 34000 تومان توسط نشر آگه در اختیار علاقمندان حوزۀ ادبیات قرار گرفته است.
انتخاب و مقدمه از:محمدامین اکبری