مثلا در این بیت: ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر است و یا مطلع همین غزل زیبا که امروز مروش میکنیم: هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت زیبایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی در پارس که تا بودست از ولوله آسودهست بیمست که برخیزد از حسن تو غوغایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز