موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده «شهروند افتخاری»

گفت و گو با ناصر فیض درباره اخراج قنبرعلی تابش

07 آذر 1392 22:34 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.25 با 4 رای
گفت و گو با ناصر فیض درباره اخراج قنبرعلی تابش
شهرستان ادب: میخواستیم درباره ی اتفاقی که درباره ی آقای تابش افتاده و در کل به بحثی پیرامون این اتفاقات و مشکلات بپردازیم و نظر شما را بدانیم.


من فقط این را میدانم که بعضی از این مهاجرین آنقدر اینجا حضور داشته اند که دیگر به عبارتی ما اینها را ایرانی میدانیم. خود مشترک بودن زبان و بعضی از بخشهای فرهنگ ما و سابقه ای که داریم، مثل اینکه افغانستان و ایران با هم یکی بوده اند خودش در این قضیه دخیل است. البته نمی خواهم حرفهایی از جنس کشورگشایی بزنم که هرکس برداشتی از آن داشته باشد. میخواهم بگویم ایران منطقه ی بزرگی بوده است و در آن خیلی نگاه ها و اعتقادها به هم نزدیک بوده و ما در آن فرهنگ و زبان مشترک داشته ایم. خب اولاً این مهاجرین افغانستان به خاطر مصیبتی که برایشان پیش آمد یک جوری مهمان ما بودند. بعد هم من قبلاً یک چیز جالب میگفتم که تا اتفاقی می افتد میگویند که افغانستانی ها آمدند در ایران جنایت کردند. من میگفتم مگر چقدر ما در ایران افغانستانی داریم؟ مثلا یک میلیون. ما چند میلیون ایرانی هستیم؟ خب اینها مثلاً یک شصتم ما هستند. یعنی اگر در سال 60 تا آدم کشته بشوند که مقصرش ایرانی ها باشند یکی از همین 60 تا هم سهمیه ی اینها است! برای اینکه او هم در زمین ماست دیگر. حالا کافی است یک افغانستانی در یک گوشه ای یک کاری بکند. همه فریاد میزنند که جنایت شد. مگر ما ایرانی ها خودمان اشتباه و تخلف نمیکنیم؟ منظورم این است که یک نگاه بد از همان اول به افغانستانی ها بوده است در ایران. ولی ما به غیر از آن نگاه انسانی که نیست باید بگوییم که اینها میهمان ما بوده اند در ایران. خب کسانی که آمده اند با این بدبختی و گرفتاریِ اینجا و با سختی زندگی میکنند و پیشرفت داشته اند را کمک کنیم. ما ایرانیها که مثلاً دستمان به دهانمان بیشتر میرسد، شرایط مادی مان بهتر بوده است ولی فلان رشته ی دانشگاهی را قبول نشده ایم؛ ولی این آدم با این سختی و بدبختی تلاش کرده و دانشگاه قبول شده است؛ آن هم در رشته ی دکترا. خب باید بدانیم این آدم آدمِ درستی بوده که به اینجا رسیده است. این آدم اصلا خودش هم بخواهد برود هم باید به او بگوییم «ما نمیگذاریم بروی! ما برای تو میخواهیم شرایطی بگذاریم که نگذاریم بروی! با این شرایط میتوانی بروی.». این آدم بخواهد برود هم ما باید کاری کنیم که نرود، نه اینکه دردسر برای او ایجاد کنیم تا برود! بعد هم غیر از این، بالاخره این آدم اینجا رشد کرده است. وقتی در اینجا رشد کرده است یعنی شما عملاً هزینه کرده اید. خب این چه معنایی دارد که هزینه کنیم و پرورش بدهیم و بعد دو دستی حتی بگوییم برو کشور خودت؟! ما باید تلاش کنیم که «نه آقا؛ چون ما زحمت کشیده ایم، کشور خودت هم برو، ولی اینجا هم باش. چون ما اینجا با تو کار داریم». بعد هم ما وقتی این کار را میکنیم میروند به سرزمین هایی که دشمنان ما هستند. پناه می برند به آنجا. و جالب این است که آنها این دوستان ما را روی چشمانشان میگذارند. بسیاری از اینها رفته اند جاهای کلیدی کشورهای مختلف. آنجا مشغول به کار شده اند و شرایط خوبی پیدا کرده اند. پیش خودش می گوید چه مرضی دارم با محدودیتهایی که وجود دارد اینجا بمانم!؟ اینها وقتی میروند دنیای دیگری را می بینند اصلا خیال میکنند تا حالا هم اشتباه کرده اند که نرفته بودند. خب چرا ما باید اجازه بدهیم اینها بروند آنجا و فریفته ی یک اتفاقهای دیگری بشوند و حتی حداقل سکوت کنند درباره ی حق ایران و دشمنی دشمنان ما. ما نمیگوییم نمک نشناس هستند و میروند دشمن یا جاسوس میشوند؛ ولی میگوییم چه بسا این اتفاق هم بیفتد که وقتی آنجا را می بینند و وقتی تحویلشان میگیرند و جایگاه دارند و هرچه میخواهند تأمین میشود با خودشان بگویند ایران خیلی هم به حق نیست. خب این طبیعی است که احساس کنند ما به آنها ظلم کرده ایم. روی این حساب ما این آدمها را برای اینکه خودمان دوستانمان را دشمن نکنیم باید نگه داریم و اجازه ندهیم که بروند. حتی به نظر من باید به این افراد جایزه بدهیم بگوییم این آدم مهاجر بوده، دربه در بوده، اینجا خانه نداشته، مستأجر بوده و با بدبختی و سختی زندگی کرده ولی دکترا گرفته است این آدم. آقایی که توی جردن نشسته ای و پدرت مثلا ده تا کارت بانکی توی جیبت گذاشته که نمیدانی از کدام یکی از آنها استفاده کنی و همه چیز داری و بعد نمیتوانی دانشگاه قبول بشوی و بعد با پول در رشته ی چی چی شناسی فلان جای کشور در فلان شهرستان قبول میشوی! خب تو بیا یاد بگیر از این آدم که با این همه آوارگی تلاش کرده و در رشته ی دکترای یک دانشگاه مهم قبول شده است. بعد ما می آییم با یک دلایل واهیِ خیلی ساده لوحانه این را محروم میکنیم. اصلا من میگویم این قوانین باشد؛ بابا! این شامل فرهیختگان اینها نمیشود. این مال کسی است که در خیابان مثلا سد معبر کرده است.


