شهرستان ادب: نیم دوم امسال بود که ستون «در اخبار نبشته است» را راه انداختیم و حالا به پایان سال رسیدهایم. به مناسبت نوروز فرخنده، تصمیم گرفتیم گزیدهای از خبرهای این 24 هفته را در قالب پرونده «سالنامه شهرستان ادب» مروری کنیم. پیش از آن، خوب است یادی کنیم از نویسندگانی که سال گذشته از دست دادیم، بخصوص ابوالفضل زرویی نصرآباد، شاعر و طنزپرداز بینظیر که روحش شاد باد. همچنین علی شاهعلی، نویسنده جوان و همکار و همراه شهرستان ادب و دوست عزیز همه ما که دفتر عمرش در سالهای آغازین حیات ادبی بسته شد و خاطرات او را از یاد نخواهیم برد. برای همه درگذشتگان حوزه ادبیات از درگاه الهی طلب آمرزش میکنیم. بهویژه حسین جلالپور عزیز که در آغازین روزهای سال ۱۳۹۸ از کنار ما رفت.
1 شاید مهمترین داستاننویسی که سال گذشته جان به جان آفرین تسلیم کرد ناصر ایرانی بود. سال گذشته، عباس ملکی خاطره جالبی از این نویسنده تعریف کرد که خوب است دوباره آن را بخوانیم. او که زمانی مدیر دفتر نشر فرهنگ اسلامی بود، از روزی گفته است که قرار بود هیئت تحریریه دفتر نشر خدمت مقام معظم رهبری برسند. ناصر ایرانی نیز که در آن ایام با این دفتر همکاری داشت، طبعاً به همراه بقیه در این دیدار حضور مییافت. رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) که او را بیشتر بابت برنامه «قصه ظهر جمعه» در دهه شصت به یاد داریم، مخالف حضور ایرانی بود، چنانکه آقای ملکی روایت کرده است: «آقای رهگذر به من گفت: "بهتر است آقای ایرانی را با خود نبریم، حضرت آقا ناراحت میشوند." من متعجبانه پرسیدم: "چرا باید ناراحت شوند." حالا بشنویم بقیه ماجرای دیدار را از زبان آقای ملکی: «در این ملاقات، اتفاقا آقای ایرانی هم حضور داشتند، و قرار شد من افراد را معرفی کنم. به ایرانی که رسیدم، رهبر انقلاب فرمودند: "بهبه، آقای ایرانی کجا بودید؟" ایرانی هم گفت: "کمی کارهای محیطزیستی می کنم و گاهی هم کتاب مینویسم." آقا فرمودند: "من کتابهای شما را اکثرا خواندهام. «زنده باد مرگ» کتاب خوبی است." و بلافاصله آقا به محافظانشان فرمودند: "به کتابخانه من بروید، قفسه فلان، ردیف فلان، چند کتاب از آقای ایرانی وجود دارد، آنها را سریع برایم بیاورید." کتابها را باز کردند و متوجه شدیم که رهبر انقلاب بر حاشیه هر صفحه مطلبی را تقریر کرده بودند، حتی در چند صفحه آخر نظراتشان را صراحتا نوشته بودند. آقای ایرانی متعجب رهبر انقلاب را مینگریست.» 2 از جمله نتایج انقلاب اسلامی در سال 57، یکی هم ورود گسترده زنان در همه عرصههای اجتماعی بود، از ورزش گرفته تا فرهنگ و هنر و سیاست. اما برای اینکه بدانیم آیا در داستاننویسی نیز حضور آنان پررنگتر شده است یا خیر، چه کسی بهتر از جمال میرصادقی؟ نویسنده 85 سالهای که از روزگار جوانی تا همین امروز هم مینویسد و هم نوشتن یاد میدهد و هم ناظر فضای ادبی است. او که کتابی درباره زنان قصهنویس پس از انقلاب نوشته است، سال گذشته در گفتگویی نگاهی آماری انداخته بود به تاریخ داستاننویسی زنان در ایران معاصر. میرصادقی گفت: «جمهوری اسلامی باید افتخار کند که این همه نویسنده زن دارد؛ ما زمان شاه یک نویسنده زن در نسل اول و پنج نویسنده در نسل دوم داشتیم. اما تعداد نویسندههای زن در این زمان فوقالعاده است؛ ۹۰ نویسنده زن داریم، شاید هم بیشتر، چون ممکن است من کتابهایی را ندیده باشم.» این مدرس داستاننویسی توضیح داد: «زمانی که در آمریکا بودم، مجلهای که خانمی آن را اداره میکرد از من خواهش کرد که مطلبی درباره نویسندههای امروز برای آنها بنویسم. ما سه نسل نویسنده داشتیم. نسل اول داستاننویسی ما 8 نفر بودند؛ از جمله محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، صادق چوبک، جلال آلاحمد، بهآذین، سیمین دانشور و ابراهیم گلستان. نسل دوم هم ۳۱ نفر بودند که بعد از کودتا شروع شد. همچنین نسل سوم که از سال ۵۷ شروع شده و تا کنون ادامه داشته، نویسندههای زیادی را دربر میگیرد.»
