موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌پرتره‌ی «حمیدرضا شاه‌آبادی»

با لطافت سخن گفتن درباره خشونت! | یادداشتی از مجید اسطیری

27 اسفند 1397 17:18 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
با لطافت سخن گفتن درباره خشونت! | یادداشتی از مجید اسطیری

شهرستان ادب: شاید مهم‌ترین و محبوب‌ترین پرونده‌پرتره‌ای که امسال با موضوع داستان در سایت شهرستان ادب منتشر شد پرونده‌پرتره حمیدرضا شاه‌آبادی بود. در آستانه نوروز98 این پرونده را با یادداشت خواندنی دیگری از مجید اسطیری با موضوع کتاب‌های بزرگ‌سال حمیدرضا شاه‌آبادی به‌روز می‌کنیم:

حمیدرضا شاه‌آبادی یکی از نویسندگان شناخته‌شدۀ کشور ماست، که همیشه آثاری در خور توجّه از او دیده‌ایم. عمدۀ آثار وی را کتاب‌های داستانی برای نوجوانان تشکیل می‌دهد؛ امّا در این یادداشت کوتاه، مروری داریم بر سه اثری که وی برای بزرگسال به نگارش درآورده‌است و همچنین در پایان مطلب، نگاهی داریم به رمان نوجوان «لالایی برای دختر مرده» که بسیار قابل ستایش است:


