موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نگاهی به رمان «نبرد» نوشتۀ کارلوس فوئنتس

دست از سر مملکت من بردارید! | یادداشتی از مجید اسطیری

04 اسفند 1397 11:55 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.67 با 3 رای
دست از سر مملکت من بردارید! | یادداشتی از مجید اسطیری

شهرستان ادب:  مجید اسطیری در تازه‌ترین یادداشت خود به بررسی رمان نبرد از کارلوس فوئنتس پرداخته است. گفتنی‌ست پیش از این نیز یادداشت مجید اسطیری بر رمان «گرینگوی پیر» و «آئورا»  در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود. شما را به خواندن این یادداشت دعوت می‌کنیم:

«ماریو بارگاس یوسا» در خطابۀ نوبل خود، فرهنگ و ارتباط فرهنگی خودش و کشورش با فرانسه را بسیار ستایش می‌کند و در برابر سلطۀ فرهنگی اسپانیا بر آمریکای لاتین، ارتباط فرهنگی فرانسه با این کشورها را بسیار سازنده ـ‌لاأقل برای خودش‌ـ می‌داند و می‌گوید:

«بچه که بودم آرزو داشتم چندروزی در پاریس باشم، من که ادبیات فرانسه خیره‌ام کرده بود، اعتقاد داشتم زندگی در پاریس و نفس‌کشیدن از هوایی که بالزاک، استاندال، بودلر و پروست استنشاق می‌کردند می‌توانست به من کمک کند تا یک‌نویسندۀ واقعی شوم. اگر پرو را ترک نمی‌کردم تنها شبه‌نویسنده‌ای بودم که در یکشنبه‌ها و تعطیلات می‌نویسد. حقیقت این است که من درس‌هایی فراموش‌نشدنی را مدیون فرانسه و فرهنگ این‌کشور هستم».

رمان «نبرد» را که می‌خوانید، احساس می‌کنید فوئنتس برعکس یوسا به اروپا و فرهنگ اروپایی نگاه می‌کند. فوئنتس به فرهنگ جهان‌وطنی و آرمان‌های عصر روشنگری علاقه و اعتقادی ندارد. بالتاسار بوستوس، قهرمان روشن‌فکر رمان او دلباختۀ روسو است، اما یک‌قهرمان واقعی نیست و بیشتر مضحک است.

بالتاسار برای مردم پروی علیا آرمان‌های روشنگری را دیکته می‌کند، اما آن‌ها اصلاً زبانش را نمی‌فهمند. سعی دارد با دستورالعمل‌هایی که روسو برای او دیکته کرده، انقلابی در کشورهای آمریکای لاتین برپا کند، اما می‌بیند که این دستورالعمل‌ها در میان نظام فرهنگی مردم بومی، نفوذی ندارد.

به‌نظر می‌رسد در رمان «نبرد» هم مثل رمان «گرینگوی پیر» حرف فوئنتس این است که هیچ‌نسخۀ غیربومی به درد حل‌کردن مشکلات آمریکای لاتین نمی‌خورد. در رمان «گرینگوی پیر» نویسندۀ مطرود آمریکایی «امبروز بیرس» وارد مکزیک می‌شود که فوئنتس آن را خاک فلاکت می‌نامد. بیرس با آزادمنشی از کشور طمع و چپاول یعنی آمریکا گریخته تا در میان مکزیکی‌ها زندگی کند و چه‌بسا به درد آن‌ها بخورد، اما درمی‌یابد که تنها همین‌مردم هستند که می‌توانند بر زخم خودشان مرهم بگذارند و بزرگ‌ترین کمک آمریکا به آن‌ها این است که دست از سرشان بردارد.

در رمان «نبرد» نیز فوئنتس می‌خواهد بگوید باید مشکل‌مان را خودمان حل کنیم؛ با نگاه خودمان و با فهمی که خودمان از دنیا داریم.

اگر این‌گونه نباشد دلیلی وجود ندارد بارها و بارها با آمدن اسم ژان ژاک روسو نویسنده به این ‌نکته اشاره کند که او شهروند ژنو بود!

دون کیشوتی دیگر!

دوـ‌سه‌بار در کتاب به اثر مشهور سروانتس که به‌عنوان اولین رمان شناخته می‌شود یعنی «دون کیشوت» اشاره می‌شود. می‌دانیم که دون کیشوت براساس پارودی یا نقیضه ساخته شده است. قهرمانی که می‌خواهد به جنگ غول‌ها برود، غافل از این‌که این‌غول‌ها چیزی جز آسیاب‌های بادی نیستند. او خبر ندارد که دوره و زمانۀ غول‌ها و قهرمان‌ها به پایان رسیده است. موقعیت بالتاسار بوستوس بسیار شبیه دون کیشوت است. اگر در دون کیشوت یک‌جابه‌جایی در زمان باعث خلق پارودی شده است، این‌بار جابه‌جایی هم در زمان و هم در مکان است. بالتاسار می‌خواهد در آمریکای لاتین با رهنمودهای روسو برای خودش قهرمانی بشود و جامعه را دگرگون کند، اما در سرزمینی که آرمان‌های روشنگری اهمیت و ارزشی ندارد و به کار مردم نمی‌آید او با آرمان‌هایش تنها مانده و مضحکه می‌شود.

قهرمانی که اندک‌اندک باید شیفته‌اش شد!

دربارۀ نوع روایت رمان «نبرد» قبل از هرچیز باید گفت که در حال خواندن یک‌رمان مدرن هستیم. قاعدۀ هنر مدرن بر نقش مهمی است که برای تأویل و تفسیر مخاطب قائل می‌شود. بنابراین مخاطب باید تلاش ذهنی عمده‌ای به خرج دهد تا قهرمان، وقایع و جزئیات صحنه‌های داستان را خودش در ذهن خودش بسازد. با رمانی مثل آناکارنینا طرف نیستیم که نویسندۀ چیره‌دستش همۀ جزئیات را برای ما خلق کند و ما را مسحور تیزبینی و دقت نظر خودش کند.

این‌رمان را باید رمانی «قهرمان‌محور» دانست. رمان‌های قهرمان‌محور همۀ تلاش‌شان بر این است که تصویر قهرمان، دقیق و تأثیرگذار در ذهن مخاطب شکل بگیرد و مانند ستون خیمۀ رمان عمل کند. باقی مسائل اعم از قصه‌گویی و توصیف‌های دیگر، فرع هستند. مثلاً نوع پرداخت شخصیت قهرمان در رمان «نبرد» بسیار شبیه نوع پرداخت قهرمان رمان «موش‌وگربه» گونتر گراس است. رمان‌هایی که در آن‌ها قهرمان از قصه مهم‌تر است، این‌طور روایت می‌شوند. نویسنده با شیفتگی شروع به حرف‌زدن دربارۀ قهرمانی می‌کند که هنوز برای ما خیلی جذاب نیست. این‌شیوه تفاوت اصولی با شیوۀ پرداخت شخصیتی دارد که نویسندگانی مثل مارکز یا یوسا به کار می‌گیرند. آن‌ها قهرمان‌شان را جلوی چشم مخاطب، خلق می‌کنند و مثل میکل آنژ آن‌قدر سنگ را تراش می‌دهند تا قهرمان از دل آن بیرون بزند.

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دست از سر مملکت من بردارید! | یادداشتی از مجید اسطیری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.