شهرستان ادب: به خوانش صفحهای دیگر از پروندۀ ادبیات جنگ و دفاع مقدس سایت شهرستان ادب میپردازیم در ستون شعر. این یادداشت را عصمت زارعی، شاعر و پژوهشگر، نگاشته است و در آن به بررسی مفهوم «شهید» در شعر کلاسیک و سپس در شعر شاعر معاصر، مرتضی امیری اسفندقه، پرداخته است.
مفاهیم و مضامین متعددی را میتوان برای شعر دفاع مقدس نام برد. اعتراض به کجرویهای داخلی و زیادهخواهیهای زراندوزان، تکریم دوست و تحقیر دشمن[1]، حدیث نفس و ملامت بیخبران از بارزترین مضامین شعر دفاع مقدس است. یکی از مهمترین این مفاهیم نیز مفهوم «شهید» و مباحث پیرامون آن است. در بررسی این مفهوم سراغ تأثیر تجربۀ جنگ بر مضمون شهادت در شعر رفتیم و در دو بخش شعر کهن و معاصر نگاهی به آن انداختیم. در بخش کهن خواهیم دید که تجربۀ جنگ به شکلگیری بُعد دیگری در مضمون شهادت میانجامد که توجه به «شهادت در میدان جنگ» است و در بخش معاصر تجربۀ جنگ به شکلگیری «شعر خانوادۀ شهدا» میانجامد.
1: تفاوت شهادت در شعر کهن و معاصر با پیدایش ادب جهادی
اگر بخواهیم به این مفهوم اندکی دقت کنیم، آن را متفاوت از شعر معاصر میبینیم. به نظر میرسد دو نگاه عارفانه و عاشقانه به واژۀ شهادت بارزترین چهره این واژه در شعر کهن است و آن وجه شهادت که بهواسطۀ رزم خونین حاصل میشود، مختصّ شعر معاصر است و جای آن در شعر کهن خالیست.
عشق و شهادت همواره در پیوند بوده و شاعران را غایتی جز شهادت و کشتهشدن در راه دوست نبوده است. آنگونه که نظامی میگوید: «ما که نظر بر سخن افکندهایم | مرده اوییم و بدو زندهایم». آنگونه که بیدل میگوید: «هر کجا باشم شهیدم، بسملم، قربانیام». آنگونه که مولوی میگوید: «عاشقان را هر زمانی مردنیست | مردن عشاق خود یک نوع نیست... اقتلونی اقنلونی یا ثقات | ان فی قتلی حیات فی حیات» آنگونه که سعدی میگوید: «عاشقان کشتگان معشوقند...» نگاه عارفانهای که غایت آن جان باختن در برابر خداوند است، یا نگاه عاشقانهای که شهید را کشتۀ عشق میداند. بیدل میگوید:
در کلبۀ ما آتش دیگر زدهای باز
مجروح وفا بیاثر زخم شهید است
*
منت کفن ننگ است بر شهید استغنا
غیرت شرر دارد مردنی که من دارم[2]
البته مرگ سرخ در شعر کهن نیز حضور داشته، اما به نظر میرسد این حضور بیشتر حضور تاریخی بوده؛ یعنی شاعر به شهدای تاریخش توجه داشته و نه شهدا و قهرمانان عصر خودش. مهمترین و شاید یگانه وجه این حضور تاریخی، واقعۀ کربلاست. هرچند فراوانی حضور کربلا در اشعار کهن نیز، دستکم در وجه آشکار و مستقیمش، نه معنای تأویلی آن، به فراوانی اشعار معاصر نیست که خود دلایل خاص خود را دارد. جز چند مورد «کجایید ای شهیدان خدایی» مولوی آثار شاخصی به ذهنمان نمیرسد. یا این بیت بیدل: «بیدل به هر کجا رگ ابری نشان دهند | در ماتم حسین و حسن گریه میکند»؛ اما نکتۀ قابل توجه این است که این شاعران در همین ابیات به ظاهر اندک نیز به همین بسنده نکردهاند و عاشورا را از دل تاریخ بیرون کشیده، نهیبی به انسان عصر خود زدهاند. بیدل دهلوی میگوید:
حسین کربلایی آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدارست
و مولوی هم:
حشرگاه هر حسینی گر کنون
کربلایی کربلایی کربلا
مشک را بربند ای جان گر چه تو
خوشسقایی خوشسقایی خوشسقا
با این وصف آنچه باعث میشود ما این تفاوت را قایل شویم، نه نگاه شاعران، که زمانۀ آنان است که باعث شده است آن مفهوم مشهور از کفن سرخی که کلمۀ «شهید» در ذهن ما تداعی میکند، یعنی کشته شدن در راه خدا و در کارزار جنگ، مفهومی معاصر باشد. اما تفاوت این دو زمانه چیست و چرا؟
گویا آن رؤیای دیرین عرفای دیروز، در عاشقان امروز تحقق عینی یافتهاست. شاید در گذشته درب شهادت آنقدرها باز نبوده و مردم به چشم در خانه و همسایه آنقدر شهید ندیده بودند که وصف شور و غم سوگشان ورد زبانشان باشد. در این صورت بدیهی است که در شعر که آیینۀ روزگار است نیز نمود نداشته باشد. مرحوم استاد سیدحسن حسینی نیز میگوید به جز شاهنامه، که بخش اصلی رزمهای آن به حوزۀ اساطیر مربوط است، در میراث ادبی ایران، نمونهای ارزشمند از شعر جنگ وجود ندارد تا الگوی معاصران باشد.[3] در گذشته حکومتها مردمی نبودند و مردم نیز با آنها میانۀ خوشی نداشتند، بنابراین جنگها مختص لشکریان نظامی بود، نه مردمی.
گفته میشود تقریباً اولینبار در جریان جنگهای ایران و روس بود که علما رسالههای جهادیه[4] صادر کردند و کشتگان در نبرد با کفار روس در رکاب عباس میرزا را «شهید» نامیدند و آنها را با شهدای کربلا محشور دانستند. خود نیز کفن پوشیدند و در جنگ شرکت کردند. تا پیش از آن، شهادت جز در رکاب امام معصوم تا این حد ارج نهاده نشده بود. در این دوره شاعران و نویسندگان هم به تهییج مردم پرداختند و به تعبیر دکتر عبدالهادی حائری «ادب جهادی» شکل گرفت[5]. بنابراین به نظر میرسد خلاف نباشد اگر بگوییم پس از شکلگیری و افزایش حرکتهای عدالتخواهانه و استعمارستیزانۀ مردمی و بعدها انقلابی بود که واژۀ شهید در معنای کنونی نیز در شعرها شکل گرفت؛ همانگونه که در میان مردم گسترش یافته بود.
همانطور که میدانیم اوایل سالهای دفاع مقدس یکی از مشهورترین شعرها که در رثای شهدای جنگ خوانده میشد، «کجایید ای شهیدان خدایی» بود که هنوز هم بسیاری از مردم تعجب میکنند اگر بشنوند که این شعر از مولوی است؛ چه اینکه آن را در وصف شهدای جنگ خود شنیدهاند. این مسأله، شاید تأییدی باشد بر همان مهجوریت مرگ خونین در ادبیات. هنوز اوایل جنگ بود و برای این واقعۀ جدید اثر فاخری رخ ننموده بود، پس نیاز خود را از ادبیات کهن عاشورایی جست. این در حالی است که با تجربۀ جنگ، ادبیات دفاع مقدس آنقدر گسترش یافت و به غنا رسید که نه تنها خودش به ادبیاتی مستقل تبدیل شد، در ادبیات عاشورا هم تأثیر گذاشت؛ یعنی میبینیم بخشی از شعر «غریبه» از غلامرضا کافی در آلبوم «وداع» حسامالدین سراج که آلبومی کاملاً عاشورایی است، با حذف چند بیتی که به طور خاص دفاع مقدسیبودن آن را نشان میدهد، در حالوهوایی عاشورایی خوانده شده است:
چقدر آشنـا مینمایی غریبه
بگو از کجا از کجایی غریبه؟
به عبارت دیگر به نظر میرسد از زمانی که اهداف ایرانیان در مسیر متعالی قرار گرفت و بیداری به دستگاه اندیشگی آنها راه یافت، از زمانی که فرهنگ عاشورا در فرهنگ مردم تجلی کرد و انقلاب اسلامی ادامۀ نهضت حسینی به شمار رفت، شعر دفاع مقدس و شعر عاشورایی نیز به نوعی به هم ممزوج شد یا به واسطۀ آن مشروعیت یافت. بیت بسیار زیبای استاد بهمنی را در تأیید این سخن میآوریم:
پیری که غریبی را از کرببلا آورد
این بار غریبان را تا کرببلا میبرد
2: شهید و شهادت در شعر مرتضی امیری اسفندقه
در شعر دفاع مقدس نام شاعران بزرگی همچون سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، نصرالله مردانی و... میدرخشد و هر کدام در مضامین مختلف یا خاصی حایز امتیاز ویژه هستند. یکی از شاعرانی که «شهید» و «شهادت» در شعر آنان شاخص است و نسبت به دیگر مضامین دفاع مقدس وجه غالبی در اشعارش دارد، استاد امیری اسفندقه است. او معتقد است:
کمکم بدل به قلعۀ متروکه میشود
شهری که کوچههاش به نام شهید نیست
یا
در چشم من جز بوتۀ خشک گون نیست
نخلی که از خون جوانان وطن نیست
به نظر میرسد وجه عاطفی در شعر امیری اسفندقه ویژگی خاصی در شعر او باشد یا حتی ویژگی متمایزی که بیشک ارتباط تنگاتنگی با دلسوختگی او به خاطر خانوادۀ شهید بودن او دارد؛ آنچنانکه خود نیز اشاره میکند: «دل غریب من از خانوادۀ شهداست»:
به چشم دیدهام آوار نعشهای خموش
جنازه دو برادر کشیدهام بر دوش
شاید تعبیر نادرستی نباشد اگر شعر امیری اسفندقه را «شعر خانوادۀ شهدا» بنامیم. مثنوی درخشان «بازوان مولایی» است که سوگ سرودی سرشار از عاطفه و حماسه است و خود بهتنهایی مورد توجه جامعۀ ادبی قرار گرفته و چندین مثنوی و غزل و قصیدۀ دیگر در مورد شهادت از اشعار ایشان است که بارزترین آنها، اشعاری است که در آن حس و حال عاطفی خود را بیان کرده است.