«دایرۀ زنگی» (1380) اوّلین و تنها مجموعه‌داستان حمیدرضا شاه‌آبادی است که از هفت داستان کوتاه با موضوع جنگ تشکیل شده‌است؛ داستان‌های این مجموعه از زوایا و فواصل مختلف به جنگ و تبعات آن پرداخته‌اند؛ چنان که در داستان «رمل و آینه» هر لحظه ممکن است هلیکوپتر راوی، مورد اصابت گلولۀ دشمن قرار بگیرد و در داستان «داستان صادق» از زاویۀ دید اوّل شخص جمع، با جامعه‌ای روبرو هستیم که در سال‌های جنگ و پس از آن دربارۀ جوانی که از جبهه برنگشته است قضاوت‌های مختلف می‌کنند و نویسنده از این طریق به کالبدشکافی فرهنگی جامعۀ خودش می‌پردازد.
از همین نخستین اثر شاه‌آبادی مشخّص است با نویسنده‌ای طرف هستیم که به فرم اهمّیّت می‌دهد؛ چرا که برای تعریف کردن هر قصّه، بهترین فرم ممکن را برگزیده است. 
همچنین نویسنده، مخاطب را دعوت می‌کند به لایه‌های ژرف‌تر داستان‌ها وارد شود و داستان‌ها را تنها با نظام زیبایی‌شناسی مرسوم «نخواند»؛ مثلاً در یک داستان، شاهد آخرین لحظات عمر رزمندۀ جوانی هستیم که برای خوردن کمپوت گیلاس به سنگر رزمنده‌ای دیگری آمده‌است. برای کشف زیبایی موجود در این اثر، مخاطب باید هم ظرفیّت کشف و شهود خود را به کار بگیرد و هم باید نگاه کلیشه‌ای به مفهوم شهید و شهادت را کنار بگذارد.
«دیلماج» (1385) نخستین رمان شاه‌آبادی است که کاندیدای جایزۀ «روزی روزگاری»، برندۀ لوح تقدیر جایزۀ ادبی «واو» و رمان متفاوت و برندۀ جایزۀ شهید غنی‌پور بوده‌است.
در این اثر نیز شاه‌آبادی بسیار زیبا و خواندنی، زندگی‌نامه‌نویسی را تبدیل به یک فرم قصّه‌گویی کرده‌است. فردی زندگینامۀ شخصیّتی به نام «میرزا یوسف خان مستوفی» را نوشته و برای ناشر ارسال کرده‌است و ما داریم این کتاب را می‌خوانیم.
میرزا یوسف مستوفی، مشهور به دیلماج، واقعیّت تاریخی ندارد و نویسنده او را آفریده تا در سیر زندگی او مخاطب را با برخی تحوّلات مهمّ اواخر دورۀ قاجار، از جمله شکل‎گیری قشر منوّرالفکر، آشنا کند.
برخی شخصیّت‌های تاریخی مثل «محمّدعلی فروغی» و «میرزا ملکم خان ناظم الدّوله» در کتاب حضور دارند و شخصیّت‌پردازی خوبی که نویسنده در مورد آنها انجام داده، باعث شده به‌عنوان شخصیّت‌های داستانی، رفتارشان کاملاً باورپذیر و قابل درک باشد؛ مخصوصاً آن‌چه از میرزا ملکم خان می‌بینیم، با تمام ایجازی که دارد بسیار تأثیرگذار است.
روند تحوّل شخصیّت میرزا یوسف دیلماج جالب است. او از یک شخصیّت طالب علم و حقیقت، تبدیل به روشنفکری خودباخته می‌شود؛ عقده‌هایی که حاصل ظلم استبداد است، او را به دامان اندیشه‌های غربی می‌اندازد و پس از بازگشت از سفر اروپا به جرگۀ فراماسونری می‌پیوندد و نهایتاً جنایتی بسیار شنیع از او سر می‌زند که پیشتر در حق خودش روا داشته بودند.
نثر شاه‌آبادی در کتاب‌های خیالی که برای این شخصیّت خیالی طراحی کرده، متفاوت است؛ مثلاً در کتابی که در جوانی نوشته، نثری پیچیده‌تر و در کتاب‌های دوران مشروطه، نثری ساده‌تر که مختص آن زمان است را انتخاب کرده‌است.
«ایجاز» یکی از ویژگی‌های این رمان کم‌حجم است. تقریباً تمام دوره‌های زندگی میرزا یوسف با ایجاز روایت می‌شوند؛ از حضورش در خانۀ فروغی و نخستین عشقش تا دوران حبس و پس از آن فرار و اقامت در اروپا؛ امّا بیشترین ایجاز در فراز پایانی زندگی میرزا یوسف اتّفاق می‌افتد.
شاه‌آبادی در این رمان با آوردن نامۀ نوۀ برادر میرزا یوسف که اکنون یک کارمند سادۀ علاقمند به تاریخ است، بعدی اخلاقی – فلسفی به این اثر تاریخی می‌دهد و گوشزد می‌کند  که «هر کس که آزادمنشانه زندگی نمی‌کند، ممکن است روزی تبدیل به میرزا یوسف بشود»
«کافۀ خیابان گوته» (1394) آخرین رمان بزرگسال شاه‌آبادی است که به مسألۀ گروه‌های مبارز چپ در دهۀ پنجاه پرداخته‌است. نویسنده‌ای با یک بورس تحقیقاتی برای بررسی آثار هاینریش هافمن دندانپزشکی که 150 سال پیش یک مجموعه‌شعر برای کودکان سروده است، راهی آلمان می‌شود. آنجا به‌طور اتّفاقی با یک کافه‌دار ایرانی به نام کیانوش مستوفی آشنا می‌شود که علاقمند است تمام زندگی‌اش را برای آقای نویسنده تعریف کند.
کیانوش از تبار اشرافی قاجاری خودش می‌گوید؛ او از اعقاب «میرزا یوسف مستوفی» است که نویسنده پیش از این در رمان «دیلماج» او را به ما معرفی کرده‌است. از پیوستن پدرش به فرقۀ دموکرات آذربایجان و نهایتاً فرارش از کشور می‌گوید؛ از دوستان مبارزش در دانشگاه و نقشه‌شان برای ترور شاه، و نهایتا از عشق بی سرانجامش به آذر، دختر اشرافی خودساخته‌ای که خیال بهتر کردن جهان را در سر دارد حرف می‌زند.
در این رمان، شاهد فعّالیّت‌های گروه‌های مبارز چپ هستیم. آنها اگرچه به هدف خود ایمان دارند، امّا از طبقۀ فرودست واقعی که با فقر عمیق، دست و پنجه نرم می‌کنند شناختی ندارند. مردم روستای بهرام‌کوه که نمایندۀ تودۀ مردم رنج‌کشیده هستند تا پایان داستان به این جوانان اعتماد نمی‌کنند.
نهایتاً دستمایه‌ای که در خیلی رمان‌های انقلاب مورد توجّه بوده - یعنی تقابل عشق و مبارزه- در این اثر هم بسیار پررنگ می‌شود. پیش آمدن گمان خیانت، مبارزۀ آدم‌ها را به موجودات مکانیکی پر از کینه بدل می‌کند و عشق است که نمی‌گذارد انسانیّت و همدردی در وجودشان بمیرد.
مشخّص است که شاه‌آبادی تعلّق خاطر ویژه‌ای به روایت «پازل گونه» دارد؛ چرا که این‌بار نیز نه‌تنها روایت از یک خط سر راست تشکیل نشده، بلکه قطعات آن بیشتر شده‌است. برخی فصل‌های کتاب مربوط به دیدارهای آقای نویسنده با کیانوش مستوفی است. برخی فصل‌ها مربوط به نامه‌های یکی از دوستان مبارز کیانوش است که نامه‌هایی از سوی دیگر دیوار برلین برای او نوشته و برخی مسائل مربوط به دوران مبارزه را برای کیانوش شرح می‌دهد. برخی فصل‌ها نیز مربوط به اشعار تکان‌دهنده و ترسناک هاینریش هافمن است.
مسئلۀ «عدم قطعیّت» در این اثر نیز مطرح است؛ زیرا کیانوش که فردی را در اتاقی زندانی کرده و قصد دارد از او انتقام بگیرد ممکن است روایتش از خاطرات غیرقابل اعتماد باشد.
داستان با صحنۀ مرگ تکان‌دهندۀ کیانوش به پایان می‌رسد؛ در حالی که معلوم نمی‌شود آیا او خودکشی کرده یا به قتل رسیده؟ و همین‌طور سوال‌های فراوان دیگری بدون جواب قطعی می‌مانند که همه در فصل آخر مطرح شده‌اند. 
پایان‌بندی اثر ما را به یاد آغاز آن و اشاره به فیلم «حرامزاده‌های کثیف» می‌اندازد. در هر دو، یک تسویه حساب سخت با تاریخ وجود دارد.
طنزی که در اثر وجود دارد ممکن است ما را این تلقی برساند که نویسنده این تلاش‌های مبارزاتی را هجو می‌کند؛ امّا وقتی توصیف تلاش سخت کیانوش و آذر و شهریار برای نجات مردم بهرام‌کوه را می‌بینیم این احتمال منتفی می‌شود.

«لالایی برای دختر مرده» (1386) که بسیار مورد توجّه قرار گرفته است، برندۀ جایزۀ اوّل جشنوارۀ کتاب کودک و نوجوان، لوح تقدیر شورای کتاب کودک، لوح تقدیر جشنوارۀ کتاب برتر، کتاب برگزیدۀ کتابخانۀ بین‌المللی مونیخ، منتخب نظرسنجی روزنامۀ اعتماد به‌عنوان بهترین رمان نوجوان دهۀ هشتاد بوده‌است.
حکایت فروخته‌شدن تعداد زیادی از دختران قوچان در سحرگاه انقلاب مشروطه، حکایتی تلخ و شرم‌آور است که بر اساس شواهد اگرچه در زمانۀ خودش نقل آن بسیار فراگیر بوده و مایۀ برانگیختن احساسات ملّی و اعتراضات اجتماعی شده، امّا به‌ مرور زمان در میان حوادث تاریخی عهد مشروطیّت به دست فراموشی سپرده ‌شده و چنان تلقّی شده که تأثیر مهمّی بر شکل دادن وقایع سیاسی اجتماعی نداشته‌است. دکتر افسانه نجم‌آبادی در کتاب ارزشمند «حکایت دختران قوچان» در باب نشست غبار فراموشی بر این ماجرا می‌نویسد: 
«علی‌رغم اهمّیّت این داستان در آن سال‌ها، در تاریخ‌نگاری‌های بعدی انقلاب مشروطه، حکایت دختران قوچان از یاد رفته، و رویدادهایی چون چوب خوردن سه تاجر قند بازار تهران و مانند آن، به‌عنوان وقایعی که آغازگر این انقلاب بود به یادها مانده‌است»
در این اثر نیز شاه‌آبادی، داستان را در یک خطّ ساده روایت نمی‌کند و داستان در دو خطّ پیش می‌رود:
خطّ اصلی، مربوط به زهره و مینا است که کتابی مربوط به ماجرای فروش دختران قوچان به دستشان افتاده و به‌شدّت آنها را تحت تأثیر قرار داده‌است.
خطّ دوم، مربوط به روایت میرزا جعفرخان منشی باشی است که از طرف نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای ملّی، مأمور تحقیق در مسألۀ فروش دختران قوچان شده‌است.
این رمان از تعلیق بسیار بالایی برخوردار است؛ هر جا که مخاطب به جواب سؤالاتش نزدیک می‌شود یکی از فصل‌های کوتاه رمان به پایان می‌رسد و خطّ روایت عوض می‌شود.
نویسنده بسیار از «ایجاد ترس» استفاده کرده تا این تعلیق را تشدید کند. ترس از دخترکی با دست‌های سوخته به نام حکیمه که بی‌مقدّمه بر زهره و مینا ظاهر شده و ما باید چند فصل اثر را دنبال کنیم تا بفهمیم علّت این اتّفاق کتاب، خاطرات میرزا جعفرخان منشی باشی است که پدر مینا قصد انتشار آن را دارد.
در زیر لایۀ متن و علی‌الخصوص با پایان‌بندی درخشان رمان می‌توان انگیزۀ نویسنده را این‌طور حدس زد: یادآوری دوران تلخ عدم امنیّت سیاسی و اجتماعی و تذکّر دادن آن به نسل نوجوان امروز که دست‌های حافظ امنیّت و عدالت را نمی‌بیند و وجود این دو موهبت را امری کاملاً بدیهی می‌پندارد. برای این برداشت می‌توان دو قرینه در اثر یافت: یکی این‌که زهره در خانواده‌ای زندگی می‌کند که به‌‎شدّت از طرف والدین و چهار برادرش نادیده گرفته می‌شود. از طرف دیگر، نویسنده در فراز پایانی، ما را در جستجوی زهره و مینا به اقامتگاه دختران فراری می‌برد تا از دختری که مدام سراغ پدرش را می‌گیرد ناگهان سیلی جانانه‌ای بخوریم و بشنویم: 
«ببین خوبه؟ خودت خوشت میاد؟ چرا می‌زدی سیاه و کبودم می‌کردی؟»
و به این ترتیب آن عدالت و امنیّت سیاسی و اجتماعی، این‌بار جنبۀ اخلاقی و خانوادگی پیدا کند و تذکّری باشد برای مخاطبان بزرگسال.

جمع‌بندی
• تاریخ یکی از مهمّ‌ترین عناصر جهان داستانی شاه‌آبادی است. تاریخ مثل یک موجود زنده و یک شخصیّت داستانی در آثار او حضور دارد؛ گاهی در قالب یک کتاب تاریخی به دست شخصیّت‌های امروزی می‌رسد و گاهی در قالب سرگذشت اسلاف شخصیّت‌ها که بر زندگی آنها تأثیری غیرمستقیم ولی قابل توجّه دارد.
• شاه‌آبادی به‌خوبی به خشونتی که ممکن است زاییدۀ استبداد یا انسان‌هایی با خلق و خوی مستبد باشد،  پرداخته است. آن‌چه در «لالایی برای دختر مرده» بر مردم و دختران قوچان می‌گذرد و اشعار هاینریش هافمن در «کافۀ خیابان گوته» و صحنۀ میدان‌داری یک میرغضب در «دیلماج» شاهدی بر این مدّعا هستند.
• همین خشونت، جهان را جایی ناامن برای کودکان و نوجوانان کرده‌است. نویسنده با نشان دادن عریان این خشونت، حسّ ترس و ترحّم را در ما بر می‌انگیزد تا «کاتارسیس» یا همان تزکیۀ اخلاقی – عاطفی را در مخاطب ایجاد کند.
• روایت‌های موازی، متقاطع، مکمّل و پازل‌گونه گاهی فقط برای ایجاد تعلیق بیشتر به‌کار می‌روند و گاهی در جهت پررنگ کردن «عدم قطعیّت».


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • با لطافت سخن گفتن درباره خشونت! | یادداشتی از مجید اسطیری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.