ما میگوییم آقای تابش نه شاعر است و نه نخبه ی فرهنگی و نه مقاله دارد و نه از انقلاب و اسلام دفاع کرده است. ما میگوییم ایشان فقط و فقط به همین دلیل که یک نخبه ی علمی است و با این شرایط به این درجه از مراتب دانشگاهی رسیده برای ما غنیمت است و باید کمکش کنیم...

اصلاً نگه داریم یعنی چه؟! ما باید بگوییم آقا شما اسیر بوده ای، خانه و زندگی نداشته ای ولی با تلاش به اینجا رسیده ای؛ به همین خاطر فلان تسهیلات را به شما میدهیم. در ترکیه کسانی که پدرشان ترک زبان است؛ مثلا من اگر دخترم را بفرستم ترکیه برای تحصیل، درصد عظیمی تخفیف میدهند در دانشگاه به این خاطر که پدرش ترک است. بله، الآن من دخترم را اگر بفرستم آنجا کلی تخفیف میدهند. اگر خودش ترکی بلد باشد هم همینطور. برای اینکه میخواهند از زبان و فرهنگ ترکی حمایت بکنند. آن وقت ما کسی را که درس خوانده و با فرهنگ ما آشناست را میگوییم بفرما برو؟! نمیدانم چه خبر است در این مملکت! بعد هم تازه اینجور که من شنیده ام مسئولان رده بالای کشوری این آدم را میشناسند. این آدم در شعر کشور جایگاه و مقام پیدا کرده و در بالاترین مرجع سیاسی و اعتقادی ما که رهبری هست حضور داشته و شعر خوانده و رهبری شعر ایشان را تصدیق کرده است. یعنی این آدم اینقدر جایگاه داشته که به آنجا راه یافته است. یعنی این آدم معلوم است که درست عمل کرده است که به اینجا رسیده است. وگرنه هرکسی نمیتواند به آن جلسه بیاید. چون میدانید دیگر؟ آنجا نمیشود هرکسی که دلش میخواهد راه بیفتد و بیاید. درست است که آزاد است؛ ولی آزاد است به شرطی که با شعر بروی آنجا. باید شناختی روی تو باشد که بروی و تو را پذیرفته باشند. همه ی اینها نشان میدهد که این آدم نباید این مشکلها برایش پیش بیاید. عجیب است؛ این چیزها به روزنامه کشیده شده است. برای مملکت ما به نظر من حیثیت نمی ماند اگر این اتفاقات بیفتد. باید جلویش را بگیرند و مسبّبانش را پیدا کنند که چرا شما همچین حرکتی کرده ای که این مسئله از توی اتاق دانشگاه بیاید به حتی فضای حیاط دانشگاه؟! چه برسد به اینکه به مطبوعات برسد و در دنیا آبروریزی به بار بیاید. چون ممکن است این را به زودی در دنیا ببینند. 


جالب است که همین چندوقت پیش یک اتفاقی به همین شکل در فرانسه افتاد و صدا و سیما و مطبوعات داخلی هم کلی سر و صدا راه انداختند که در فرانسه چه فاجعه ای اتفاق افتاده! در حالی که خودِ فرانسه سراپا اعتراض شد که چرا این اتفاق زشت در کشور افتاده است. حتی رئیس جمهور فرانسه به میدان آمد و از آن دختر مدرسه ایِ اخراج شده دفاع کرد و مشکلش حل شد. ولی وقتی همین اتفاق که ده برابر فجیعتر از آن بود نمود رسانه ای ندارد و دیگر فجیع هم نیست!

من به نظرم باید این را پیگیری بکنند و آن مسئولی که باعث شده این اتفاق بیفتد را مواخذه بکنند و آن آدم رسماً از این آدم عذرخواهی کند به عنوان اینکه ما بد میزبانی کردیم. برای اینکه این آدم آدمِ خاص هست. حالا ممکن است دولت بگوید آنها که کارگری کردند بروند، چون ما خودمان کارگر داریم؛ اینها بروند به کشور خودشان. حتی اینها را با یک مراسم خوب و آبرومندی بدرقه کنند و با شکل قشنگی از آنها تشکر کنند. به نظرم باید اینها را پیدا کنند و به اینها که اینجا بودند و درست عمل کردند امتیازهایی بدهند و جایزه بدهند. باز میگویم: اگر کسی 10 سال در اینجا زندگی کرده و موفق شده است به جایی برسد و همسایه ی این آدم از او جز شرافت ندیده است، باید او را پیدا کنند و بگویند شما 10 سال یا 20 سال در مملکت ما بوده ای و درست زندگی کرده ای؛ به همین خاطر از شما خیلی ممنونیم. نه اینکه بیاییم فرهیختگانشان را هم اذیت کنیم و بعد جالب است که دستش هم به هیچ جایی نرسد. میگوید که آقای حداد عادل در جریان مشکل من است ولی هیچکس توجه نمیکند. از آن طرف جایگاه های بالای کشوری از قضیه اطلاع دارند قطعاً دستور هم میدهند ولی کسی توجهی نمیکند. من نمیدانم چه خبر است؟ واقعا چیست قضیه؟ حتی من شنیدم از کسی ، نمیدانم چقدر موثق است، که این قضیه ظاهراً یک بگو مگوی اداری با یک کارمند معمولی بوده است. میگویند یک نفر با ایشان لجبازی میکند. حتی این هم ضعف است که یک قضیه ی به این سادگی را اجازه بدهند که یک کارمند در یک ادره ای هرکار دلش میخواهد انجام بدهد. من واقعاً نمیدانم این قضیه چیست؟ البته امیدوارم با این بحثهایی که پیش آمده اینها حل بشود. ببینید ما یک آدمی را داریم مثل محمدکاظم کاظمی. یا این آدمی هست که مفید است و یا اینکه نیست. اگر نیست، چرا شعرش را برده اید توی کتابها؟ حتی من که شاعرِ ایرانی هستم شعرم توی کتاب درسی بچه ها نمی رود. ولی این شاعر اینقدر توانایی از خودش نشان داده که همه ی شاعرهای ایرانی را کنار زده و خودش را رسانده به این درجه که کار او را برای کتاب انتخاب کنند. خب پس معلوم است این آدم با فرهنگ ما آشناست و با بچه های ما هم آشناست، با زبان ما آشناست. من بارها در مشهد دیده ام که با دوچرخه رفت و آمد میکند. اینقدر این آدم شریف است. من او را از نزدکی میشناسم. آدمی است که سرتا پای او عمل خیر و مثبت است. آدم شرافتمندی است و خانواده ی مذهبیِ سنتی درستی است. آدمی است که فقط به این فکر میکند که زندگی کند و تحقیق کند و کارهای مثبتِ اینچنینی انجام دهد. آنوقت این را می آییم مشکل درست می کنیم که نتواند گواهی رانندگی بگیرد! چرا خب؟! به نظر من باید به این آدم بگوییم چون شما مشغول به کار و تحقیق و خدمت به فرهنگ ما هستی ما امتحان رانندگی را هم جلوی در خانه تان از شما میگیریم! گواهی رانندگی را هم خودمان می آوریم در خانه تان! یعنی شرایط مناسبتری برای او فراهم کنیم. نه اینکه هر سال نگران مسئله ای باشد. 


استاد درد اینجاست که همه ی این دغدغه هایی که انقلاب باید داشته باشد و داعیه اش را هم دارد در اروپا بیشتر عمل میشود.

بعد جالب است که گاهی با بچه ها صحبت میکنیم و نگرانیم که نکند اینها جاسوس شده اند یا بشوند! آخه خب چرا بگذاریم برود تا بعدش نگران این چیزها باشیم؟! 


چه راهی را پیشنهاد میکنید تا این مشکلات به صورت ریشه ای حل بشود؟

من نمیدانم این امور مهاجرین و اینها چیکار دارند میکنند توی این دفاتر؟! آخر جز دو تا مهر زدن کار دیگری هم دارند؟ چه اموری و چه کار مفیدی انجام میدهند که هنوز این مشکلات باقی است؟ مثل بعضی از رایزنیهای ما در کشورها که معلوم نیست توی این 35 سال چه کار کرده اند که هنوز مردم دنیا با شعر انقلاب و ادبیات انقلاب و با تاریخ انقلاب بیگانه اند. برای امام که ما باید فیلم و مستند درست کنیم باز هم باید خارجیها درست کنند. الآن من خودم دارم سوال مطرح میکنم و بعد جواب خودم را میدهم! اینها باید بعد از سی سال تمام شده بودند. ما مثلاً چیزی را داریم که می گوییم این اثر ادبی اگر تا سی سال متعلق به خانواده اش بود و حق بهره برداری اش با خانواده اش بود، بعد از سی سال این میشود اثر ملی. دیگر شما بعد از سی سال لازم نیست بروی برای چاپ سپهری از خانواده اش اجازه بگیری؛ چون شده است اثر ملی. عین اینکه دیگر لازم نیست برای چاپ دیوان "حافظ" از نواده هایش اجازه بگیری. من میگویم این آدم بعد از اینکه سی سال در ایران بوده است دیگر مال ماست! این خودش شده است ایرانی. این آدم بعد از مدتی دیگر میهمان نیست؛ بعد از سی سال دیگر خودی و غیر خودی نیست که. بابا! بسیاری از اینها ندیده اند افغانستان را. من با بسیاری از این ها در قم رفت و آمد داشته ام. خیلی از اینها در قم تحصیل میکردند و رفت و آمد داشتند و نمیدانستند اصلاً افغانستان کجاست و پایتختش کجاست؟ عینِ منِ ایرانی فقط شنیده بودند. بعضی از اینها در اینجا ازدواج کرده اند امّا الآن ما دربه درشان کرده ایم. مأمورها هروقت اینها را می بینند انگار قاچاقچی دیده اند و مثل قاچاقچیها برخورد میکنند. جلوی چهل نفر اینها را اسیر میکنند و با آبروریزی برخورد میکنند. والّا هیچ جای دنیا اینطور برخورد نمیکنند. فقط با متهم اینطور برخورد میکنند. 


