علیرضا قزوه، از شاعران حوزه انقلاب و دفاع مقدس نیز قصیدهای در وصف این شهید بزرگوار سروده است که متن آن به شرح ذیل است:
از دست سیاهی برهان در شب تشویش یا صاحب شمشیر، زمین را و زمان را نفرین به جهانی که سرانش همه منگاند اف باد به دنیا که فروبسته زبان را دستی نکشیدند سر سوختهجانان فرقی ننهادند بهاران و خزان را امروز هم این طایفۀ آب فروشان بستند به روی همگان آب روان را داد دل خود یارب! یارب! ز که گیریم؟ یارب! به که گوییم چنین درد گران را؟ جز خدمت رندی که قدحنوش یقین است مردی که بنا کرد دگرباره جهان را ** این تارتنکها همه پامال هوایند بستر نکنی خانۀ این تارتنان را شد سینۀ من مجمرۀ روز قیامت خاموش کند کیست من شعله به جان را در معرکه گرسیوز و دجال نماناد برداشت _هلا!_ آرش ما تیر و کمان را باری چه کنم با چه زبانی، چه بیانی نشتر بزنم طایفۀ گورخران را با سلسلۀ سنگدلان ، کاخنشینان با خشم بگویید ببندند دهان را شد سنبله و حوت همه سهم شروران دادند به ما عقرب و جوزا، سرطان را وقتی خبری نیست ز انسان چه بگویم "مر گاو و خر و استر و دیگر حیوان را"1 تاریخ گواه است که هر سلسله کآمد میراث به ما داد همین زخم گران را امروز ببین این همه تزویر و تکاثر پر کرده ز زر کیسۀ بهمان و فلان را حال دل ما مثل خزان نیست، خزان است خیزید و خز آرید که امروز خزان را... ** پیدا و نهان من و ما را مفروشید پامال مکن حرمت این لالهستان را با دست تهی دعوی و اصرار چه دارید؟ گر جنس ندارید ببندید دکان را یاران منا! زخم زبان تا کی و تا چند کاین بیخردیها ببرد توش و توان را میترسم از این جیفهپرستان که خطاشان همسفرۀ کفتار کند شیر ژیان را اسرار شبانی اگرت نیست برادر! دادی به کف گرگ چرا سرّ شبان را؟ ** سفیانی عصرند کنون، طالب و داعش خواهند بسوزند زمین را و زمان را بویی به من آر از حرم حضرت زینب (س) تا هدیه کنم در قدم او سر و جان را من عاشق دلدادۀ آن صحن غریبم با عاشق دلداده مگو سود و زیان را امروز ببینید صفآراسته در شام هم خولی و هم حارث و هم شمر و سنان را امروز ببین پشت و پناه حرم عشق الوند و دماوند و سهند و سبلان را آیینهای از جنس خدا از حلب آمد تا بشکند افسانۀ بیدادگران را سردار بلانوش «حسین همدانی»! یکباره پر از آینه کردی همدان را تا رایت مهدی(عج) ست به دست نفس تو سفیانی و دجال نگیرند جهان را ایران و عراق و یمن و شام عزادار آن کیست تحمل کند این داغ گران را جانت همه لبریز خدا، پر شدۀ نور از سینه برون ریختهای نام و نشان را تو رتبهای از مرتبهدانان بهشتی " یزدان ندهد مرتبه جز مرتبهدان را "2 پیران وفادار در این عرصه غریباند یارب برسان خیل هژبران جوان را مردانی از سلسلۀ رستم دستان با دادن سر می گذرند این همه خوان را شد معرکه بیزار ز بیداد مدد کن تا داد بگیرم همۀ دادرسان را این سوختهجانان همه در خط اماناند یارب برسان یار امین را و امان را آیینه مگر آورد از محضر قرآن تفسیر کند مرز یقین را و گمان را نبض من و یاران همه زیر نظر اوست کو دست کریمش که بگیرد ضربان را اخوانیهای گفتهام اینک ز سر درد از ما برسانید سلامی اخوان را باشد به اشارات شهید همدانی راهی بنمایند من هیچمدان را 18 مهرماه 1394 1- از ناصرخسرو است. 2- از انوری ست.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز