موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نقدی بر کتاب تالار فرهاد

اویِ او | یادداشت دکتر محمد حنیف بر کتاب تازۀ عباس پژمان

06 مرداد 1395 14:41 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.25 با 4 رای
اویِ او | یادداشت دکتر محمد حنیف بر کتاب تازۀ عباس پژمان

شهرستان ادب: عباس پژمان، نویسنده‌ای است که کارنامۀ پرباری در زمینۀ ترجمه دارد. او سال‌ها آثار مطرحی از ادبیات جهان را به فارسی برگردانده است و سپس به نوشتن رمان روی آورده است. جوانی، من و بوف کور و تالار فرهاد، از آثار داستانی این نویسندۀ قزوینی است. محمد حنیف که خود نویسندۀ آثاری چون «این مرد از همان موقع بوی مرگ می‌داد» است، نقدی بر آخرین کتاب پژمان نوشته است که در زیر با هم می‌خوانیم:


«تالار فرهاد» رمانِ اندیشه است. برای خوانندگانی هم که با دنیای اندیشه چندان آشنا نباشند، رمانِ عاشقانه خواهد بود. خواننده از هر یک از این دو گروه که هست، با تمام کردنِ رمان، بدون شک به یک باور ِمشترک دربارۀ آن می‌رسد، و آن عنصرِ قویِ غافلگیری است. عنصری که هم در شکل و هم در محتوا، و هم حتی در چاپ و چینش فصل‌ها، خود را نشان داده است. تنها وقتی خواننده به انتهای داستان می‌رسد، و آخرین صفحه را می‌خوانَد، عمقِ این غافلگیری را درک می‌کند. از همین‌ رو گفتن از تمامیِ وجوهِ غافلگیری در این رمان، به معنای گرفتن لذتِ درکِ این غافلگیری از خواننده است. این غافلگیری‌ حتی در طرحِ روی جلد و انتخاب نامِ فصل‌ها هم خود را نشان داده است. حتی در تکرارِ جمله‌ای از نیچه که بر پشت جلد نقش بسته است.

   شاید بتوان گفت درونمایۀ تالار فرهاد با یکی از افکارِ افلاطون، دربارۀ یادآوریِ خاطرات، پیوند خورده است. افلاطون بر این باور بود که روحِ هر انسانی، پیش از آن‌که در جسمِ او حلول کند، در سرزمینی موسوم به «شکل» اقامت داشته است. بر این اساس، هر انسانی ذاتاً دانشی دارد که به زندگیِ پیشینِ روح او مربوط می‌شود. او می‌گفت برخی از انسان‌ها گاهی خاطراتِ آن زندگی را به یاد می‌آورند. علاوه بر افلاطون و برخی دیگر از فیلسوفانِ یونانی، بعضی ادیان هم، همچون دینِ بودا و هندو و حتی مسیحیت، دربرگیرندۀ باورهایی از زندگیِ گذشتۀ افراد در قالبِ اندیشۀ تناسخ هستند، و ظاهراً همین اندیشۀ فلسفی است که در تاروپودِ تالار فرهادِ «عباس پژمان» تنیده شده است.

   بحث در این باره که چرا برخی آدم‌ها از همان اولین نگاه در دل می‌نشینند و آشنا جلوه می‌کنند، و برخی اما انسان را از خود می‌رمانند و کوهی از انرژی منفی بر سرش آوار می‌کنند، به خودیِ خود جذاب است؛ اما داستانِ عاشقانه و زبانِ روانِ نویسندۀ تالار فرهاد از همۀ اینها دلنشین‌تر است. زبانی که از همان اولین صفحۀ کتاب، خواننده را با داستان همراه می‌کند: «تقدیم به همکلاسی‌های 56ام ـ همۀ دوستانِ پزشکم که با هم درس خواندیم و من بعد از سی‌سال دوباره در تلگرام پیدایشان کردم. مثلِ پرندگانِ مهاجری بودند که ناگهان دیده بودی در اطرافت پیدا شده‌اند و بعد دیگر رفته بودند. هیچ وقت فکر نمی‌کردی ممکن است یک روز دوباره پیدایشان شود.»[1]

   دلبستگیِ نویسنده به گذشته در همین اولین سطرها خود را به رخ خواننده می‌کشد؛ گذشته‌ای که به قولِ پژمان آن‌قدرها هم گذشته نیست و ما مجبوریم آن را تا آخرین لحظه‌ای که نفس می‌کشیم، بر دوش‌مان حمل کنیم. خوب و بدش هم انگار فرقِ چندانی نمی‌کند. چنین نگاهی به گذشته، و اصولاً به زندگی، برای اشخاصی بیشتر قابلِ درک است که از سنِ خاصی گذشته باشند، نه تنها سنِ شناسنامه‌ای که همچنین سنِ عقلی و احساسی. خودِ نویسندۀ تالار فرهاد یکی از این افراد است. او گذشته را از جنبۀ تأثیرش بر حال و حتی آینده می‌نگرد و این نگاه به گذشته را نه تنها از جنبۀ نوستالژیکِ آن، که از جنبۀ فلسفی و بنیادینش انجام می‌دهد. اصولاً دغدغۀ اصلیِ نویسنده همین «گذشته» است. گذشته‌ای که هنوز هم برای او در جریان است. از همین روست که عباس پژمان، غالبا برای بیان آن از افعالِ زمانِ حال استفاده می‌کند: «دیشب برف سنگینی باریده است. بعید است تاکسی‌ها بتوانند به این زودی در خیابان تردد کنند. مخصوصاً در خیابان اعتماد که خیابان کم رفت‌وآمدی است. حتماً چند ساعتی طول خواهد کشید تا لودرهای شهرداری راه خیابان را باز کنند. احتمالاً باید از خانه تا بیمارستان را پیاده طی کنم.»

   ضرباهنگِ کلام و در سطرهای بعدی تکرار دلنشینِ برخی کلمه‌ها که چون قافیه و ردیف به کلام وزن می‌دهند، از دیگر ویژگی هایِ زبان، در رمانِ تالار فرهاد است: «در کوچه فقط جای چند تا پا دیده می‌شود که از خانۀ روبرو بیرون آمده‌اند. حتماً جای پای دخترهای نِرس و ماماست که در آن خانه می‌نشینند. چه صدای قشتنگی دارد برف، وقتی زیرِ پوتین‌هایت ناله می‌کند. خرررت، خرررت، خررت، خرررت. اما وقتی به چند قدمیِ خانۀ آن‌ها می‌رسم، که اولین خانۀ جنوبیِ کوچه است، صدای ضعیفِ آهنگی به گوشم می‌خورَد. خرررت. نگاهم را به سمتِ خانه برمی‌گردانم. خرررت. پنجرۀ این سمتِ در، روشن است. دیگر صدای برف در زیرِ پوتین‌هایم را نمی‌شنوم.»

   تغییرِ گاه‌به‌گاهِ روایت از من به تو، و تغییرِ زمان فعل‌ها، آنگونه که در عالمِ واقع رخ می‌دهد، خواننده را با روایتی متناسب با آنچه در خودِ زندگی هست، همراه می‌کند و در نهایت به همذات‌پنداری او با شخصیتِ داستانی می‌کشانَد. راویِ داستان که بخشی از دورۀ طرح خود را در یکی از شهرهای غربیِ کشور می‌گذرانَد، با دیدنِ صحنه‌ای در پنجره‌ای، خاطرۀ کودکی‌اش زنده می‌شود. خاطرۀ زمان‌هایی که دختری در لباسِ سپاهی دانش، آموزگارش بوده و راوی در همان عالمِ کودکی به او دل بسته و اولین اشک‌های عاشقانه‌اش را در رفتنش بر گونه جاری کرده است. آن‌گاه صحنه‌ای که راوی در پنجره دیده است، و دختری آن را ایجاد کرده که بعداً همکار راوی می شود، کم‌کم با آن خاطرۀ کودکی ارتباطِ مرموزی ایجاد می‌کند. این ارتباط طوری است که پای نیچه و سقراط و بودا را به میان می‌کشد و به مخاطب می‌فهمانَد که با یک داستانِ معمولی روبرو نیست. بلکه سخن از باور و تردیدی است که قرن‌هاست بشر را درگیر خود کرده است: «چرا برخی انسان‌ها ماجراهایی را به یاد می‌آورند که هیچ‌گاه در این زندگی برایشان اتفاق نیفتاده است؟» و تازه در صفحۀ ١۴١ از داستان و با وارد شدنِ صحنۀ گندمزارها و گندم ِسبز و بویِ خاص آن بر آتش است که شکِ خواننده به یقین مبدل می‌شود و درمی‌یابد سخن از عشقی ساده نیست، بلکه بحث بر سرِ اندیشه‌ای فلسفی‌ است. اندیشه‌ای که نویسنده برای بیان آن، قالبِ رمان را برگزیده است. سخن از اویِ اوست و اویِ من، سخن از کسی است که در زندگی برای هر انسان به گونه‌ای خود را می‌نمایاند. کسی که عشق را در نهاد تو کاشته و به تو زندگیِ دیگری بخشیده است. کسی که اگر سیمایِ اویِ تو را ندارد، اما همان حس را در تو زنده می‌کند و دوباره انگیزۀ زندگی‌ات می‌شود، و این بزرگترین هنر ِنویسنده در این کتاب است. هنری که خواننده را تا آخرین سطر به دنبال خود می‌کشانَد، بی‌‌آن‌که سردی و سختیِ گفته‌های نیچه و بودا را چون زهر در کام او بریزد. این شاید میسر نمی‌شد، جز از طریقِ پرداختن به روانِ انسان. انسانی که لحظۀ دمیدنِ عشق را دوست دارد. پس به همین خاطر است که با شخصیتِ اصلیِ داستان همراه می‌شود؛ مثل او فکر می‌کند، می‌کوشد چون او سخن بگوید، به خواندن و حتی نوشتنِِ ناگفته‌هایِ نویسنده مشغول شود.