3 نوشتن در خانهای گرم و نرم هم کار دشواری است، چه برسد که بیخانه و خانمان و بیپول باشی و تازه همسرت بیماری رو به موت باشد. این داستان واقعی رینور وین، زنی انگلیسی است که در 50 سالگی خانه و زندگیش را یکجا از دست داد و خودش ماند و شوهر 53 سالهاش. آنها آخر هفتهها خانهشان را اجاره میدادند و بنابراین هم ممر درآمدشان بود و هم محل زندگیشان. بچههایشان در همین خانه بزرگ شده بودند و زمان تعطیلات دانشگاهی به پدر و مادرشان سر میزدند. وقتی بانک درب خانهشان را زد تا آنجا را ضبط کند، خانم وین تصور میکرد دیگر بدترین از این ممکن نباشد، اما مشخص شد که همسرش نیز دچار نوعی بیماری نادر مغزی شده است و شش تا هشت سال بیشتر زنده نخواهد ماند. او شش سال بود که به این بیماری دچار شده بود. آن دو از اواخر دبیرستان با هم ازدواج کرده بودند و حالا دیگر وقت زیادی نداشتند. رینور وین با الهام از کتابی که در جوانی خوانده بود، تصمیم گرفت که با شوهرش راهی سفری طولانی شود: یک سال بیش از هزار کیلومتر راه رفتند و بعد ماجرایش را در کتابی نوشت، کتابی که هم پرفروش شد و هم نامزد جایزه. این سفر فرصتی بود تا با مفهومِ بیخانمانی در کشورش نیز آشنا شود. به گفته او «بیخانمانها فقط معتادان یا افراد کمتوان ذهنی نیستند. کارگران فصلی زیادی شغل موقت دارند اما خانهای ندارند، بنابراین در جنگل زندگی میکنند و کسی آنها را نمیبیند.» او توضیح میدهد که «از دست دادن عزتنفس سختترین وجه بیخانمانی است. پس از آن دیگر دشوار است که دوباره شخصیتت را بسازی.» او روزی متوجه این نکته شد که دید زنی با سگی بالای سرش ایستاده است و فریاد میزند که باید آنجا را ترک کند: «وقتی فهمیدم منظورش من است، عزت نفسم فروپاشید.» 4 سال گذشته، بارها نویسندگان سراسر جهان به سیاستهای دولت آمریکا در زمان ترامپ اعتراض کردند، از جمله دن براون نویسنده مشهور و خالق «رمز داوینچی». براون همیشه طرحهای داستانی پیچیدهای مینویسد و آدمشرورهای قصههایش از شرورهای دنیای حقیقی بزرگتر و بدجنسترند، اما حتی او هم معتقد است که دوران ترامپ عجیبتر از داستان است: «در نمایشگاه فرانکفورت، از من پرسیدند آیا به نوشتن درباره ترامپ فکر میکنم؟ پاسخ دادم: "اگر «رمز ترامپ» را بنویسم، هیچکس آن را باور نمیکند. واقعیت از قصه فراتر رفته است.» براون که گاه داستاننویسی تدریس میکند، توضیح میدهد: «اگر در کلاسهایم بپرسم که نظرتان درباره استفاده از چنین شخصیتی برای یک داستان چطور است؟ همه خواهند گفت که باید این شخصیت را حذف کنی، چون رفتارهایش اصلاً معنا نمیدهد و بنابراین هیچکس آن را باور نمیکند. حقیقتاً هیچکس اینطوری رفتار نمیکند.» همچنین سال گذشته مصادف بود با پنجاهمین سال درگذشت جان اشتاین بک، نویسنده آمریکایی برنده نوبل ادبیات. روزنامهها در این یک سال بارها از این نویسنده یاد کردند، نه به دلیل پنجاهمین سالمرگش بلکه به دلیل شباهتهای فراوانی که جهان داستانی این نویسنده با آمریکای ترامپ دارد. بخصوص در رمان «خوشههای خشم» که ماجرای کارگران مهاجری است که روزمزد حقوقِ بسیار اندکی میگیرند و هر بار اعتراضی میکنند به شدت سرکوب میشوند. به گفته روزنامه لوموند، حالا تاریخ انگار تکرار شده است. سایت نیواستیتمن در لندن هم به شباهت تاریخی این دو دوره پرداخته و گفته است که آثار این نویسنده در دهه 30 میلادی، انگار برای مردم آمریکای سال 2018 نوشته شدهاند. 5 یکی از خبرهای جالب برای اهالی ادبیات در سال گذشته، سخنرانی آیتالله عبدالله جوادی آملی مرجع تقلید و متفکر بزرگ سرزمینمان درباره جایگاه بلند فردوسی و یادآوری اهمیت شعر حماسی بود. میدانیم که در زمان شاه گروههای مختلفی چه از طرفداران رژیم پهلوی و چه گروهی از مذهبیهای ظاهربین سعی داشتند تا فردوسی و شاهکارش کتاب شاهنامه را در تقابل با اسلام و دینداران قرار دهند. به دلیل تبلیغات گستردهای که آثارش همچنان تا حدی پابرجاست برخی مذهبیون ناآشنا با ادبیات نسبت به این شاعر بدبین و بیاعتنا بودند، فتنهای که پس از انقلاب توسط بسیاری از نخبگان، بهویژه آیتالله خامنهای با آن مقابله شد. این مرجع تقلید و شخصیت مهم عالم اسلامی نیز در سخنرانیاش، نهتنها فردوسی و حماسهاش را ستود بلکه اولویت چنین شعری را برای کشور ایران و جامعه اسلامی حتی از مراثی آیینی بالاتر دانست. آیتالله جوادی آملی در بخشی از این سخنرانی میگویند: «در این مملکت، ما گریه زیاد میکنیم و کار خوبی هم هست، شعرهای آیینی زیادی داشتیم و داریم و سرودن شعر آیینی هم کار خوبی است. اما این مملکت همهاش گریه نیست، جای مرحوم فردوسی خالی است و حتماً امثال شما باید به فکر باشید که شعرای فردوسیمنش تربیت کنید تا حماسه را در این کشور زنده نگه بدارند. [...] فردوسی با آن عظمت، ایران را با دست خالی رستم و اسفندیار حفظ کرد، ما صدها رستم تربیت کردیم. رستم کجا و این عزیزان ما کجا؟ اما امروز ما فردوسیای میخواهیم که عظمت انقلاب را تبیین کند ... پیروزی در جهاد مقدس هشت ساله و ده ساله اهمیتی ندارد، پیروزی دیگری مهم است که نیاز به فردوسی دارد.» 6 اِری دی لوکا، شاعر و داستاننویس ایتالیایی هم آثارش بارها برنده جوایز معتبر ادبی شده است و هم نویسندهای است متعهد که بارها به دلیل مواضع خود گرفتار دادگاه شده است. او در این سالها از جمله جدیترین مخالفان سیاستهای ضدمهاجران در کشور ایتالیا بوده است و بارها از مهاجرانی گفته است که به دلایلی مثل ظهور داعش در منطقه، مجبور میشوند با قایق از دریای مدیترانه عبور کنند. دی لوکا که بارها شاهد وقوع فاجعه در این دریا بوده است میگوید: «وقتی میبینم که مدیترانه به فضایی مرگآور تبدیل شده است احساس شرم میکنم. احساس شرم میکنم که معاصر دورانی هستم که مردم در دریایی آرام غرق میشوند.» او البته معتقد است که همین شرم باعث میشود تا امثال او به حرکت درآیند و مبارزه کنند: «شرم احساسی عمیقاً سیاسی است. شرم از خشم قویتر است. چون پس از مدتی خشم تمام میشود، به رستوران میرویم، غذا میخوریم و فراموش میکنیم اما شرم میماند، مثل لکهای روی پوست. برای درمان این لکه شرم باید مبارزه کرد.» ماتئو سالوینی، از دولتمردان برجسته ایتالیایی درباره مهاجران گفته بود که آنها «کشورهای ما» را «اشغال» میکنند، عبارتی که دی لوکا استفاده از آن را کاملاً نادرست میداند: «اشغال را باید درباره نظامیان به کار ببریم نه مردمی که هیچ اسلحهای ندارند. به هر حال سالوینی هر چه بگوید فرقی ندارد چون مهاجران بالاجبار مهاجرت میکنند. مادری که با نوزادش سوار قایق میشود، فرزندش را به خطر مرگ میاندازد چون ناامید است و ناامیدی حتی غریزه مادری را هم کنار میزند.» این نویسنده همچنین گفته است که مانند بسیاری از ایتالیاییها در انتخابات پارسال شرکت نکرد چون «همه نامزدها مثل هم هستند، مثل فروشندگانی که همه کالای مشابهی میفروشند و فقط بستهبندیشان فرق میکند.» 7 نوروز را علاوه بر ایران، در بسیاری از کشورهای منطقه جشن میگیرند، از جمله در کشور همسایه و همزبانمان افغانستان. سال گذشته کوشیدیم اخبار فرهنگی این کشور را نیز تا جایی که بتوانیم در این ستون پوشش دهیم. محمدحسین محمدی، داستاننویس برجسته افغانستانی که مدتها ساکن ایران بود، سال گذشته در دو نوبت سخنان مهمی بیان کرد. خالق «انجیرهای سرخ مزار» گفت: «خود را داستاننویس ادبیات افغانستان نمیدانم. خودم را داستاننویس ایرانی میدانم زیرا در ایران نوشتن را شروع کردم و اولین کتابم در ایران منتشر شد. زبان کشورها را تعیین میکند و کشور من زبان فارسی است. من نویسنده ایرانی-افغانستانی یا افغانستانی-ایرانی هستم. بیشترین خوانندگان من ایرانی هستند. امیدوارم به این وطن بیشتر بپردازیم.» محمدی همچنین نکاتی شنیدنی درباره مهاجرت گفته بود. بخصوص اینکه مهاجرت [به خارج از منطقه]، تأثیر منفی بر نویسندگان افغانستانی داشته و باعث شده تا مدتها از نوشتن دست بردارند: «همه نویسندگان مهاجر یک توقف حداقل ده ساله داشتهاند.» او از نقش حوزه هنری در پرورش نسلی از نویسندگان مهاجر افغانستانی نیز یاد کرد و درباره نسل خودش که از آن با عنوان «نسل دوم» یاد کرده، توضیح داد: «من به نسلی تعلق دارم که در افغانستان به دنیا آمده است، اما در ایران پرورش یافتیم؛ امروز ولی نسلی را داریم که در ایران متولد شدهاند یا بیشتر در ایران زیستهاند. نویسندگانی مثل تینا محمدحسینی، عالیه عطایی و احمد مدقق شاید از این گروه باشند.» 8 احتمالاً برای یک داستاننویس توهینی از این بالاتر نیست که خواننده بگوید: «با خواندن همان سطرهای اول، خوابم برد!» اما حالا نویسندهای داریم که شغلش نوشتن داستانهای خوابآور است. در کشوری مثل انگلستان که طبق تحقیقات، نزدیک به یکسومِ مردم مشکلِ خواب دارند، از چنین نویسنده ای بسیار استقبال میشود. این نویسنده که فوئب اسمیت نام دارد، یکی از اصلیترین قوانین قصهنویسی یعنی جذب خواننده تا آخر قصه را آگاهانه کنار گذاشته است. او میگوید: «ما نویسندگان میکوشیم که با یک مقدمه دراماتیک، توجه افراد را برانگیزیم و سپس او را در هر پاراگراف پیش خود نگه داریم. من در کارم این روند را واژگون میکنم.» او که قبلاً سفرنامهنویس بوده است، اولین بار با درخواست یک سازنده اپلیکیشن مخصوصِ خواب رو به رو شد که از او خواست تا مقالهاش را طوری بازنویسی کند که افراد با مطالعهاش به خواب بروند. اسمیت میگوید: «ابتدا با خودم فکر کردم که نکند مقالهام ملالآور بوده است؟» اما بعد قبول کرد که نوشتهاش را بازنویسی کند. حالا نوشتههای اسمیت را شخصی بازخوانی میکند و روی اپلیکیشن و نیز سایت یوتیوب میگذارند. میلیونها نفر این سفرنامهها را میشنوند و میخوابند. اسمیت درباره روش کارش میگوید: «داستاننویسان همیشه در ابتدای نوشتهشان تنش ایجاد میکنند اما من برعکس کار میکنم. هر چیز هیجانانگیزی در همان اول مطرح میشود و سپس سعی میکنم به آنان آرامش بدهم.» داستانهای خوابآور باید کاری کند که شنونده ایمیلهایش را از یاد ببرد، در عین حال نباید زیاد هیجانآور باشد. علاوه بر آن، اسمیت کلماتی را انتخاب میکند که صدایشان آزاردهنده نباشد. شاید او تنها نویسندهای باشد که خوانندگان در ستایش از کارش میگویند که هیچ وقت کل داستانش را نشنیدهاند چون خوابشان برده است! 9 امسال (میلادی) را صد سالگی جروم دیوید سالینجر نام نهادهاند و بنابراین، خبرهای فراوانی از خالق «ناتور دشت» خواهیم شنید. سال گذشته (خورشیدی)، فرزندش گفتگویی درباره این نویسنده گوشهگیر انجام داد و فاش ساخت که آثار منتشر نشدهای از پدرش در دست دارد که در آینده به بازار خواهد فرستاد. چه خبری بهتر از این برای علاقمندان ادبیات.
گفته شده بود که سالینجر در سال 1965 و تا زمان مرگ در 2010، دست از انتشار کتاب برداشت. حالا معلوم شده است که او طی پنجاه سال، همچنان مینوشته است. مت سالینجر میگوید: «پدرم موقع رانندگی، ناگهان گوشه خیابان ترمز میکرد و چیزی مینوشت و بعد بلند بلند میخندید. گاه نیز این نوشتهها را برای من میخواند. او در خانه، کنار همه صندلیها، یک دفترچه یادداشت مخصوص نوشتن گذاشته بود.» فرزند سالینجر اطمینان خاطر میدهد که همه این نوشتهها، روزی در اختیار علاقمندان این نویسنده قرار خواهد گرفت. اما چه زمانی؟ مت پاسخ میدهد: «پدرم پنجاه سال نوشت و منتشر نکرد، بنابراین آثار بسیار زیادی از او در دست داریم که سامان دادن به آنها زمان زیادی میبرد. ما تردیدی در انتشار این آثار نداریم.» او که بازیگر و تهیهکننده سینماست، حالا هشت سال است که شب و روز، نوشتههای پدرش را میخواند و از این بابت «بسیار احساس خوشبختی میکند». مت که کتاب «فرانی و زویی» به او در یک سالگیش تقدیم شده است، میافزاید: «فیلمهایی که من تولید کردم همگی مزخرف بودند، بنابراین کار برای روی آثار پدرم، مهمترین کاری است که من در زندگی کردهام. پدرم همیشه میگفت: "هر چه در داستانهایم قصد داشتم بگویم، در این دستنوشتههاست."» با این حساب، باید منتظر چهره تازهای از سالینجر باشیم که تاکنون نمیشناختهایم. 10 کشور امارات در سالهای گذشته، سرمایهگذاری فراوانی در عرصه ادبیات کرده است. سال گذشته، نامزدهای یکی از این جوایز با عنوان «جایزه شیخ زاید» -که مثل بسیاری پدیدههای دیگر در این کشور، نام حاکمان کشور را بر آن گذاشتهاند- اعلام شد. این جایزه 9 بخش دارد که در هر بخش به برندگان 700 هزار درهم جایزه نقدی اعطا میشود. این البته، تنها جایزه مرتبط با ادبیات امارات نیست، آنها دو جایزه گران دیگر نیز دارند. طوری که در فهرست گرانترین جایزههای ادبی جهان، از میان ده جایزه گران، سه جایزه به امارات تعلق دارد و حتی گرانترین جایزه نیز متعلق به آنهاست. نوبل در رتبه دوم قرار دارد. (یک جایزه ادبی قطری نیز برای زبان عربی در رتبه هشتم قرار دارد. با این حساب، زبان عربی، چهار جایزه گران دارد.) در اینجا کاری با نام نامزدهای جایزه نداریم که از بسیاری کشورهای عربی نظیر عراق، کویت و عربستان بودهاند و هیچ نویسندهای از کشور بنیانگذار جایزه یعنی امارات در فهرست نبود که خبر از فقر ادبی در این کشور میدهد. قصد ما از اعلام این خبر، بیشتر توجه به این نکته بود که امارات، کشوری با قدمت و جمعیت و مساحت بسیار اندک، کمکم از خرید فناوری و تجارت، رو به سوی فرهنگ آورده است و با سرمایهگذاری میلیون دلاری، قصد دارد در این عرصه نیز برای خود جای پایی باز کند. حتما شما هم سخنان نویسنده اهل ترکیه، اورهان پاموک را دیدهاید که از فرهنگ ایرانی ستایش میکند و آن را به رخ مردم کشورش میکشد و میگوید که ما نیز باید مانند ایرانیان، فرهنگ گذشته خود را در امروزمان جاری کنیم و آن را از یاد نبریم. بهواقع حیف نیست که در کشور ما، با این پشتوانه غنی فرهنگی، به جوایز ادبی بیتوجه باشیم؟
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز