شهرستان ادب: تازهترین صفحه از «یکصفحۀ خوب از یک رمان خوب» اختصاص دارد به رمانِ «نفوسِ مرده» که مهمترین اثرِ نیکلای واسیلویچ گوگول نویسنده و طنزپرداز شهیر روس است.
گوگول «نفوسِ مرده» را با ایدۀ اولیهای که از الکساندر پوشکین، شاعر بزرگ روس، گرفت و در سال 1835 شروع کرد و کتاب اول آن که شامل دوازده بخش بود در سال 1842 منتشر شد که با استقبال زیادی مواجه شد و نام گوگول را به عنوان نویسندهای بزرگ تثبیت کرد و به گفتۀ الکساندر هرتسن، نویسنده و اندیشمند روس: «لرزهای بر سراسر روسیه انداخت». گوگول در سالهای پایانی عمر خود تصمیم گرفت با نوشتن بخش دوم «نفوسِ مرده» این اثر را که به قول خود یک «حماسۀ منظوم» بود، کامل کند که متأسفانه با مرگ او در 1852 این بخش نیمهکاره ماند.
گوگول در «نفوسِ مرده» بهمانند داستانهای کوتاه و نمایشنامههایش - ولی در اینجا همهجانبهتر- به انتقاد از جامعۀ روسی تزاری میپردازد و بهواقع هیچکدام از آحاد و طبقات این جامعه را از تیغ تیز نقد خود مصون نمیگذارد. درواقع گوگول به دلیل همین رویکرد است که بنیانگذارِ سبکِ رئالیسم انتقادی ادب روس نامیده میشود؛ سبکی که پس از او نشانههای متعدد آن در آثار دیگر بزرگان ادبیات روس، نظیر فیودور داستایفسکی، لف تالستوی و آنتون چخوف دیده میشود و این خود مبیّن همان جملۀ معروف ایوان تورگنیف است که: «ما همه از زیر شنلِ گوگول سربرآوردهایم.»
در ادامه قسمتی از رمانِ بزرگ «نفوسِ مرده» را میخوانیم:
«تصور میکنم خواننده متوجه شده باشد که هرچند چیچیکوف قیافۀ مهربان به خود گرفته بود، ولی با میزبان خود آزادتر از مانیلوف گفتوگو میکرد و بههیچوجه رعایت تشریفات را نمیکرد. باید متذکر شد که ما مردم روسیه، اگر از جنبههای دیگر بر بیگانگان سبقت نجسته باشیم، بیشک از لحاظ مهارت و هنرمندی در معاشرت و مصاحبت بر آنان برتری داریم. آلمانیها تا روز قیامت هم نمیتوانند همۀ ویژگیها و نوع آداب معاشرت و مصاحبت ما را دریابند و ظرفیت و ریزهکاریهای آن را درک کنند. یک آلمانی با تاجرِ توتون و با میلیونر به یک لحن و طریق صحبت میکند، با آنکه خود را در برابر میلیونر فروتن و حقیر میپندارد؛ اما مردم کشور ما چنین نیستند، در میان ما مردمان زیرکی یافت میشوند که لحن صحبتشان نسبت به ملّاکینی که دویست نفر رعیت دارند با آنهایی که سیصد تا دارند، کاملاً متفاوت است و با ملّاکینی که صاحب سیصد رعیت هستند آنچنان که با مالک پانصد رعیت سخن میگویند گفتوگو نمیکنند و همچنین با آنکه صاحب پانصد نفر رعیت است، چنانکه با ملّاک صاحب هشتصد تا رعیت حرف نمیزنند. به همین ترتیب اگر تعداد رعایای مالکین تا یک میلیون هم افزایش یابد، لحن سخن ایشان هم با هر کدام از این ملّاکین رنگ دیگری خواهد داشت. برای مثال فرض میکنیم که – البته نه در کشور ما، بلکه در مملکت شاه پریان- ادارهای باشد و باز فرض میکنیم که این اداره رئیسی داشته باشد، من از شما خواهش میکنم که وقتی این رئیس در میان مرئوسین خود نشسته باشد، قیافۀ او را خوب تماشا کنید. هیچکس از ترس، جرئتِ اظهار یک کلمه را در حضور او نخواهد داشت. آثار غرور و صلابت و بزرگی و سایر صفات دیگر که ذکرش مایۀ اطالۀ کلام است بر چهرۀ او هویداست. اگر در آن موقعیت حساس، قلممو و رنگ حاضر داشته باشید و خطوط سیمای او را ترسیم کنید، درست تصویر یک پرومته1 حقیقی روی کاغذ نقش خواهد بست. نگاهش مانند نگاه عقاب، نافذ و تیز است، هنگام راه رفتن موقر و موزون گام برمیدارد، اما همان عقاب وقتی که از اتاق خود پا بیرون گذاشت و به دفتر کار مافوقش نزدیک شد، یک بسته کاغذ زیر بغلش میزند و مثل کبکی که تاب و توانش از دست رفته باشد شتاب میکند.
در اجتماعات یا شبنشینیهایی که اشخاص بالاتر از او حضور نداشته باشند، دوباره به جلد پرومته میرود؛ ولی اگر مقام دیگران اندکی بالاتر از او باشد، پرومته چنان تغییر ماهیت میدهد که حتی برای اویدی2 نیز این تغییر ماهیت قابل تصور نیست. پرومته چون مگس و شاید از مگس هم ناچیزتر میشود و چون ذرۀ شنی ناپدید میگردد. اگر به او نگاه کنید، بیاختیار خواهید گفت: «این مرد ایوان پطروویچ نیست. ایوان پطروویچ بلنداندام بود، ولی این مرد، کوتاهقد و لاغراندام است. ایوان پطروویچ بلندبلند سخن میگفت، صدایی بم داشت و هرگز نمیخندید. اما شیطان میداند که این مرد چگونه سخن میگوید. مثل گنجشک جیکجیک میکند و دائم میخندد»، ولی همین که اندکی جلوتر بروید و درست نگاه کنید، خواهید دید که این مرد همان ایوان پطروویچ است و با خود میاندیشید: «آه! آه!»... اما بهتر است از این مقوله بگذریم و به قهرمانان خود توجه کنیم.»
1- پرومته یکی از پهلوانان افسانهای یونان است که برای سعادت و رفاه مردم آتش را از خدایان ربود.
2- اویدی نازون شاعر یونانی است که در کتابهای مسخ و تبدیل، ماهیت خدایان یونانی را در هنگام مسخ تشریح کرده است.
مقدمه و انتخاب: محمدامین اکبری