   تالار فرهاد هم مثل «جوانی»، دیگر رمانِ عباس پژمان، به سیاست و به‌ویژه حوادثِ منجر به انقلاب و متعاقب آن به مسائلِ مربوط به دهۀ شصت نیز نقبی زده است. گویی نویسنده را از این بخش از تاریخ رهایی نیست. انتخاباتِ دانشجویانِ پزشکیِ دانشگاه تهران در تالار فرهاد آن دانشکده، با سخنرانیِ دانشجویان چپ و مذهبی، سختگیری‌هایِ حراست در دهۀ شصت، حتی طرحِ مسائلِ درون‌گروهیِ کومله، از موضوعاتی است که به داستان راه پیدا کرده‌اند. منتها نویسنده این خطوطِ قرمز را با ظرافت طرح کرده، به گونه‌ای که در عینِ بیانِ مطلب، توانسته است حساسیتی هم برنیانگیزد. او این همه را با پس و پیش کردن زمان و در هم ریختنِ روایت، درهم ریختگیِ گاه‌به‌گاه زمان و فروریختنِ عنصرِ علیت، رازگونگی در روایت و شاعرانگی در زبان و لحن، و در هم آمیختنِ واقعیت و خیال انجام داده است.

رمان تالار فرهاد، اثری ا‌ست سهل و ممتنع، خوش‌خوان و در عین حال پیچیده. خوانندگانی با سطوحِ متفاوتِ تحصیلی و اندیشه آن را با لذت می‌خوانند؛ اما طبیعی است که همه به یک اندازه از آن بهره نمی‌برند. برای برخی شاید یک داستان عاشقانه باشد، عشقی ناکام، در حالی که برای دیگران بهانۀ ساعت‌ها و بلکه روزها بحث شود. برای بعضی چون من نیز زنده‌کنندۀ احساسی که در وجودم فرو خفته بود. چراکه چند دهه بعد از گم شدنِ اوی من، حس کردم دوباره همان احساس دارد در اوی دیگری زنده می‌شود.

   در پایان هم، وقتی خواننده رمان را خواند و تمام کرد، وقوفِ او بر تبحرِ عباس پژمان بر مبانی رئالیسم جادویی خواهد بود. وقوفی که این تلقی را به وجود می‌آورد که آیا روایتِ تازه‌ای از رئالیسم جادویی در سپهرِ ادبیاتِ داستانیِ ایران متولد شده است؟ این گمان آنجا قوی‌تر می‌شود که بدانیم، پیشترها این مترجمِ پیشین و رمان‌نویسِ امروز، گفته است: «یکی از شگفت‌انگیزترین رئالیسم‌های جادویی را نیچه خلق کرده است، و آن اندیشۀ بازگشتِ ابدی است. می‌دانیم که مفهوم ِزمان، فقط در حالتِ ابدیتش برای ذهنِ انسان قابلِ تصور است. ذهنِ انسان نمی‌تواند زمانی را تصور کند که یک جا دیگر تمام می‌شود و بعد از آن دیگر زمانی نیست. خوب، در زمانِ ابدی یا بی‌پایان هم هر تصادفی امکان دارد رخ بدهد. از جمله این‌که پدیده‌ای که قبلاً رخ داده است، بعداً هم عیناً تکرار شود. مثلاً همین جلسۀ امروز ما میلیون‌ها سال بعد دوباره تشکیل بشود. حتی نه یک بار، بلکه بی‌نهایت بار تکرار بشود. زمانی که ابدی و پایان‌ناپذیر است، یک امر یا پدیدۀ کاملاً طبیعی است، اما اندیشۀ بازگشتِ ابدی در واقع حالتی از رئالیسمِ جادویی را در خودش دارد – یک حالتِ شگفت‌انگیز.»

 



[1]. پژمان، عباس، تالار فرهاد، تهران، اسم، 1394، 7.



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • اویِ او | یادداشت دکتر محمد حنیف بر کتاب تازۀ عباس پژمان
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.