تو را شدهست بمویی به زیر لب تا صبح؟
تو را شدهست نخوابی ز گریه شب تا صبح؟
*
تو هیچ نالۀ خواهر شنیدهای در شب؟
به سمت بستر مادر دویدهای در شب؟
*
چگونه مادر پیرت تو را تماشا کرد؟
چگونه همسرت از روی تو کفن وا کرد؟
همانطور که گفته شد با همه این مصیبت و درد عظیم و عاطفۀ قوی و سرشار، شعر او تنها سوگسرود نیست که اگر سوگ است نیز نمیتواند و نباید لب فروبندد «چرا ز کشتن فانوس لب فروبندم | از اینهمه شب ملموس لب فرو بندم» و این سوگ مقدمۀ عزتی حماسی است، که او «حماسهخوان مصیبت» است:
دلی هوایی و طوفانپرست دارم من
شراب سرخ حماسه به دست دارم من
*
علمبهدوش گروهان سوگوارانم
من از قبیلۀ خونین سربدارانم
از آن قبیله که کس بیقمه نمیخوابد
به نفع گرگ شبان رمه نمیخوابد
*
ایران عروسان حماسی را کجاوهست
این خاک، خاک پاک ارماییل و کاوهست
*
خلوتنشین خیمۀ خونین هویم
من صوفیام صوفی، ولی پرخاشجویم
*
که دیده خشک شود از اساس اقیانوس؟
به رودخانه کند التماس اقیانوس؟
و وقتی به خشم میرسد نیز زبان آخته مییابد و این نگاه گسترده در پیوند دیرین او با وطن، توجه ما را به شدت دیگر وجوه شعر دفاع مقدس، از جمله اعتراض و انتقام نیز جلب میکند:
مرا چه کار به این صوفیان سفرهپرست
به این نفس لجن آلودگان حفرهپرست
*
به دشت خون عزیزان نبسته لخته هنوز
دکان دشنهفروشان نگشته تخته هنوز
*
دوباره آبفروشان نهر میآیند
دوباره گردنهبندان به شهر میآیند
*
من از کسی که گذشت از وطن نمیگذرم
گذشت خصلت من نیست؛ من نمیگذرم
*
مبادا گذارید لب واکنم
دروغ پس پرده افشا کنم
*
عروسی یتیمی دگر زاد باز
بهانه به دست من افتاد باز
بگیرید اسب رهای مرا
ببندید بال صدای مرا
*
بگو چگونه فراموش میتوانم کرد
جنازههای زنان روی دار قالی را
حال، همان کسی که در سوگ برادر چنان عزایی به پا میکند و میگوید: « هزار مرتبه در هر دقیقه میمیرم | تولد پسرش را ندیده بودم کاش»، وقتی برای همین پسر میخواهد از پدر بگوید، زبان عزا را به زبان تعظیم و تکبیر شهید تبدیل میکند و جز رنگ حماسه یا شاید فلسفۀ شهادت در شعر او راه نمییابد و بار رسالت خود در انتقال پیام را به منزل میرساند:
گفتی: نتوان ماند از این بیش، یزیدی است
هر کس که در این معرکه سر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
کوهی که جوابت بدهد هر چه بگویی
کوهی که در آن نعره اثر داشته باشد
*
این تاک که با خون شهیدان شده سیراب
تا چند در آغوش تبر داشته باشد
دردا اگر از خوشۀ این شاخۀ سرشار
بیگانه ثمر چیده و بر داشته باشد
باید بروم هر چه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
[1]- سید حسن حسینی، گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس، حوزه هنری، 1380، ص 16-18
[2]- البته داخل پرانتز باید گفت این سخن به آن معنی نیست که این امر معنوی عارفانه یا عاشقانه، هیچگاه وجه عینی پیدا نکرده است؛ عینالقضات و حلاج و سهروردیها کشتهشدگان اعتقادات خاص یا دگراندیشی ها بودهاند. اما اینجا مراد ما آن وجه عمومی شهید است که به معنای کشتهشدن در میدان جنگ است.
[3]- سید حسن حسینی، همان، ص 15.
[4]- حوریه سعیدی، مقاله رساله جهادیه ناصری، مجله تاریخ معاصر ایران، شماره 37، بهار 85.
[5]- کتابشناسی توصیفی رسالههای جهادیه، نصرالله صالحی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، مهرماه 81. ص 32