سیدرضا محمدی توی المپیک شعر خواند دیگر. همین آدم را چندبار دستگیر کرده بودند و برده بودند اردوگاه. یکبار مطلبی نوشته بود و گفته بود که وقتی یکبار من را دستگیر کردند و بردند اردوگاه موهای من را که بلند بود میکشیدند، چون فکر میکنند هرکس موهایش بلند است قاچاقچی تر است! 

بله. من میخواهم بگویم باید قانون درستی بگذارند. یا اجازه ندهند دیگر بیایند. یا اگر اجازه میدهند عین کشورهای خارج رفتار کنند. مثلاً در انگلستان فرق قائلند برای کسی که نخبه هست و نیست. حتی بخشی از آن را با پولی که آن فرد می آوَرَد حل میکنند؛ میگویند این آدم با این مثلاً 50هزار دلاری که آورده، نمیخواهد دست فروش بشود و دلال بشود؛ خودش هزینه ی خودش را با خودش آورده و سربارِ ما نیست. خب ما هم میتوانیم قواعدی برای این رفت و آمدها بگذاریم. حتی اگر یک افغانستانی به اینجا آمده و سرمایه ی خوبی دارد نگذاریم برود. میخواهم این را بگویم که باید قانون جامعی بگذارند. مخصوصا برای آنها که از قدیم بوده اند. چون به آنهایی که از قدیم بوده اند نمیتوانی بگویی از الآن نباش! نمیتواند. یعنی چی از الآن نباش؟ اینجا زندگی کرده است؛ اصلاً سرزمینش شده است. یعنی الآن برود افغانستان اصلاً او را نمیشناسند. کجا برود افغانستان؟! جالب است! برود افغانستان چه کار کند؟ تازه اینها که آمده اند اینجا و با نظام جمهوری اسلامی همراهی کرده اند و اگر بروند آنجا ممکن است بسیاری مشکلها برایشان بوجود بیاید. اینها آنجا شرایط محدودی دارند. گفت «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم»؛ اینها هم قضیه شان واقعا اینطوری است. باید یک فکری به حالشان بکنیم. یعنی چه که «قانون ما این است و بروید و اینها»؟! یعنی چی به ما مربوط نیست؟! نه؛ باید قبل و بعد این مسائل دیده بشود. منظورم این است که یک حقوق شهروندی نسبی برای آنها مشخص کنیم. ما حقوق نسبی را –که حقشان هم هست- به این ها نداده ایم.  امّا به نظر من با این اتفاقی که افتاده است این مشکلات هم انشاالله حل میشود. چون اصلاً این مسائل در شأن ما نیست و برای ما واقعا زشت است و آبروریزی است و ما آدمهای میهمان نوازی بوده ایم و میهمان نوازی رسم ما بوده است. 

 الآن طوری شده که به یکباره یکی بلند میشود و می گوید افغانیها بروند! حالا اینکه چطوری بروند و کجا بروندش را نمیگوید. چون قضیه ی هر کدام از اینها با هم فرق دارد. باید قبل و بعدش را نگاه کرد. بعضی از اینها بیست سال یا سی سال است که اینجا هستند. بعضیهایشان با دور و بریهای ما ازدواج کرده اند و صاحب زن و فرزندند. بضیهایشان نخبه ی فرهنگی و علمی هستند. باید بین اینها فرق گذاشت.



گفت و گو از: جواد شیخ الاسلامی




کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • گفت و گو با ناصر فیض درباره اخراج قنبرعلی تابش
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.